🌹اول ربیع الاول لیله ﺍﻟﻤﺒﻴﺖ
♦️ﺷﺐ ﺍﻭﻝ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﻩ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺻﻠّﻰ ﺍﻟﻠّﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺍﺯ ﺷﺮ ﻛﻔﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﻜﻪ ﺑﻪ ﻣﺪﻳﻨﻪ ﻫﺠﺮﺕ ﻛﺮﺩﻧﺪ. ﺩﺭ ﺁﻥ ﺷﺐ ﺁﻗﺎ ﻭ ﻣﻮﻟﺎﻳﻤﺎﻥ ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺟﺎﻥ ﻧﺜﺎﺭﻯ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺑﻪ ﺟﺎﻯ ﺭﺳﻮﻝ ﮔﺮﺍﻣﻰ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺻﻠّﻰ ﺍﻟﻠﱠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻧﺪ.
📚 ﻗﻠﺎﺋﺪ ﺍﻟﻨﺤﻮﺭ: ﺝ ﺭﺑﻴﻊ ﺍﻟﺎﻭﻝ، ﺹ 8، ﻣﺴﺎﺭ ﺍﻟﺸﻴﻌﻪ: ﺹ 27، ﻓﻴﺾ ﺍﻟﻌﻠﺎﻡ: ﺹ 201، ﺯﺍﺩ ﺍﻟﻤﻌﺎﺩ: ﺹ 332، ﺑﺤﺎﺭﺍﻟﺎﻧﻮﺍﺭ: ﺝ 97، ﺹ 168، ﻣﺼﺒﺎﺡ ﻛﻔﻌﻤﻰ: ﺝ 2، ﺹ 596
♦️ﭼﻪ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻛﻔﺎﺭ ﻗﺮﻳﺶ ﻗﺼﺪ ﻛﺸﺘﻦ ﺣﻀﺮﺗﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ. ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﺁﻳﻪ:
«ﻭ ﻣﻦ ﺍﻟﻨﺎﺱ ﻣﻦ ﻳﺸﺘﺮﻯ ﻧﻔﺴﻪ ﺍﺑﺘﻐﺎﺀ ﻣﺮﺿﺎﺕ ﺍﻟﻠﻪ... »
«ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﻛﺴﻰ ﻫﺴﺖ ﻛﻪ ﺟﺎﻥ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻰ ﻓﺮﻭﺷﺪ ﻭ ﺧﺪﺍ با ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ»
ﺩﺭ ﺷﺄﻥ ﻋﻠﻰ ﺑﻦ ﺍﺑﻰ ﻃﺎﻟﺐ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪ.
(ﺳﻮﺭﻩ ﺑﻘﺮﻩ: ﺁﻳﻪ 207)
♦️ﺩﺭ ﺷﺒﻰ ﻛﻪ ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺑﻪ ﺟﺎﻯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺻﻠّﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪ ﺑﻪ ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﻭ ﻣﻴﻜﺎﺋﻴﻞ ﺧﻄﺎﺏ ﺭﺳﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺑﻴﻦ ﺷﻤﺎ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺑﺮﺍﺩﺭﻯ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﻋﻤﺮ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻡ. ﻛﺪﺍﻣﻴﻚ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺍﻳﺜﺎﺭ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﻋﻤﺮ ﻃﻮﻟﺎﻧﻰ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺑﺎﺷﺪ؟ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻋﻤﺮ ﻃﻮﻟﺎﻧﻰ ﺭﺍ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﻛﺮﺩﻧﺪ. ﺧﻄﺎﺏ ﺁﻣﺪ:
♦️«ﺑﻪ ﺯﻣﻴﻦ ﻧﮕﺎﻩ کنید ﻭ ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﻛﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺣﻴﺎﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺻﻠّﻰ ﺍﻟﻠﱠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺍﻳﺜﺎﺭ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﻯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻩ ﻭ ﺟﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻓﺪﺍﻯ ﺍﻭ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺑﻪ ﺯﻣﻴﻦ ﺑﺮﻭﻳﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺣﻔﻆ ﻛﻨﻴﺪ».
♦️ﺁﻧﺎﻥ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﺑﺎﻟﺎﻯ ﺳﺮ ﺍﻣﻴﺮﺍلمؤﻣﻨﻴﻦ ﻋﻠﻴه ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﻭ ﻣﻴﻜﺎﺋﻴﻞ ﺳﻤﺖ ﭘﺎﻫﺎﻯ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﻧﺪﺍ ﻛﺮﺩ:
♦️«ﺑﺦ ﺑﺦ ﻣﻦ ﻣﺜﻠﻚ ﻳﺎﺑﻦ ﺍﺑﻰ ﻃﺎﻟﺐ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ ﻣﻠﺎﺋﻜﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﺒﺎﻫﺎﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ».
ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺁﻳﻪ ﺷﺮﻳﻔﻪ «ﻭ ﻣﻦ ﺍﻟﻨﺎﺱ ﻣﻦ ﻳﺸﺮﻯ ﻧﻔﺴﻪ ﺍﺑﺘﻐﺎﺀ ﻣﺮﺿﺎﺕ ﺍﻟﻠﻪ» ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪ.
📚 ﺑﺤﺎﺭﺍﻟﺎﻧﻮﺍﺭ: ﺝ 19، ﺹ 39
🌍 انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
داستان جذاب و آموزنده از پیشکسوت جهاد و شهادت برادر بسیجی حسن عبدی (ابوتراب) از گردان خط شکن کمیل ل۲۷
حاج آقا دلبری۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت سوم
پنج دقیقه به اذان مغرب مونده ،زودی وضوع گرفتم ،چشمم افتادبه عکس روی موبایل پسرم ، یه عکس ازکربلابود و عکس چندتا پروانه قشنگ، ناخداگاه به یاداین شعرافتادم :
(هفتاد و دو پروانه ، پروانه فرزانه)
(شمع رُخ حق دیدند ، رفتند چه غریبانه)
تو راه مسجد حالم عوض شد مثل اینکه طبع شعری رو خودآقا عنایت کرده بود ،با خودم گفتم :
(هفتاد و دو گل چیدند ، از باغ گُل ُ و گُلها)
(هجده گُل یاسَش بود از باغ ِ گُل زهرا)
ایستادم ُ وزودی بیت اول شعری روکه سروده بودم روی تلفن همراهم نوشتم تایادم نره ، با خودم زمزمه می کردم ، هفتاد و دو گل چیدند ، از باغ گُل و گُلها۰۰۰
یه دفعه یکی ازپشت سرم ،بلندگفت :سلام حاج حسن آقا ،با خودت حرف می زنی، آلان که زمان موجی شدن نیست ، یه موقعه موجت ما رو نگیره، برگشتم سید بود، کنارحاج آقا دلبری روحانی مسجد، سلام کردم وخندیدم و گفتم نه نترس قرص هامو شُسته ُ ودوبله خوردم ،سیدمن روبه حاج آقا دلبری معرفی کرد ،حاج آقا پرسید ؟ شما مداحی ؟ شنیدم ، شعر می خوندی! گفتم: نه ولی بعضی اوقات واسه مداح هاشعرمیگم،گفت حالاچی سرودی؟ گفتم یه شعرقدیمی اهوازی داریم(هفتاد و دو پروانه ، پروانه فرزانه )
حاج آقا بلافاصله ادامه داد شمع رُخ حق دیدند ، رفتند چه غریبانه ، مَست رُخ حق بودند ، یک لحظه نیاسودند ۰
خندیدم وگفتم آفرین حاج آقاپس شما هم اهل شعری؟سید گفت ، بَه کجای کاری داداش ، حاج آقا، یه روضه خون قهّاره ،حاج آقا گفت : حاج حسن آقامیشه بعداز نمازبیایی دفترمن ، گفتم بله حتما" ،بین دوتا نمازداشتم نماز شب اول قبربه نیت همه کسانی که او روز دَفن شده بودن می خوندم ُ وراستش ُ بخواید واسه شب اول قبرخودم پس اندازمی کردم رکعت اول خوندم خواستم برم رکوع یه چیزی ِ محکم خوردبه من ومن افتادم رو بغل دستی، بغل دستیم یه پیرمرد شمالی بود ،خندید ُ و داد زد چه خبرت ِ رِی ی ی ،مَگه حُوری دیدی باباجان؟ نترس حوریا منتظرت می مونه ،سید خندید گفت داداش خداروبچسب ، حُوری زیاده همه زدن زیر خنده ،خندیدم ،مات مونده بودم چی ازپشت خوردبه من ،برگشتم پشت سرم رونگاه کردم ،چشمتون روز بد نبینه ، بله؟ دوباره ممل کوچیکه بود ،دیر به نمازرسیده بود و نوبت مکبری نمازدوم هم با اون بوداینکه باعجله اومده بود که نماز اول رو بخونه ، پاش گیر کرده بودبه سجاده پشت سری وخورده بودبه من ،منم افتادم تُو بَغل ِ پیرمرد؛خداجون ؟ آخه من؟ آخه چرامن؟ داد زدم بازم تو ؟ زبونش بنداومده بود،بریده بریده گفت بِ بِ ببخشید ، چپ چپ نگاش کردم ، باورتون نمی شه ، نباید هم بشه ، یه لحظه۰۰۰ ( همون جا ، همون لحظه ، صحنه مسجد عوض شد ، دیدم میدون جنگه ، شلمچه اس ، بیت المقدس ، من پشت قبضه ام ،مملی داره گوله پوست می کَنه قبل ازشلیک یادم رفت بلند الله اکبر بگم تا طفلی گوشاشو بگیره ، گوله رو زدم ، دیدم داد می کشه ، کَر شدم داداش ؟ چرا نگفتی ، تا شب سرش درد می کرد ، تُو رویای مسجد یه نگاه به من کرد و خندید و گفت این به اون دَر ) به خودم که اومدم دیدم داخل مسجدم ، دست سید رو شونم ، حاج حسن آقا ، کجایی ؟ حواست نیست ؟ عمو ایندفعه رو هم ببخش ، دیر رسیده ، عُذر خواهی می کنه ، مَگه نه آقا محمد آقا ؟ مملی کوچیکه هم انگار که از میدون مین رد شده باشه یه نفس عمیق کشید و گفت اره عمو قول میدم ، من از نماز شب اول قبر امروز جا موندم ، نماز دوم شروع شد ، هنوز افتادن من رو پیرمرد و حوری گفتن اونو خنده مسجد تُو گوشم بود ، حوری دیدی رِی ی ی ، خندم گرفته بود ، عرق کرده بودم ، دست کردم دستمال یزدی رو از جیبم در اوردم و صورتم پاک کردم ، یه هو مملی داد زد ، رضا ؟ نگاه کن دایی محمد منم تُو عکس جبهه اش یه دونه از این دستمالا داره همین رنگ ، بی بی میگه مال بابا بزرگم بوده ، دست دائی ، ولی تُو جبهه مثل دایی ایم گُم شد ، دیگه برنگشت ، زود دستمال گذاشتم تُو جیبم ، آخه خیلی واسم عزیز بود من از جبهه سه تا یادگاری آوردم ، اولی دستمال یزدی شهید محمد ِ ۰۰۰ ، فامیلیش یادم نمی یاد ، دومی چفیه خودم ، و سومی انگشتر شهید احمد رشیدی رو که هنوزم تُو دستمه ، یه عقیق سبز ، اینا واسم خیلی عزیزه ۰
رفتم دفتر حاج آقا دلبری ، نشستم ، مشت قربون خادم مسجد یه چایی اورد ، عطش داشتم داغ داغ چایی رو خوردم ، حاجی گفت سید خیلی تعریف شما رو کرده ، میگه شاعر و نویسنده هستی و کتاب چاپ کردی ، گفتم بله ولی این ماله پانزده ساله پیشه ، حاجی گفت : الان هم می نویسی ؟ گفتم بله هنوزم می نویسم ، حاجی گفت : خیلی دلم می خواد منم دست به قلم بشم ، شما به من کمک می کنی ؟ خُوب منم که شغلم معلمی بود همیشه هر چی بَلد بودم دوست داشتم یاد بِدم ، سریع گفتم : البته خوشحال هم مِیشم ۰۰۰
ادامه دارد(شهید حسن عبدی) ان شاء الله
🔴 ️فرمانده مرزبانی: انهدام تیم تروریستی هفت نفری در خداآفرین
🔹 سردار گودرزی، فرمانده مرزبانی کشور:
️اخیرا یک تیم تروریستی هفت نفره به همراه تجهیزات نظامی و مقادیری سلاح و مهمات توسط همکاران هنگ مرزی خداآفرین منهدم شد. ️ما با هر گونه تردد غیرقانونی و اقدام مسلحانه در مرزهای کشور به شدت برخورد میکنیم و پاسخ ما به متجاوزان سخت و شکننده خواهد بود.
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
هدایت شده از روایت عشق🖤
#دعایسلامتیامامزمان🌹
#قرارهرشبمون🧡
#روایت_عشق 🌸
بسمالله....🌼
اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن
صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ
فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ
وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً، حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا🤲🏻🌺
@Revayateeshg
16.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نماهنگ
پیراهنسیاه
خدانگهدار.....
#حلول_ماه_ربیع_الاول_مبارک
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
13.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سکان_انقلاب
والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت بخیری ،رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروز سکان انقلاب را به دست دارد
در قیامت خواهیم دید مهمترین محور محاسبه این است.
خامنهای عزیز را عزیز جان خود بدانید
#لبیک_یا_خامنه_ای
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
هدایت شده از ✳️حافظان امنیت ✳️
🔹کوچه های این شهر به خون مطهر است، با وضو وارد شوید.
#شکست_حصر_آبادان
🕊
دو ماه روضه، دیگر وقت آن است
ما مزد خود از حضرت زهرا بگیریم
باشد تمام آرزویم صاف و ساده
#اربعین تا #کربلا پای پیاده
#وداع_با_محرم_صفر🥀
#ساعات_آخر_است_گدا_را_حلال_کن❤️
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
🔻#طنز
🔹دیشب اراذل برانداز از دست گاردیا فرار کردن یه بابایی همهشونو تو رستورانش قایم کرده. بعد زنگ زده ۱۱۰ اومدن همشونو بردن😂
دلیل صاحب رستورانیه این بوده که چند روزه جلوی کاسبیشو گرفته بودن😂
این بده😂
جانباز سیدحسن حسینی:
☑️نفتکشهای حامل 1.22 میلیون بشکه نفت و 2 میلیون بشکه میعانات گازی ایران در روزهای آینده در پایانه خوزه #ونزوئلا تخلیه میشن.
🔹نفت ایران در پالایشگاه ونزوئلا تبدیل به سوخت شده و از میعانات گازی نیز به عنوان رقیقکننده نفت سنگین ونزوئلا استفاده میشود.