#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله♥️
لذٺِ مــاهِ مبارڪــ ،
سفرِ ڪرببلاسٺ🕌🍃
میـلِ شــب هاے حـ💛ـرَم ،
میـلِ زیارَٺ ڪردم[🌹]
#اللهم_ارزقنا_ڪربلا🌷
💫 #زنده_از_حرم
دلم هوای سحرهای حرم،
هوای دو رکعت نماز بالاسر کرده...
و میدانم که میدانی...
دعای روز هفتم ماه #رمضان 🌙
اللَّهُمَّ أَعِنِّي فِيهِ عَلَى صِيَامِهِ
وَ قِيَامِهِ وَ جَنِّبْنِي فِيهِ مِنْ هَفَوَاتِهِ
وَ آثَامِهِ و ارْزُقْنِي فِيهِ ذِكْرَكَ بِدَوَامِهِ،
بِتَوْفِيقِكَ يَا هَادِيَ الْمُضِلِّينَ
🔹خدایا یاریم کن در این ماه
بر روزه و شب زنده داریش
🔹و دورم بدار در آن از لغزشها و گناهانش
🔹و روزیم کن در آن ذکر خود را بطور دوام
و یکسره به توفیق خود اى راهنماى گمراهان
🌙
داستان جالب شهادت شهید رمضانی
شهید #حسین_رضا_رمضانی
در ماه (رمضان) متولد شدن
در عملیات (رمضان) و
در ماه (رمضان) به شهادت رسیدند.
پیکر این شهید بزرگوار 13 سال مفقود بود تا پس از 13 سال در ماه (رمضان) پیکر ایشان پیدا شد.
و در ماه ( رمضان) در شهرستان درگزین به خاک سپرده شدند.
شادی روح شهدا صلوات 🌷🍃
✨🌼✨
رفته مالک که زندهتر گردد
وقت رجعت دوباره برگردد
این شهادت غیورمان کرده است
بیقرار ظهورمان کرده است
ذوالفقار از غلاف بیرون است
تیغ زیر گلوی صهیون است
گفت قاسم، ظهور نزدیک است
صهیون به گور نزدیک است
شب حق بیسحر نخواهد ماند
ظلم بیدردسر نخواهد ماند
در دلِ خسته غم نخواهد ماند
اینچنین نیز نخواهد ماند...
یوسف ما هنوز در چاه است
انتقامی شدید در راه است...
صلوات 😭🌷🍃
~🕊
🌴#خاطـرات_شہدا ✨
از کلاس زبان یک راست رفتم مسجد. یه گوشه نشستم و دفتر کتابم رو درآوردم.
#روحالله اومدم پیشم. کتابهای زبانم رو که دید تشویقم کرد و گفت:
آفرین... سرباز امام زمان باید زبان بلد باشه.
واسم برادر بزرگتری بود که نداشتم... هادی راهم بود...
یکبارم بهم گفت: همیشه عینک آفتابی بزن چشمات ضعیف نشه. سرباز امام زمان باید چشماش سالم باشه...
تمام معیار زندگیش رو گذاشته به اینکه «سرباز خوبی برای امام زمانش باشه»
✍🏻به روایت یکی از دوستان شهید
#شهید_روحالله_قربانی♥️🕊
.
.
🌱صلوات 🌷🍃
#خاطرات
خودم کولت می کنم!
بعد از جنگ،حاج احمد جز فرماندهان برجسته ی سپاه پاسداران شده بود و مدتی از ایشان بی خبر بودم.تا این که شماره ی ایشان را از طریق یکی از دوستان به دست آوردم و به حاج احمد زنگ زدم.این لحظه یکی از به یادماندنی ترین خاطرات من است و هرگز از ذهنم محو نمی شود:همین که خودم را معرفی کردم با شور و شوق گفت:تازه مرد!خودتی؟! بعد ادامه داد:کجایی؟!دلم برایت تنگ شده است!هنوز هم وقتی این لحظه ها را به یاد می آورم اشک در چشمانم جمع می شود...گفتم:اگر برای دیدن شما بیایم ما را راه نمی دهند!گفت:تو هر وقت آمدی،با همین شماره تماس بگیر خودم می آیم هرجای تهران باشی کولت می کنم و تو را به این جا می آورم!
به نقل از عزیزالله تازه مرد
صلوات 🌷🍃