7.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ #امامت
🎥معنای #امامت در کلام #امام_صادق علیه السلام در بیان #آیت_الله_خامنه_ای
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
@jame_shia
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
9.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ #پاسخ_شبهه
🎥 چرا #ائمه اهل بیت علیهمالسلام #کتاب ننوشتند؟
🔊 حجتالاسلام #حمید_ناصحیان
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
@jame_shia
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
🌹باسلام واحترام
💢به اطلاع مخاطبان کانال میرسانیم
درایام سوگواری حضرت اباعبدالله هرشب پخش زنده از هیئت عزاداری داریم.
باتشکر از همراهی شما🌹
ادمین کانال(جامع شیعه)
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
@jame_shia
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
هدایت شده از فانوس هدایت
📚| #رمان
#خانمخبرنگاروآقایطلبه✨
🔶 #پارت_هفتم
️ نمیدونم چرا این قدر دپرسم
علی: خب راستی من الان هم زنگ زدم مامان هم مامان مرضیه گفتم دخترا با منن من خودم میارمشون کرمان نگران نباشید یه چند روزیم بیشتر قم می مونیم بگردیم.
_ چه خوب...
فاطمه: آخ جووون بیشتر می مونیم فائزه جونم خوشحال نیستی
_چرا آبجی خوشحالم بخدا
فاطمه آروم در گوشم گفت راستشو بگو چیشده ؟ چیزی بهت گفته؟ یا دلو دادی بهش رفت
_نخیر نه ایشون چیزی گفتن نه من دلمو دادم درضمن...
هنوز حرفم تموم نشده بود که سید رو به همه گفت : داداش علی اگه موافق باشی بریم این مغازه بستنی بخوریم مهمون من...
علی: باشه داداش بریم
فاطمه: چه خوب خیلی هوس کردم بریم
اه من حالم بده اینا میخوان برم بستنی کوفت کنن...
_علی..
علی:جانم آبجی...
_من میشینم همینجا شما برید بستنی بخورید بعد بیاید بریم
سید: این چه حرفیه بفرمایید بریم همه مهمون من دست منو کوتاه نکنید خانوم...
بازگفت خانوم...
فاطمه: لوس نشو بیا بریم دیگه...
_باشه
وارد بستنی فروشی که تو جمکران بود شدیم. پشت یه میز چهارنفره نشستیم من و فاطمه کنارهم و رو به روی ما علی جلوی فاطمه و سیدم جلوی من...
یکم حالم بهتر شده...
فاطمه: راستی علی آقا شما قم چیکار میکنید؟ مگه نباید تهران باشی...
علی: دلم گرفته بود اومدم زیارت که یهو نگاهم افتاد به سادات اول نشناختم ولی وقتی نیم رخش رو دیدم مطمئن شدم خودشه. بعدشم دیگه اومدم جلو و دیدم بعله آبجی خانومه گلمه
سید: علی تهران چیکار میکنی؟
علی: دانشجوام دیگه
سید: چه رشته ای کدوم دانشگاه؟
علی: علوم سیاسی دانشگاه ملی
سید: بابا بچه درس خون
بستنی هارو آوردن ما شروع کردیم به خوردن و علی و سیدم بیشتر باهم آشنا شدن... علی داشت از خودش میگفت داداشمو میشناسم دیگه حوصله گوش دادن به بحثشونو نداشتم...
اوه اوه حالا علی میخواد از سید بپرسه...
علی: خب جواد جان شروع کن به معرفی خودت زود تند سریع...
جواد ژست مجری هارو گرفت و با یه حالت جذاب گفت : به نام خدا بنده سید محمدجواد حسینی هستم. متولد ۱۳ مهر ۷۴ .
دیگه عرض کنم که طلبه هستم. بابامم روحانیه که آبجی و نامزدتون امروز دیدنشون. اصلیتم نیشابوریه ولی چون بابا بعد دیپلم اومد قم برای حوزه دیگه کلا اینجا زندگی میکنیم. همینجام به دنیا اومدم. تک فرزندم.
مجردم و اووووم دیگه نمیدونم چی بگم
علی: بابا داداش ترمز کن کم کم بریم جلو
چقدر خوبه که شناختمش...
چقدر خوبتره که مجرده
من و فاطمه تمام مدت ساکت بودیم و به حرفای اونا گوش میدادیم
بعد خوردن بستنی همه بلند شدیم و اومدیم بیرون...
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
@fanoos_hedayat
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
6.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مجلس_روضه
🎥 #استغفار در شب ها و روزها به اضافه شرکت در عزای #ابی_عبدالله صلوات الله علیه انقباض #روح را - در مقابل بسط که شادیِ روح و باز بودن روح و سلامتیِ روح است- از بین می برد.
🔊 مرحوم #آیت_الله_مرتضی_تهرانی
✅شرکت در عزای ابی عبدالله صلوات الله علیه موجب #سعه_صدر میشود. موجب باز شدن روح میشود. انسان در باطن شادی پیدا میکند.
سعه صدر پیدا میکند یعنی تحملش در مقابل ناراحتی ها، #مصائب و #بلا ها خیلی زیاد میشود؛ دلیلش هم #توسل به ابی عبدالله صلوات الله علیه است.
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
@jame_shia
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
#حضرٺ_عشق_حسین♥️
بودن عشق تو در سینہ از الزاماٺ اسٺ
پاے تفسیر غمٺ عقل جهانے، ماٺ اسٺ
اے خیال حرمٺ علٺ شاعر شدنم
نام شش گوشہے تو منبع الهاماٺ اسٺ
#انٺ_فےقلبے_ثارالله💚
#بطلب_ارباب♥️
#2_روز تا #محرم🏴
#شب_جمعه🌙
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
@jame_shia
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
مداحی آنلاین - عجب یالناشدت - ملاباسم کربلائی.mp3
11.04M
🔳 #سینه_زنی #عربی #محرم
🌴عجب یالناشدت
🌴قبل لا یطلع اهلالک یالمحرم
🎤 #ملاباسم_کربلائی
👌بسیار دلنشین
#شورحسینی
#السلامعلیڪیااباعبدالله
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
@jame_shia
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
مداحی_آنلاین_میخونم_برات_بازم_از_عشق_تو_بیتابم_حسین_نریمانی.mp3
6.24M
🔳 #شور #شب_جمعه #محرم
🌴میخونم برات بازم
🌴از عشق تو بی تابم حسین
🎤 #سید_رضا_نریمانی
👌بسیار دلنشین
#شورحسینی
#السلامعلیڪیااباعبدالله
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
@jame_shia
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
مداحی_آنلاین_عمو_عباس_بی_تو_قلب_حرم_می_گیره_بنی_فاطمه.mp3
3.5M
🔳 #زمینه #شب_جمعه #محرم
🌴عمو عباس بی تو قلب حرم میگیره
🌴عمو عباس بی تو بابا تنها میمیره
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
👌بسیار دلنشین
#شورحسینی
#السلامعلیڪیااباعبدالله
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
@jame_shia
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
May 11
هدایت شده از فانوس هدایت
📚| #رمان
#خانمخبرنگاروآقایطلبه✨
🔶 #پارت_هشتم
علی: سیدجان واقعا دمت گرم خیلی مردونگی کردی امروزم خیلی اذیت شدی ببخشید دیگه حلال کن
سید: این چه حرفیه داداش من ،راستی بابا زنگ زد براش گفتم چیشده مامانم گوشیو گرفت گفت بگم ظهر مهمون مایید ها
علی: عه نه داداش همین قدرم زیادی زحمت دادیم فاطمه: بله اقاجواد دیگه مزاحم نمیشیم میریم رستوران
خب چی میشه مگه بریم
سید: نفرمایید تورو خدا. به جان داداش اصلا راه نداره بفرمایید سوار شید
علی: فاطمه جان راست میگه میریم رستوران
سید: عه من اینجا باشم و شما برید رستوران غیرممکنه تورو خدا تعارف نکنید
خلاصه بعد کلی تعارف و چونه زدن قرار شد بریم ناهار خونه آقاسید
خیلی عجیب بود برا شخصیت این پسر ظاهرش که اصلا به بچه آخوندا و طلبه ها نمیخوره خوشتیپ و باکلاس . مثل بقیه بسر مذهبیام آروم و بی زبون نیست تازه کلی هم مغرور و لجبازه . وقتیم با من حرف میزنه با یه قاشق عسلم نمیشه خوردش ولی باعلی و فاطمه این قدر خوبه. هی خدا چقدر دوس دارم شخصیتشو کشف کنم
سوار ماشین شدیم چه مقدرار پشت ماشینو خلوت کرد و وسایلو گذاشت صندوق حالا من و فاطمه عقبیم و علی و سید جلو.
تمام طول راه رو علی و سید باهم منو فاطمه هم باهم حرف زدیم و خندیدیم.
گوشی فاطمه زنگ خورد مامانش بود شروع کرد به حرف زدن باهاش منم سرمو برگردوندم سمت شیشه ماشین و بیرونو نگاه کردم.
اولین چیزی که دیدم تابلویی بود که
(شهرک پردیسان)رو نشون میداد.
اقاسید وارد شهرک شد و جلوی یه آپارتمان ۵ طبقه وایساد
سید : خب رسیدیم اینم کلبه درویشی ما بفرمایید بریم داخل
تشکر کردیم و از ماشین پیاده شدیم. پشت سر سید از در ورودی ساختمان وارد شدیم خونشون طبقه اول بود.
کلید انداخت و بلند گفت : یاالله حاج خانوم حاج آقا مهمونا اومدن
عه چقدر از صبحی دلم واسه حاجی جون تنگ شده
حاجی جون خودمون که چهره نورانی و مهربونی داشت با یه خانم که چادر سفید سرش بود که قطعا مامانه سیده به استقبالمون اومدن
همگی سلام کردیم و با استقبال عالی خانواده حسینی رو به رو شدیم
بعد از تعارفات معمول رفتیم داخل
روی مبلای توی پذیرایی نشستیم و حاجی جون خودمونم باسید کنارمون نشستن
خلاصه کلی حرف زدیم و باهم آشنا شدیم مامان سید خیلی خانوم مهربون و خون گرمی بود دوسش داشتم...
اصلا این خانواده برای من دوس داشتنین...
ناهارو که خوردیم من و فاطمه ظرفارو جمع کردیم ولی هرچه اصرار کردیم حاج خانوم نذاشت بشوریم ...
بعد ناهار جمع زنونه مردونه شد اقایون جدا نشستن ماهم جدا..
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
@fanoos_hedayat
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
✍️بسم رب الحسین ...
▪️ قلبها برای آرامش
▪️دستها برای حک کردن عشق بر روی سینه
▪️عقل در انتظار جنون
▪️نفس ها به شماره افتاده
▪️آری “ #محرم” آمده . . .
#امام_حسین
#شورحسینی
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
@jame_shia
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄