748.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
Ⓜ️ یه کم بترسیم !🤣
اعتراض سلبریتی: پرستو صالحی در ویدیویی اعلام کرد که دشمن خونی جمهوری اسلامی ایران میباشد
#لبیک_یا_خامنه_ای_لبیک_یا_حسین_است
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
♦️کنایه دوباره مقام معظم رهبری به جواد #ظریف
🔹آیتالله خامنهای: یک روزی یک آقایی گفته بود که ما از لحاظ سلاح در مقابل آمریکا صفریم، میتواند مثلاً با یک ساعت فلان کند؛ من اینجا گفتم که این آقایان را یک تور گردشگری بگذارید بروند صنایع تسلیحاتی ما را ببینند تا از این اشتباه بیرون بیایند. حالا این تور را برای همهی شماها باید گذاشت. یکی از کارهای مهم این است.
🔸من میدانم که خیلیها مطّلع نیستند. بعضی از این ظرفیتها را حتّی انکار میکنند، مثل آن شاه نادان که به او گفتند یک مادهی بدبوی سیاهرنگ منحوسی به نام نفت از یک جاهایی جوشیده، این خارجیها بیچارهها حاضرند بیایند این را بردارند ببرند، اجازه بدهید ببرند. آن هم گفت خیلی خب ببرند راحت بشویم.
💬حالا هم به ما میگویند که یک چیز زحمتدار مشکلی به نام صنعت هستهای وجود دارد در کشور، بگذارید جمعش کنند ببرند، نماند! میگویند این حرف را. به دروغ ادعا میشود که دنیا از صنعت هستهای و از انرژی هستهی روگردان شده؛ دروغ محض. روز به روز دارند پایگاههای هستهایشان را، نه پایگاههای نظامی؛ پایگاههای صنعتی دارند اضافه میکنند. ما هم احتیاج داریم.
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
5.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
علم از دست علمدار نیفتد هرگز...
#ایران 🇮🇷
#حجاب 🧕
#لبیک_یا_خامنه_ای✌️
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
♨️توییت جالب گیلدا مارکرت فعال ضد جنگ آمریکایی درباره رهبر معظم انقلاب
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
3.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعار دانشجویان کشمیری
در حمایت از آیتالله خامنهای
دانشجویان در بودگام کشمیر هند، امروز در تجمعی پرتعداد، در حمایت از آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی، شعار «ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند» سر دادند.
〰〰〰〰〰〰
📣وطنفروشان برانداز! پاچهورمالهای اغتشاشگر! غربگدایان پیادهنظام آمریکا و انگلیس! شاید با تکیه بر فضای مجازی، موفق به آتشزدن چند سطل آشغال شوید، ولی با انقلابی که به سایر نقاط دنیا صادر شده و با دلهای شیدای امام راحل و خورشید انقلاب اسلامی امام خامنهای چه خواهید کرد؟؟!!!
#ولایت_فقیه
#امام_خامنه_ای
#امنیت
#ایران_مقتدر
#انتقام_سخت
#مکتب_سلیمانی
#ما_باید_قوی_باشیم
#امنیت_اتفاقی_نیست
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
داستان جذاب و آموزنده از پیشکسوت جهاد و شهادت برادر بسیجی حسن عبدی (ابوتراب) از گردان خط شکن کمیل ل ۲۷
لوطی صالح۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت بیست و چهارم
۰۰۰ تارسیدیم ، میثم ،گرگ کوهستان روتحویل داد ُ وقاطر زخمی رو با یه قاطر سالم عوض کرد ُ وگفت بیاید می خام ببرمتون پیش بهترین دوستم ،کسی که یه نابغه اس ُ و بهترین نقشه خوان ُ وبیسیمچی منطقه ، تُو شکستن رَمزهای دشمن حرف نداره ُ و استاده ، پیش خودم گفتم :این کسی رو که میثم تعریفش می کنه ،باید یه دانشجوی دکترا از امریکا ،یا اکسفورد ِ لندن ، یا حداقل باید دانشجوی نمونه دانشگاه تهران ، یا شریف یا امیر کبیر باشه ،خیلی دلم می خواست یه نُخبه ایرانی رو ازنزدیک ببینم ، واردسنگر شدیم ،سنگر تاریک تاریک بود ،تعجب کردم ُ و به خودم گفتم ،اینجا که خالیه ، میثم با لحن مهربونی صدا زد ،محمدم ، داداش ،محمدم ، اینجایی ،یه هو یه صدای آرومی تُو تاریکی گفت :الله اکبر ،میثم خندید ُ و گفت :خودشه ، بعدچراغ قوه کوچیکش رو روشن کرد ُو نورش روانداخت گوشه سنگر ،دیدم یه نفر تو حالت سجده ،داره گریه می کنه ،میثم زودچراغ قوه رو خاموش کردو آروم گفت: بیایدبیرون منتظر بشیم ،اومدیم بیرونسنگر وتِکه دادیم به کیسه های شن ،یه دفعه شوزش شدیدی رو دست راستم احساس کردم ُ وداد زدم ُ وبا کف دست چپم کوبیدم رو دست راست ، یه چیری گازم گرفت ،فکر کردم عقرب یا زنبوره ،دیدم میثم می خنده ،پرسیدم چرا می خندی ؟ یه هو یه صدای آرومی گفت :نترس داداشم ، مگسه ، با تعجب گفتم : مگس؟ تا نگاه انداختم دیدم یه جوون شانزده هفده ساله مثل خودمون، نورانی و زیبا ،بالا سرم وایساده ، خنده ملیحه ایی کرد ُ وگفت: آره مگس های اینجا گوشت خوارن ، وحتی از روی لباس هم گاز میگیرن ، آستینش رو زد بالا ،دیدم همه اش جای نیش و گاز مگسه ،پرسیدم پس شبا چجوری اینجا می خوابید ،جواب داد داخل چادرای توری ،وگاهی به سختی ،میثم ُ ومحمد چنان گرم همدیگه رو بغل کرده بودن که هر کِی می دید فکر می کرد برادرند ، میثم ما رو به هم معرفی کرد ، رو کرد به حاج آقا قلعه قوند ُ وگفت: این آقامحمدآقا ، همون نابغه ایی که گفتم ، قراره نقشه خون ُ و بیسیمچی شما باشه ،چند ماهیه اومده دربندی خان عراق ، و تقریبا" به آب ُ و هوا این منطق آشناست و خیلی می تونه کمکتون کنه ، محمد تا آقا قلعه قوند ُ و دید پرسید شما معلم هستید نه ، من پریدم وسط ُ و گفتم : اره تو از کجا فهمیدی ، آقا معلم بینش دینی ماست ، محمد گفت ایشون در مسابقات قرآن تهران ، پارسال جزء داورها بودن ، آقا قلعه قوند گفت : و شما هم نفر اول رشته تلاوت قرآن تهران بودی ، که موقع جایزه گرفتن ، سکه طلات رو هدیه کردی واسه کمک به جبهه ، اسمت چی بود ، میثم زودی گفت : محمد ِ جمال عشقی، آقاپرسید؟محمد جمال ِ عشقی ؟ محمد خندید ُ و گفت ، نه محمد ِ ِ جمال عشقی ، جمال ُ و عشقش با همه ، میثم دوباره خندید ُ و زد روی شونه محمد ُ و گفت : پس جمالتو عشقه ، همه خندیدیم ۰۰۰ ، یه دفعه آقای ولی زاده زد رو شونم صحنه واسم عوض شد ، دیدم داخل اطاق محمدم ، آقای ولی زاده همینطور که دولا شد تا شیشه های شکسته قاب عکس رو جمع کُنه پرسید ، برادر عبدی ؟ اولین بار کجا با شهید آشنا شدی ؟ گفتم : اولین بار تُوی نیمه شب ِ اوایل اردیبهشت ماه ۶۷ در منطقه دربندی خان عراق ، نزدیک شاخ شمران کردستان عراق دیدمش ، آقا میثم ما رو به هم معرفی کرد ، پرسید آقا میثم تُو این عکس ، کدوم یکیه ، گفتم هیچ کدوم ، آقا میثم کسی که این عکس رو گرفته ، یه هو بی بی وارد شد ُ و گفت : این میثم ، همین آقا میثم خودمونه که تا حالا کمک زیادی به ما ُ و این محل کرده ، یه هو آقای ولی زاده پرسید بی بی ؟ همین حاج آقا میثم بغداد چی که رئیسه بنیاد خیریه الزهراست(س) ، بی بی گفت : بله همون حاج آقا میثم ، بی بی گفت : آقای عبدی میشه بیائید اطاق بغلی ، لوطی صالح می خاد شما رو ببینه ، گفتم چَشم به روی چشم ، با هم وارد اطاق لوطی صالح شدیم ، دیدم مملی کوچیکه روی زانوی لوطی صالح نشسته ُ و داره گردو ُ و کشمش می خوره ، تا چشمش به من افتاد ، داد کشید بابا بزرگ ؟ بابا بزرگ ؟ همین آقا بود ، همین آقا که تُو عکس دائی هم هست ، دستمال دایی دست ِ این آقاست ، ببین الان هم تُو جیبشه ، خندیدم ُ و سلام کردم ، یه پیرمرد با سر ُ رویی سفید ُ و نورانی ، هیکل درشت ُ و ورزشی ، موهای بلند که تمیز شونه شده بود ُ و رو شونش افتاده بود ، یه جای مُهر رو پیشونیش ، محاسن بلند ُ و سفید که من رو یاد محاسن حضرت امام خمینی رحمت الله انداخت ، یه دستمال یزدی مثل دستمال یزدی من روی شونش آویزون بود ، روی بازوی راستش عکس سر یه شیر بود که زیرش نوشته شده بود (عشق ِ مولا) ، محاسن بلند ُ و سبیل های چخماخی لوطی صالح منو یاد سیبل های خدابیامرز پدرم انداخت ، دو تا میل ورزش باستانی کنارش بود ، مثل اینکه لوطی همون جا ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
سلام علیکم
این ایام خیلی ها که ادعای ولایتمداری دارن
و دیدیم که طرز لباس پوشیدن و اصلاح سر و صورت و حتی تزئینات ماشین شون و طوری تغییر دادند که اگر در مسیر اغتشاشگران قرار گرفتن بهشون آسیبی وارد نشه.
اما همین اشخاص در فضای مجازی استاد تحلیل قضایا و انتشار اخبار بودن.
نفاق از این واضح تر؟؟؟
این روزها اگر جرات حضور میدانی در تجمعات را نداشتیم ؛ لااقل باید در مساجد و مدارس حاضر میشدیم و با جوانها و نوجوانها نفس به نفس حرف می زدیم. باید اوضاع کشور و تشریح می کردیم باید روشنگری می کردیم باید دل و ذهن مردم و تسکین می دادیم.
باید قاطعانه از ولایت فقیه دفاع می کردیم.
و خیلی بایدهای دیگه که فقط و فقط جاش تو فضای حقیقی هست و بس.
چون دشمن با تمام قوا به میدان آمده است.
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
636K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸✨بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ✨🌸
دفتر صبح،
از سطری شروع میشود
كه بنام بزرگ تو تكيه كرده است
به نام زیبای تو
ای خـدای صبح
ای خـدای روشنی
ای خـدای زندگی
هر صبح، آغازی است
برای رسیدن به تو
الهی، به امید تو
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
اكانت برعندازها پس از دستگیری 😂
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
▫️آقای علیمی
الحمدالله با فروکش کردن آشوب ها در کشور، شما هم فیتیله را پایین کشیدید😉
▫️اما ان شاءالله به این سطح از تحلیل برسید که همزمان با اجرای یک توطئهی صهیونیستی فریاد نزنید که صدایتان با صدای عده ای وطن فروش و زن بدنام و همجنس باز درهم آمیزد و موجب تقویت جبهه شیاطین شود!
🔺برای اسلام عمار نیستید، روشنگری زینبی نمی کنید، سربار نباشید
▫️وقتی منطق و آرامش برکشور حاکم شد، اگر از توانمندی و مدیریت برخوردارید برای تک تک مواردی که ذکر کردید، پویش راه بیندازید ما هم می شویم خدمتگزارتان
🔺و در آخر اینکه اگر در کشور زخمی می بینید برای درمان آن مرهم باشید، نه اینکه مانند مگس روی آن بنشینید و باعث عفونت شوید
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
🌺🌻🌹🌷🌼🌸🌼🌷🌹🌻🌺
❤️حضرت امام باقر(علیه السلام):❤️
اِنَّ اللّه َيُحِبُّ الْمُداعِبَ فِى الْجَماعَةِ بِلا رَفَثٍ
خداوندكسى را كه در ميان جمع شوخى میكند،به شرط آن كه ناسزانگويددوست دارد. كافى، ج ۲، ص ۶۶۳، حدیث ۴
🌴🍂🌱🍁🌿🍃🌿🍁🌱🍂🌴
ذکر روز پنج شنبه صد مرتبه :
🌹لا اله الا الله الملک الحق المبین🌹
🌺🌻🌹🌷🌼🌸🌼🌷🌹🌻🌺
سلام: آرزو میکنم !!!
در اين صبح زيبا كه...
مهر؛
بركت؛
عشق؛
محبت؛
سلامتى
همنشین دوستان عزیزم باشد...
🌺🌻🌹🌷🌼🌸🌼🌷🌹🌻🌺
خدایا...تو زیباترین◁ ﺣﻀﻮﺭ ▷ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻨﯽ
ﻭ ﻣﻦ ﻋﺠﯿﺐ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺧﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪﺍﻡ ...
ﺧﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪﺍﻡ ﺑﻪ ﺁﺑﯽ ﺁﺳﻤﺎﻧﺖ ...
ﺑﻪ ﺍﺟﺎﺑﺖﻫﺎﯼ ﺑﯿﺸﻤﺎﺭﺕ ...
ﺑﻪ ﺑﺨﺸﺶﻫﺎﯼ ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪﺍﻧﻪاﺕ ...
ﺧﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪﺍﻡ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺑﻮﯾﯿﺪﻥ ﮔﻠﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻣﯽﻓﺮﺳﺘﯽ ...
و ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ ﮐﻪ ﻫﺮﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻫﺪﯾﻪ ﻣﯿﺪﻫﯽ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ...ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯﻣﻦ ﮔﺮﻓﺘﯽ ﻭ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ، ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻣﻌﺎﺩﻟﻪ ﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ، ﻧﻪ ﻏﺼﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ براﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪﻫﺎﺳﺖ ﻭﻧﻪ ﺷﺎﺩﺑﻮﺩﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪﻫﺎ...
ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ: ﭼﺸﻤﻪﻫﺎ ﺩﺭ ﺟﺎﺭﯼﺷﺪﻥ ﻭ گیاهان ﺩﺭﺳﺒﺰ ﺷﺪﻥ ﻣﻌﻨﯽ ﭘﯿﺪﺍمیکنند.
ﮐﻮﻫﻬﺎ ﺑﺎ ﻗﻠﻪﻫﺎ ﻭ ﺩﺭﯾﺎﻫﺎ ﺑﺎ ﻣﻮﺝ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ...
ﻭ ﻫﻤﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺑﺎ عــــــشـــــق ...
ﭘﺲ ﻗﻠﺒﻢ ﺭﺍ ﭘﺬﯾﺮﺍ ﺑﺎﺵ ﻭ ﻋﺸﻘﺖ ﺭﺍ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ آﻥ ﺟﺎﯼ ده ...
الهی آمین 🙏
🌺🌻🌹🌷🌼🌸🌼🌷🌹🌻🌺
پنجشنبہها
چہ خوشحال مےشوند
عزیزانےڪہ
دستشان از دنیا ڪوتاه است
و منتظر قلب پرمهرتان هستند
چیز زیادے نمےخواهند
یک فاتحه و صلوات
حالشان راخوب مےکند
🌺🌻🌹🌷🌼🌸🌼🌷🌹🌻🌺
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🌺🌻🌹🌷🌼🌸🌼🌷🌹🌻🌺
آخرهفته تون شاد شاد
یک روزقشنگ
یک دل آرام
یک شادی بی پایان
یک نورازجنس امید
یک لب خندون
یک زندگےعاشقانه
وهزارآرزوے زیبا
ازخداوند برایتان خواهانم
🌺🌻🌹🌷🌼🌸🌼🌷🌹🌻🌺
کانال جانبازشیمیایی
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع بلامانع است
https://t.me/janbaz_shimiaee
😍دوست عزیز اگر این متن و خوندی و حالت خوب شدیک صلوات هدیه پدرم بفرست:ممنون میشم 😍
🌺🌻🌹🌷🌼🌸🌼🌷🌹🌻🌺
داستان جذاب و آموزنده از پیشکسوت جهاد و شهادت برادر بسیجی حسن عبدی (ابوتراب) از گردان کمیل ل ۲۷
مسابقه مُچ اندازی۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت بیست و پنجم
۰۰۰ مثل اینکه لوطی صالح همون جانشسته هم ورزش می کردویه ویلچرکنار اطاق بود ،نگاهم افتادبه روی دیوار،یه قاب عگس ازشهیدطیب رو دیوار نصب بود ، کنارش یه کَبباده ورزش باستانی وچند تا عگس ازجوونی های لوطی ، طرف دیگه دیوارعگس قدیم تمثال مبارک حضرت علی(ع) کنار یه شیر بزرگ ،درحالی که ذوالفقارشمشیر حضرت هم دستش بود ،بوی خوش عوداطاق رو برداشته بود ،رو طاقچه یه رحل قرآن بایه قرآن نفیس خودنمایی می کرد ، کنارش یه نهج البلاغه و کنار اون یه کتاب شاهنامه فردوسی ،پیش خودم گفتم چه خوب،مثل اینکه ،لوطی هم اهل شعر ُوادبیاته محواطاق شده بودم ،که صدای مهربون لوطی منو رومتوجه خودش کردبفرما تُو پسرم ۰۰۰، خوش اومدی ،صفا آوردی ،یا هو یا علی بفرما اینجابشین ،بی بی شماهم بفرمائید ،رو کرد به آقای ولی زاده ُ وگفت :شماروبجانمی یارم،شما هم ازدوستای محمدم هستی پسرم ؟بعد گفت: اما نه به سن وسال شما نمی خوره که دوست پسرم باشی ،احساس کردم آقای ولی زاده خجالت کشید ،این نشونه این بود که آقای ولی زاده تاحالا یه سربه لوطی صالح که پدرشهیده نزده ، پشت سر آقای ولی زاده ، خواهر افشانه واردشد ُ و سلام کرد ،بی بی صالح تا خواهر افشانه رودید خندید ُ و گفت :خوش اومدی دخترم ،تو منو یاددخترم لیلا میندازی ،راستی شعله زردی روکه اورده بودی روخوردم ، خیلی خوشمزه بود؛منویادشعله زردای مادرم انداخت ، یه دفعه بی بی با تعجب پرسید ، بله ؟بله؟ چی فرمودی ؟لوطی صالح خندید ُ و گوشه سبیلش روتاب داد ُ و گفت: البته یاد شعله زردای مادرم ُ و بی بی ، ، بی بی خندید ُ وگفت : آهان حالا شد ،هممون زدیم زیرخنده ، به لوطی صالح دست دادم ُ و پیشونیش رو بوسیدم ، دست کوچیک من که فکر می کردم مردونه و بزرگه ، تُوی دست قوی پیرمرد گُم شد ، ماشاءالله دستا ُ و بدن ورزیده و قوی داشت ، دستمو که فشار داد یه هو صحنه اطاق واسم عوض شد ، دیدم محمد روبروی من نشسته مچ من تو مچ محمد قفله ، ناصر مچ هر دوی مارو گرفته ُ و می خنده ُ و میگه : آقایون گفته باشم ، من داور سخت گیری هستم ، ببینید کف سنگر دور تا دور میخ چیدم ، اَگه هر کدوم از شما جِرزنی کنید و دستون رو به اطراف بکشید میخ ها زخمی تون می کنه ، حالا که شما دو نفر به فینال رسیدید ، پس باید از این مرحله سخت بگذرید ، یه نگاه انداختم دیدم همه هستند ، آقای قلعه قوند می خنده جمشید کنار ناصر وایساده و بهش داره توضیح می ده که قانون مسابقات مچ اندازی چیه ، احمد یه چوب گرد دستش گرفته ُ و داره گزارشگری میکنه ، علی با اون قد بلندش واسه اینکه سرش به سقف سنگر گیر نکنه ، به حالت تعظیم وایساده ، آقا میثم بیسیم تُو دستشه ، و داره با دیده بان اونور خط صحبت می کنه ، ناصر بلند گفت : آماده ، یک ، دو ، سه ، شروع ۰۰۰ ، تمام قدرتم رو جمع کردم تُوی مُچم ُ و فشار آوردم مچ محمد نیمه خم شد ، ولی دستش رو به پائین حرکت نکرد ، اصلا" فکر نمی کردم این بچه نُخبه درس خون ، با این بدن لاغر یه همچین توانی داشته باشه از شدت فشاری که به دستم و مُچ محمد وارد می کردم ،بدنم می لرزید ، محمد هم تمام توانش رو جمع کرده بود تُو بازو و دستش ، عرق کرده بود ُ و آب از سر و صورتش می چکید ، هواسم بهش بود ، بچه ها بلند بلند ما رو تشویق می کردند (یا الله بزن ، یا الله بزن ) اصلا" معلوم نبود کِی طرفدار کِیه ، به صورت قرمز ُ و خیس محمد نگاه کردم ، یه صورت معصوم ُ و دوست داشتنی ، از بچه هاشنیده بودم که شهداء ، شهداء رو می شناسن وامواج مثبت هم رو درک میکنن ، تُو ذهنم به خودم گفتم یعنی قراره منو ُ و محمد ،هر دوتامون شهیدبِشیم ، بعد گفتم خدا کنه ،یعنی میشه ، همینطورکه به صورت محمد ظل زده بودم وبه مچ ُ ودستم فشارمی آوردم ، دیدم چند تاقطره اَشک شور ازپیشونی محمد چکیدروی ابروش و واردچشمش شد ُ و چشمش رو سوزوند ،سعی کرد با کتفش چشمش رو بماله ولی نتونست ، ناصر داد زد محمد داری جِرزنی می کنی ، یه نمره منفی بهت دادم ، یه لحظه یاد تیری که به چشم حضرت عباس(ع) خورد افتادم ، در حالی که هر دوتا دستش قطع شده بود ، سعی کرد با زانو تیر و دربیاره وبا کتفش خون رو از روی چشمش پاک کنه ،دلم سوخت ، بیچاره محمد غرق آب بودولی کوتاه نمی یومد؛و من ازنقطه ضعف سوختن چشمش استفاده کردم ُ وفشار آخر رو وارد کردم مچش کاملا"خم شد ،از روی دردیه آخ گفت ُ ودستش شروع کرد به پائین رفتن ،خوشحال شدم ، آخه جوون ، آخه جایزه برنده این بودکه دو هفته شهردار نباشه ، و این یعنی دو هفته بخور ُ و بخواب ، دست به سیاه ُ و سفید نزن ، نه ظرف بشور ، نه سنگر رو جارو کن ، نه نظافت کن ، فقط دستت بکن تُو جیبت ُ و لذت ببر ، چشمم افتاد به چشم های معصوم محمد ، یکیش رو از شددت سوزش ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی