eitaa logo
جامع شیعه
940 دنبال‌کننده
4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
48 فایل
عکس نوشته حدیث خاطرات ناب علما خاطرات ناب شهدا 🔔برگزاری مسابقات 🔔 🔔همراه با جوایز نقدی🔔 🌹کپی آزاد🌹 ارتباط با مدیر @majidshokri
مشاهده در ایتا
دانلود
7.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥معنای در کلام علیه السلام در بیان ┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄ @jame_shia ┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
9.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چرا اهل بیت علیهم‌السلام ننوشتند؟ 🔊 حجت‌الاسلام ┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄ @jame_shia ┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
🌹باسلام واحترام 💢به اطلاع مخاطبان کانال میرسانیم درایام سوگواری حضرت اباعبدالله هرشب پخش زنده از هیئت عزاداری داریم. باتشکر از همراهی شما🌹 ادمین کانال(جامع شیعه) ┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄ @jame_shia ┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
هدایت شده از فانوس هدایت
📚| ✨ 🔶 ️ نمیدونم چرا این قدر دپرسم علی: خب راستی من الان هم زنگ زدم مامان هم مامان مرضیه گفتم دخترا با منن من خودم میارمشون کرمان نگران نباشید یه چند روزیم بیشتر قم می مونیم بگردیم. _ چه خوب... فاطمه: آخ جووون بیشتر می مونیم فائزه جونم خوشحال نیستی _چرا آبجی خوشحالم بخدا فاطمه آروم در گوشم گفت راستشو بگو چیشده ؟ چیزی بهت گفته؟ یا دلو دادی بهش رفت _نخیر نه ایشون چیزی گفتن نه من دلمو دادم درضمن... هنوز حرفم تموم نشده بود که سید رو به همه گفت : داداش علی اگه موافق باشی بریم این مغازه بستنی بخوریم مهمون من... علی: باشه داداش بریم فاطمه: چه خوب خیلی هوس کردم بریم اه من حالم بده اینا میخوان برم بستنی کوفت کنن... _علی.. علی:جانم آبجی... _من میشینم همینجا شما برید بستنی بخورید بعد بیاید بریم سید: این چه حرفیه بفرمایید بریم همه مهمون من دست منو کوتاه نکنید خانوم... بازگفت خانوم... فاطمه: لوس نشو بیا بریم دیگه... _باشه وارد بستنی فروشی که تو جمکران بود شدیم. پشت یه میز چهارنفره نشستیم من و فاطمه کنارهم و رو به روی ما علی جلوی فاطمه و سیدم جلوی من... یکم حالم بهتر شده... فاطمه: راستی علی آقا شما قم چیکار میکنید؟ مگه نباید تهران باشی... علی: دلم گرفته بود اومدم زیارت که یهو نگاهم افتاد به سادات اول نشناختم ولی وقتی نیم رخش رو دیدم مطمئن شدم خودشه. بعدشم دیگه اومدم جلو و دیدم بعله آبجی خانومه گلمه سید: علی تهران چیکار میکنی؟ علی: دانشجوام دیگه سید: چه رشته ای کدوم دانشگاه؟ علی: علوم سیاسی دانشگاه ملی سید: بابا بچه درس خون بستنی هارو آوردن ما شروع کردیم به خوردن و علی و سیدم بیشتر باهم آشنا شدن... علی داشت از خودش میگفت داداشمو میشناسم دیگه حوصله گوش دادن به بحثشونو نداشتم... اوه اوه حالا علی میخواد از سید بپرسه... علی: خب جواد جان شروع کن به معرفی خودت زود تند سریع... جواد ژست مجری هارو گرفت و با یه حالت جذاب گفت : به نام خدا بنده سید محمدجواد حسینی هستم. متولد ۱۳ مهر ۷۴ . دیگه عرض کنم که طلبه هستم. بابامم روحانیه که آبجی و نامزدتون امروز دیدنشون. اصلیتم نیشابوریه ولی چون بابا بعد دیپلم اومد قم برای حوزه دیگه کلا اینجا زندگی میکنیم. همینجام به دنیا اومدم. تک فرزندم. مجردم و اووووم دیگه نمیدونم چی بگم علی: بابا داداش ترمز کن کم کم بریم جلو چقدر خوبه که شناختمش... چقدر خوبتره که مجرده من و فاطمه تمام مدت ساکت بودیم و به حرفای اونا گوش میدادیم بعد خوردن بستنی همه بلند شدیم و اومدیم بیرون... ┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄ @fanoos_hedayat ┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
6.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 در شب ها و روزها به اضافه شرکت در عزای صلوات الله علیه انقباض را - در مقابل بسط که شادیِ روح و باز بودن روح و سلامتیِ روح است- از بین می برد. ‌ 🔊‌ مرحوم ‌ ‌ ✅شرکت در عزای ابی عبدالله صلوات الله علیه موجب می‌شود. موجب باز شدن روح می‌شود. انسان در باطن شادی پیدا می‌کند. سعه صدر پیدا می‌کند یعنی تحملش در مقابل ناراحتی ها، و ها خیلی زیاد می‌شود؛ دلیلش هم به ابی عبدالله صلوات الله علیه است. ┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄ @jame_shia ┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
♥️ بودن عشق تو در سینہ از الزاماٺ اسٺ پاے تفسیر غمٺ عقل جهانے، ماٺ اسٺ اے خیال حرمٺ علٺ شاعر شدنم نام شش گوشہ‌ے تو منبع الهاماٺ اسٺ 💚 ♥️ تا 🏴 🌙 ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @jame_shia ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
مداحی آنلاین - عجب یالناشدت - ملاباسم کربلائی.mp3
11.04M
🔳 🌴عجب یالناشدت 🌴قبل لا یطلع اهلالک یالمحرم 🎤 👌بسیار دلنشین ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @jame_shia ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
مداحی_آنلاین_میخونم_برات_بازم_از_عشق_تو_بیتابم_حسین_نریمانی.mp3
6.24M
🔳 🌴میخونم برات بازم 🌴از عشق تو بی تابم حسین 🎤 👌بسیار دلنشین ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @jame_shia ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
مداحی_آنلاین_عمو_عباس_بی_تو_قلب_حرم_می_گیره_بنی_فاطمه.mp3
3.5M
🔳 🌴عمو عباس بی تو قلب حرم میگیره 🌴عمو عباس بی تو بابا تنها میمیره 🎤 👌بسیار دلنشین ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @jame_shia ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
هدایت شده از فانوس هدایت
📚| ✨ 🔶 علی: سیدجان واقعا دمت گرم خیلی مردونگی کردی امروزم خیلی اذیت شدی ببخشید دیگه حلال کن سید: این چه حرفیه داداش من ،راستی بابا زنگ زد براش گفتم چیشده مامانم گوشیو گرفت گفت بگم ظهر مهمون مایید ها علی: عه نه داداش همین قدرم زیادی زحمت دادیم فاطمه: بله اقاجواد دیگه مزاحم نمیشیم میریم رستوران خب چی میشه مگه بریم سید: نفرمایید تورو خدا. به جان داداش اصلا راه نداره بفرمایید سوار شید علی: فاطمه جان راست میگه میریم رستوران سید: عه من اینجا باشم و شما برید رستوران غیرممکنه تورو خدا تعارف نکنید خلاصه بعد کلی تعارف و چونه زدن قرار شد بریم ناهار خونه آقاسید خیلی عجیب بود برا شخصیت این پسر ظاهرش که اصلا به بچه آخوندا و طلبه ها نمیخوره خوشتیپ و باکلاس . مثل بقیه بسر مذهبیام آروم و بی زبون نیست تازه کلی هم مغرور و لجبازه . وقتیم با من حرف میزنه با یه قاشق عسلم نمیشه خوردش ولی باعلی و فاطمه این قدر خوبه. هی خدا چقدر دوس دارم شخصیتشو کشف کنم سوار ماشین شدیم چه مقدرار پشت ماشینو خلوت کرد و وسایلو گذاشت صندوق حالا من و فاطمه عقبیم و علی و سید جلو. تمام طول راه رو علی و سید باهم منو فاطمه هم باهم حرف زدیم و خندیدیم. گوشی فاطمه زنگ خورد مامانش بود شروع کرد به حرف زدن باهاش منم سرمو برگردوندم سمت شیشه ماشین و بیرونو نگاه کردم. اولین چیزی که دیدم تابلویی بود که (شهرک پردیسان)رو نشون میداد. اقاسید وارد شهرک شد و جلوی یه آپارتمان ۵ طبقه وایساد سید : خب رسیدیم اینم کلبه درویشی ما بفرمایید بریم داخل تشکر کردیم و از ماشین پیاده شدیم. پشت سر سید از در ورودی ساختمان وارد شدیم خونشون طبقه اول بود. کلید انداخت و بلند گفت : یاالله حاج خانوم حاج آقا مهمونا اومدن عه چقدر از صبحی دلم واسه حاجی جون تنگ شده حاجی جون خودمون که چهره نورانی و مهربونی داشت با یه خانم که چادر سفید سرش بود که قطعا مامانه سیده به استقبالمون اومدن همگی سلام کردیم و با استقبال عالی خانواده حسینی رو به رو شدیم بعد از تعارفات معمول رفتیم داخل روی مبلای توی پذیرایی نشستیم و حاجی جون خودمونم باسید کنارمون نشستن خلاصه کلی حرف زدیم و باهم آشنا شدیم مامان سید خیلی خانوم مهربون و خون گرمی بود دوسش داشتم... اصلا این خانواده برای من دوس داشتنین... ناهارو که خوردیم من و فاطمه ظرفارو جمع کردیم ولی هرچه اصرار کردیم حاج خانوم نذاشت بشوریم ... بعد ناهار جمع زنونه مردونه شد اقایون جدا نشستن ماهم جدا.. ┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄ @fanoos_hedayat ┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
✍️بسم رب الحسین ... ▪️ قلبها برای آرامش ▪️دستها برای حک کردن عشق بر روی سینه ▪️عقل در انتظار جنون ▪️نفس ها به شماره افتاده ▪️آری “ ” آمده . . . ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @jame_shia ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄