┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
▪️معلول كربلا
سماوى گوید: مسلم بن کثیر اعرج ازدى از تابعان اهل کوفه و از یاران امیرمؤمنان بود. در یکی از جنگ ها پایش آسیب دیده بود. مورخان گفته اند: او از کوفه به سوى امام حسین رفت و هنگام فرود آمدنش در کربلا به او رسید. سروى گوید: او در حمله نخست به شهادت رسید.
نام او در زیارت منسوب به ناحیه مقدسه امام، اسلم و در زیارت رجبیّه، سلیمان ذکر شده است. در زیارت ناحیه مقدسه بر وى چنین درود فرستاده شده است: « سلام بر اسلم بن کثیر ازدى اعرج.» او محضر پیامبر اکرم را درك کرد و در فتح مصر حاضر شد.
او تابعی و از یاران امام علی بود. در جنگ جمل حضور یافت و چون در این جنگ توسط عمرو بن ضبه تمیمی از ناحیه پا آسیب دید و فلج شد « اعرج» لقب گرفت. مسلم، از کسانی است که براى امام حسین نامه نوشت و مسلم بن عقیل را در کوفه یارى کرد. وى پس از تنها ماندن سفیر امام، از کوفه خارج شد و در نزدیکی هاى کربلا به سیّد الشهدا پیوست و در روز عاشورا در نبرد نخست به فیض شهادت نایل گشت.
▪️نابیناى كربلا
عبدالله بن عفیف ازْدِى غامِدِى والِبی، از شیعیان علی بود که در جنگ جمل و صفین هم راه آن حضرت شرکت داشت. وى که چشم چپش را در جنگ جمل و چشم راستش را در جنگ صفین از دست داده بود، پیوسته تا شب در مسجد اعظم کوفه سرگرم نماز بود و پس از فراغت از نماز به خانه باز می گشت. روزى نداى نماز جماعت داده شد و مردم در مسجد اعظم کوفه اجتماع کردند. ابن زیاد به منبر رفت و گفت: سپاس خداى را که حق را آشکار و امیرالمؤمنین، یزید و پیروان او را یارى کرد و دروغ گو پسر دروغ گو، حسین بن علی و شیعیان او را کشت. هنگامی که عبدالله سخن ابن زیاد را شنید برخاست و گفت: اى پسر مرجانه! دروغ گو و پسر دروغ گو تو و پدرت و آن کسی که تو را والی کوفه کرد و پدر او هستید. اى پسر مرجانه آیا فرزندان پیامبران را می کشید و سخن راست گویان را می گویید؟! ابن زیاد خشمگین گردید و گفت: گوینده چه کسی بود؟ عبدالله گفت: من بودم اى دشمن خدا! فرزندان پاك [رسول خدا] را که خداوند آن ها را از هرگونه آلودگی پاك و منزّه گردانیده می کشی و به گمانت هنوز مسلمانی! به دادم برسید! کجایند فرزندان مهاجر و انصار که از این ناپاك که رسول خدا، او و پدرش را لعن کرد، انتقام بگیرند.
این سخن بر خشم ابن زیاد افزود و رگ هاى گردنش باد کرد و گفت: وى را نزد من آورید. مأموران به سوى وى شتافتند و دستگیرش کردند. عبدالله شعار ازْد، « یا مبرور» را سر داد. عبدالرحمن بن مخنف که در مجلس نشسته بود، گفت: واى بر غیر تو، خود و قومت را به کشتن دادى. در آن زمان هفت صد جنگاور ازْدِى در کوفه بودند. عدّه اى از جوان مردان ازْد برخاستند و عبدالله را نجات دادند و نزد خانواده اش بردند.
ادامه دارد...
#توجیه_المسائل_کربلا۳۲
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
⚡️⚡️⚡️⚡️سلام سلام
خدمت دوستانی که علاقمند به افزایش آگاهی شون هستن 🌟
یک کلاس عالی داره تشکیل میشه واسه خودتون 🌺
فقط 🥸
⚡️ حواستون باشه کلاس مخصوووووص جوان هاست.⚡️ بازه ی سنی نوجوان تا جوان 🦜
اگر کسی یا کسانی رو سراغ دارید که علاقمند به افزایش آگاهی شون هستن دعوت بفرمایید..
بالاتر از ۴۵ سال رو معذوریم ☺️
زمان این کلاس هم 🌾سه شنبه صبح🌾 هاست. مکان هم دکتر بهشتی ۳۴ پلاک ۴۰ زنگ ستاره .
با کلام استاد بزرگوار سرکار خانم رسایی🍀
اولین جلسه با استاد خانم رثایی با موضوع و عنوان(ما کی هستیم؟) جهادتبیین و آگاهی سیاسی
انشالله جلسه اول همین سه شنبه ساعت ۱۰ صبح شروع میشه. و حتما میدونید که حضور در جلسه اول خیلی خیلی مهمه. چون متوجه میشین قضیه کلاس چیه و قراره چیا به آگاهی تون اضافه بشه انشاءالله 🙏
اگر لازم بود با توافق استاد ، برای ساعت های جلسات بعدی نظرسنجی میکنیم.
لینک گروه 👇جهت دوستانی که نمیتونین عضوشون کنید.
https://eitaa.com/joinchat/3819832187C25093703ae
رهبر معظم انقلاب: چیزی که امام حسن مجتبی علیهالسلام را شکست داد، نبودن تحلیل سیاسی در مردم بود. مردم، تحلیل سیاسی نداشتند.
سستی کوفیان؛
صلح را برای حسن‹ع› و
قتلگاه را برای حسین‹ع› رقم زد...
سستی ما برای امام زمان‹عج›
چـه چیزی را رقـم خواهـد زد!!!!
#امام_زمان
#شهادت_امام_حسن
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
ابن زیاد فرمان داد:
بروید این نابیناى ازدى را، که خداوند دلش را همانند چشمش کور گرداند، نزد من بیاورید. جمعی بدین منظور رفتند. چون خبر به طایفه ازد رسید، جمع شدند و قبیله هاى یمن به آن ها پیوستند تا مانع دست گیرى عبدالله شوند. چون خبر اجتماع آن ها به ابن زیاد رسید، قبیله هاى مُضَر را به هم راهی محمد بن اشعث به جنگ آن ها فرستاد.
جنگ سختی بین آن ها برپا شد و گروهی از اعراب کشته شدند، تا آن که طرفداران ابن زیاد به خانه عبدالله رسیدند. درب خانه را شکستند و وارد شدند. دختر عبدالله فریاد زد: پدر، دشمن به تو نزدیك شده است، مواظب باش. عبدالله گفت: نترس، شمشیرم را بده. دختر عبدالله شمشیر را به وى داد و او به دفاع از خود پرداخت، در حالی که چنین می گفت: انَا بن ذِى الْفَضْلِ عَفِیْفِ الظّاهِرِ عَفِیفُ شَیْخِی وَابْنُ امِ عامِرِ کَمْ وارعٍ مِنْ جَمْعِکُمْ وحاسِرِ وَبَطَلٍ جَدَّلْتُهُ مُفادِرِ من پسر مرد بافضیلت و پاکم، نام پدرم عفیف و زاده ام عامر است؛ از گروه شما چه بسیار از مردان جنگاور دلاور، با زره و بی زره را به خاك افکندم.
دختر عبدالله می گفت: اى پدر کاش من مرد بودم و در کنار تو با این مردم زشت کار که کشندگان عترت پیامبرند، می جنگیدم.
سپاه از هر طرف بر عبدالله هجوم آوردند و او آن ها را از خود دور می کرد و هیچ کس نمی توانست بر وى پیروز شود. از هر طرف که حمله ور می شدند، دخترش می گفت: پدر از این طرف آمدند، تا آن که بر فشار حمله خود افزودند و از هر سو وى را محاصره کردند، عبدالله شمشیر خود را می چرخانید و می گفت: اقْسِمُ لَوْ یَفْسَخُ لی عَنْ بَصَرى ضاقَ علیکم مَوردى ومَضدَرى سوگند یاد می کنم! اگر چشم داشتم، راه دست رسی به من بر شما تنگ می شد.
برخی آورده اند: با آن که او نابینا بود، پنجاه سوار و ۲۳ پیاده را از پاى درآورد! دشمنان پیوسته با وى جنگیدند تا آن که وى را دستگیر کرده، نزد ابن زیاد بردند. چون ابن زیاد وى را دید گفت: سپاس خداوندى را که تو را خوار گردانید! عبدالله گفت: اى دشمن خدا، به چه چیز خدا مرا خوار کرد؟ واللهِ لَوْ فُرِّجَ لی عَنْ بَصَرى ضاقَ عَلَیکُمْ مَوْرِدِى وَمَصْدَرى به خدا سوگند! اگر چشم داشتم، راه دست رسی به من بر شما تنگ می شد. ابن زیاد گفت: اى دشمن خدا درباره عثمان چه می گویی؟ عبدالله او را دشنام داد و گفت: اى غلام بنی علاج و اى پسر مرجانه! تو را با عثمان چه کار؟ خوب یا بد و اصلاح یا افساد کرده باشد، خداوند ولیّ خلق خویش است و میان آن ها و عثمان به عدل و حق حکم خواهد کرد، ولیکن تو از خودت و پدرت و از یزید و پدرش از من بپرس! ابن زیاد گفت: از تو چیزى نخواهم پرسید تا آن که تو را به کام مرگ فرو افکنم. عبدالله پس از حمد و ثناى الهی گفت: پیش از آن که تو از مادر متولد شوى، من از خداوند درخواست شهادت را به دست ملعون ترین و مغضوب ترین افراد می کردم، ولی آن وقت که چشمم را از دست دادم، نومید گردیدم و اینك سپاس می گویم خداوندى را که پس از نومیدى مرا به مقصودم رساند و به من نشان داد که دعاى گذشته ام به اجابت رسیده است.
آن گاه قصیده اى ۲۹ بیتی را در مدح امام حسین و ترغیب مردم به یارى و خون خواهی آن حضرت و نکوهش بنی امیّه با فصاحت کامل خواند. آن قصیده چنان زیبا و جالب بود که ابن زیاد سراپاگوش شد، در حالی که هر بیت آن تیرى بر قلبش بود. چون اشعار وى به پایان رسید، ابن زیاد دستور داد، او را گردن زدند و بدنش را در مکانی به نام « سَبْخه» و به نقلی در مسجد به دار آویختند.
#توجیه_المسائل_کربلا۳۳
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
هدایت شده از سخن سدید
7.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 اربعین، کاروانی برو!
🎥 استاد علیرضا پناهیان
➖نصرت امام حسین(ع) با گروه است نه با حرکت فردی!
➖ما در کاروان است که به رشد اجتماعی ولایی میرسیم!
➖باید چند برابر موکبداران، کاروانداران اربعین باشند.
🔺سخن سدید
@sokhanesadid
هدایت شده از مصاف رضوی
نگویید جا ماندهایم!
💢 کسی که قلب و روحش رفته، جا مانده نیست.
جا مانده کسی است که عشق و شور و طلب زیارت اربعین به ذهنش هم نرسیده و علاقه ندارد.
اگر به هر دلیلی اشتیاق رفتن هست و شرایطش نیست، خیری بوده و ثواب نیّت را بردهاید.
شاکر باشید و نگویید جا ماندهایم.
👤 آیتالله جوادیآملی
➖➖➖
✅ کانال رسمی مصاف رضوی
✅ @Masaf_Razavi
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
◾️مى خواستم خانواده ام راحت باشد (بهانه خانواده)
شهدای کربلا زنان خود را طلاق دادند تا بیایند در کربلا و مسئولیت خود را انجام دهند. امام حسین نیز خانواده اش را آورد تا آن ها هم مسئولیتی که در محافظت از دین خدا را به عهده دارند، انجام دهند. با این تفاسیر آیا صحیح است که کسی با بهانه خانواده در کربلا حاضر نباشد؟
آیا طرماح می تواند با توجیه خانواده خیال خود را راحت کند؟ امام فرمود: اگر قصد یاری داری، شتاب کن، خدا تو را ببخشاید. طرماح گوید: دانستم به یاری من محتاج است."
خوب برو! اما زود بیا! وقتی داشت می آمد، آن هم با عجله، گفتند: کجا می روی؟ گفت: یاری حسین. گفتند: بنشین که دارند سرها را می برند! دیر شد. حالا او هم مثل ما باید هر شب زانوی غم بغل بگیرد و با حسرت بگوید: "یالیتنا کنا معکم..." خب، کارهای مان را انجام ندهیم؟ بله، انجام بده، طرماح! اما تو که دیدی حسین را محاصره کرده اند، تو که دیدی زن و بچه ی حسین در محاصره اند؛ زن و بچه ی خودت از زن و بچه ی امام حسین مهم تر بود؟!
یک وقت است که ندیده ای، اما تو که داستان غربت امام را دیدی!
همیشه دعوا سر اولویت بوده و هست. این اولویت ها جهت زندگی ها را مشخص می کند. مْوَالٌ َ زْوَاجُكُمْ وَعَشِیرَتُكُمْ وَأ َ بْنَاؤُكُمْ وَِإخْوَانُكُمْ وَأ َ قُلْ ِإنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأ حَبَّ ِإلَیكُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولهِِ َ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أ مْرِهِ وَاللَّهُ َلا یهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ َ تىِ اللَّهُ بِأ ْ وَجِهَادٍ فىِ سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتىَّ یأ بگو:
« اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طایفه شما و اموالی که به دست آورده اید و تجارتی که از کساد شدنش می ترسید و خانه هایی که به آن علاقه دارید، در نظرتان از خداوند و پیامبرش و جهاد در راهش محبوب تر است، در انتظار باشید که خداوند عذابش را بر شما نازل کند و خداوند جمعیت نافرمان بردار را هدایت نمی کند!
#توجیه_المسائل_کربلا۳۴
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
◾️جامانده از قافله شهدا
« طرماح بن حکم» از کسانی است که در راه کوفه به حضور پیشواى آزادمردان شرف یاب گردید و با آن حضرت به گفتگو نشست و چون، مردى هوشمند و روشن فکر و سیاست مدار بود و به ظاهر به روند تاریخ و اوضاع و احوال جارى آگاهی داشت و مردم شناس بود. با رفتن آن حضرت به سوى عراق مخالفت ورزید و پیشنهادى دیگر ارائه کرد، امّا حسین نپذیرفت و روشن گرى فرمود که چرا این راه پرخطر را برگزیده است.
از او، این دیدار را این گونه آورده اند: در راه عراق به حجاز در حالی که در تلاش و کوشش براى اداره زندگی و فراهم آوردن آذوقه و امکانات براى خانواده ام بودم، با حضرت حسین دیدار کردم. به آن گران مایه جهان هستی گفتم: سرورم! مایل هستم واقعیّتی را به یادتان آورم تا مبادا کوفیان شما را با وعده ها و پیمان هاى خویش بفریبند و گرفتار رنج و مشکلات سازند!
به خداى سوگند اگر با دعوت و بیعت آنان و وعده یاری شان وارد کوفه گردى، کشته خواهی شد و من نگران آن هستم که به آن جا نیز نرسی و پیش از ورود به آن جا گرفتار گردى. اگر به راستی کمر همّت بر پیکار با استبداد اموى بسته اى، در منطقه تسخیرناپذیر « یمن» و کوه هاى سر به آسمان کشیده آن جا فرود آى؛ چرا که در آن جا دست دشمن به تو نخواهد رسید و در آن جا پیکار با دشمن و دفاع از حقوق و آزادى و امنیّت خود و یارانت برایت آسان خواهد شد.
به خداى سوگند آن جا از نظر جغرافیایی به گونه اى است که تاکنون از سوى مهاجمان و تجاوزکاران، ذلّت و حقارتی به ما نرسیده و هماره از تعرّض دشمن در امان بوده و به راحتی از خود دفاع کرده ایم و چنین می نگرم که اگر شما به آن جا بیایید، همه عشیره و قبیله ام به یاری تان به پا خواهند خواست و تا زمانی که در آن جا رحل اقامت افکنی، از تو دفاع خواهند کرد.
امّا آن حضرت فرمود:
واقعیّت این است که میان من و مردم منطقه، عهد و پیمانی است و من خوش نمی دارم که از وعده ام تخلّف ورزم و به سوی شان نروم؛ از این رو من به راه خویش ادامه می دهم؛ پس اگر خدا شرارت دشمن را از ما دفع کرد، این لطفی است که از او نسبت به ما دیرین است و ذات پاك او هماره به ما نعمت ارزانی داشته و ما را کفایت فرموده است و اگر هم در راه او به محاصره دشمن گرفتار آمدیم، در آن صورت نیز به خواست خدا در پیشاروى ما شهادت پرافتخار و رستگارى جاودانه خواهد بود.
آرى، پس از این گفتگوى صریح و دوستانه بود که آن حضرت به راه خویش رفت و من نیز به راه خود. آن گاه پس از انجام کار اقتصادى خویش و فراهم آوردن زاد و توشه براى خانواده ام سفارش هاى لازم را به آنان کردم و پس از وصیّت و خداحافظی راه کوفه را در پیش گرفتم تا خود را به پسر گران مایه پیامبر برسانم و افتخار هم راهی او را کسب کنم، امّا دریغ و درد که در راه، « سماعة بن زید» را دیدم و او مرا از شهادت جان سوز حسین آگاه ساخت و من با اندوهی عمیق و دردى جانکاه به خانه بازگشتم.
#توجیه_المسائل_کربلا۳۵
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─