سرباز بود که اومد خواستگاری 🌹
در جلسه خواستگاری شرایطش رو توضیح داد و گفت : من هنوز فرصت اینکه شغل درستی پیدا کنم یا خونه ای تهیه کنم ، ندارم 🎄
برا همین در صورت ازدواج ، شما باید بیاین منزل پدرم و چون پس اندازی هم ندارم ، شاید نتونم مراسم مفصلی بگیرم 💐
آیا با این شرایط ، شما حاضرین با من ازدواج کنین ؟!🌼
من در جوابش گفتم : مِلاک اصلی من ایمان و ولایتمداری هست ، چشم پاک و ایمان شما به همه ثروت دنیا می ارزه 💙
. . . یک سال از شروع زندگیمون گذشته بود ، ولی من هیچگونه بداخلاقی از آقا مصطفی ندیده بودم 🌸
یه بار بهشون گفتم : لااقل یه اخم کن تا عصبانیتت رو ببینم !!!
کتاب رویای بیداری ( خاطرات همسر شهید مدافع حرم مصطفی عارفی ) 💜🌹🎄💐❤️🌸💙
صلوات 🌹🍃
آبادان بودیم . شهید محمد رضا تورجی زاده وارد سنگر شد🌹
دور تا دور سنگر رو نگاه کرد و گفت : آخرش نفهمیدم کجا بخوابم !! هر جا که می خوابم مشکلی برام پیش میاد 🎄
یکی لگدم می کنه 😒 یکی روم می افته 🧐
از آخر سنگر داد زدم : بیا این جا . ایڹ گوشه سنگر یه طرفت منم و یه طرفت هم دیوار سنگر 💐 کسی کاری به کارت نداره . منم که آزارم به کسی نمیرسه 😆
نگاهم کرد و گفت : عجب گفتی❗️👏
گوشہ ای امن و امان !! تو هم که آدم آروم و بی شر و شوری هستی 🌸
بعد پتوهاشو آورد ، انداخت آخر سنگر خوابید و چفیه اش رو کشید رو سرش😴 منم خوابیدم و خوابم برد 😴
خواب دیدم با یه عراقی دعوام شده 😡 عراقی زد تو صورتم . منم عصبانی شدم😡دستم رو بردم بالا و داد زدم : یا ابوالفضل❗️و بعد با مشت محکم کوبیدم تو شکمش 💜
همین که مشت زدم ، یه نفر داد زد : یا حسین❗️از صداش پریدم بالا . محمد رضا بود . هاج و واج و گیج و منگ بود و سنگر رو نگاه می کرد و می گفت : کی بود❓چی شد⁉️
مجید و صالح که غش غش می خندیدن گفتن : نترس ؛ ڪسی نبود ؛ فقط این آقای آروم و بی شر و شور ، با مشت کوبید تو شکمت 😊 . . 🌸💚🌹🎄💜🌷
صلوات 🌹🍃
شب بود 💐
اولین عملیاتی بود که شرکت می کردم🌹
فرمانده مون خیلی تاکید کرده بود که ممکنه موقع حرکت به سمت مواضع دشمن ، در دل شب عراقی ها بپرن تو ستون 🎄
به خاطر همین حسابی حواسم رو جمع کرده بودم 🌷
ساکت و بی صدا در یک ستون طولانی جلو می رفتیم🎄
جایی نشستیم . یه موقع دیدم که یک نفر کنار دستم نشسته و نفس نفس میزنه 🌸
کم مونده بود از ترس سکته کنم !! فهمیدم که اون عراقیه ! تا دستِ طرف رفت بالا ،
معطل نکردم با قنداق تفنگ محکم کوبیدم تو پهلوش و فرار رو بر قرار ترجیح دادم 🌼
لحظاتی بعد عملیات شروع شد . روز بعد در خط بودیم که فرمانده گروهان گفت : دیشب اتفاق عجیبی افتاده ، معلوم نیست که کدوم شیر پاک خورده ای به پهلوی فرمانده کوبیده که همون اول بسم الله دنده هاش خرد شده و روانه ی بیمارستان شده 💜
از ترس صداش رو در نیاوردم که اون « شیر پاک خورده » من بودم !!!🥀🌷
💜🌸💚صلوات 🌷🍃
امام علی(ع):
اگردين راتابع دنياكنى،دين ودنيا،هردوراازبين برده اى وآخرت اززيانكاران خواهى بود؛اما اگردنياراتابع دين كنى؛هردورا بدست آورده ودرآخرت ازرستگارانی
📚غرر الحكم:3750 ـ3751
🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
❣ #سلام_امام_زمانم❣
اصلا چه آرزویی بهتر از تو؟!
🏮 ای آرزویی که برآورده شدنش به درازا کشید، برگرد که جهانمان جز اجابت تو راه نجاتی ندارد...