eitaa logo
متی ترانا و نراک
279 دنبال‌کننده
43.4هزار عکس
16هزار ویدیو
84 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
1_647068541.mp3
1.95M
زیارت عاشورا
با هرنفسے سلام ڪردن عشق اسٺـــ آقا بہ ٺو احٺرام ڪردن عشق اسٺـــ چون نام قشنگٺ بہ میان مےآید از روے ادب قیام ڪردن عشق اسٺــ سلام ارباب خوبم✋🌸
4_5807507937014320781.mp3
1.42M
دعای روز سه‌شنبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می‌کند زهرا برای گریه کن‌هایش دعا هر که اشکش بیشتر،سهم دعایش بیشتر:)💔
AUD-20211202-WA0045.mp3
14.18M
✋چله روز سی و چهارم ( یا زهرا س )🌹🍃 اذکار : ⚫️ ۱- حدیث شریف کسا(مهدی سلحشور ) ⚫️ ۲- ۱۴ مرتبه ذکر اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها والسر مستودع فیها بعدد مااحاط به علمک 🌹🍃
✍امام رضا علیه‌السّلام: تواضع یعنی به مردم همون احترامی رو هدیه کنی که دوست داری به تو هدیه بشه. 📚الکافی،ج۲،ص۱۲۴
🕊✨ حسم این اسٺ شدی خیࢪه بھ احوال دݪم... من دلم تنگ تࢪین اسـت خودٺ میدانے🍃💔🙃 یاد شهدا ذکر صلوات 😭🌷🍃
💌 برای سرکشی به قسمت انبار رفته بود. رئیس انبار که او را نمی‌شناخت، مورد خطاب قرار داده بودش، که با ایستادن و نگاه کردن کاری از پیش نمی رود.🍃 او هم دست به کار شده بود و حسابی کمک کرده بود. 😊 بعد از ظهر رئیس انبار از اطرافیان او پرسیده بود که سرباز کدام دسته است تا با فرمانده اش صحبت کند و او را به انبار منتقل کند.🍃 و او حاج حسین خرازی فرمانده لشکر امام حسین (ع) بود...✨ ✍🏻به روایت همرزم 🌷 🌷🍃
~🕊💌 شجا؏ ڪسي نێست ڪہ نٺرسہ! ڪسێ هسٺ ڪہ مێ ترسہ ۆ میگہ خدایا ببین من مێ ترسم ! ولے با ھمین ترس میرم جلو ... ݘوݩ ٺورو دوست دارمُ بہٺ ایماݩ دارݦ...ツ 🌷 یاد شهدا ذکر صلوات 🌷🍃
- ↫|‌ من ازیاد نبرده ام.. چفیه هایـے کـه برای چادری ماندنم خونی شده اند🙂💔😭
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃 دلم برای شوهرم تنگ شده!💔 برادرم رضا، اسم شهدا را دیده بود و می‌دانست که امین شهید شده.🌷 هم او و هم خواهرم حالشان بسیار بد شده بود. به جز من و مادر همه خبر داشتند. خواهرم شروع به گریه کرد. زن‌داداشم هم همین‌طور.🍃 گفتم «چرا شما گریه می‌کنید؟»🤔 گفتند «به حال تو گریه می‌کنیم. تو چرا گریه می‌کنی؟»😭💔 گفتم «من دلم برای شوهرم تنگ شده! تو را به خدا شما چیزی می‌دانید؟» زن‌داداشم گفت «نه، ما فقط برای نگرانی تو گریه می‌کنیم.» صورت زن‌داداشم را بوسیدم و بارها خدا را شکر کردم که خبر بدی ندارند. همین برای من کافی بود.🌱 مثل دیوانه‌ها شده بودم. پدرم گفت «می‌خواهی برویم تهران؟» 🤔 گفتم «مگر چیزی شده؟» گفت «نه! اگر دوست نداری نمی‌رویم.» گفتم «نه! نه! الآن شوهرم می‌آید. من آنجا باشم بهتر است.» شبانه حرکت کردیم🚘 و حدود ساعت 5 صبح به تهران رسیدیم. گفتم «به خانه🏡 پدر شوهرم برویم. اگر حال آنها خوب بود معلوم می‌شود که هیچ اتفاقی نیفتاده و خیال من هم راحت می‌شود اما اگر آنها ناراحت باشند...»💔🍃 🌷 🌷🍃
🌼صبح و سحر برکامتان، 🕊مرغ سعادت بامتان 🌼از باده ی لبخند و عشق، 🕊ريزد خدا بر جامتان 🌼خواهم که ای يارانِ من 🕊در روزگار و زندگی 🌼اسب چموش سرنوشت، 🕊پيوسته باشد رامتان 🌼سلاااااااااام صبح زیباتون بخیروشادی ☕️ 🌼خدایِ خوبم برای زیباترین تکرار این دنیا که بیداری ست از تو سپاسگزارم 🌼