eitaa logo
کانال جانبازِ شیمیائی
529 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
28 فایل
ثواب بازنشر مطالب (بدون ذکر منبع)،هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است ادمین: جانباز شیمیایی بهروز بیات @janbaz_shimiaee
مشاهده در ایتا
دانلود
1.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با هندفری گوش کنید.... با ذهن خلاق خود صدای موتور گازی یا به قول اوکراینی‌ها اره برقی را تصور کنید و ببینید... عرض کردم که دیگر چیزی برای لاپوشانی و سانسور نیست. پدافند زلنسکی بدون شک امروز از ۳۰ پهپادی که پرتاب شدند، ۳۲ تا روز زده، این‌ها هم کار اجنه است... انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
2.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴💬توئیت معنادار اکانت توئیتری منتسب به سپاه پاسداران خطاب به ایرانیان ساکن در جمهوری آذربایجان (باکو) 🔸سپاه پاسداران انقلاب اسلامی : 🚨وَإِذْ فَرَقْنَا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْنَاكُمْ... هنگامی که دریا را شکافتیم و شما را نجات دادیم... انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
🔴 چند نمونه از شعار های شما 😂 ماشاالله همه هم استادن😂👇🏻 نون پنیر آوردیم شبکه تونو بردیم سبزی پلو با ماهی عشق وطن سپاهی بسته شدید به گاری هنوز خبر ندارید بن سلمان دو زاری خوب میگیره سواری قیمه بریز تو ماستا نذار از اینجور پُستا سبزی پلو با ماهی، گوشت به تنت سپاهی چیپس، ماست، ته انداز لعنت به تو برانداز بپا که تیغ ماهی نره تو مغز کاهی سبزی پلو با کوفته لعنت به تو آشفته سبزی پلو ارزونیتون حکومت نمیدیم بهتون سبزی پلو با ماهی مصی خیلی الاغی قیمه پلو بادمجون لعنت به تو مصی جون آشوبگر بی ریشه ایران لیبی نمیشه نون و پنیر و گردو خاک بر سرت دروغگو سبزی پلو با سوشی صندوق عقب یا گونی؟ انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
داستان جذاب و آموزنده از پیشکسوت جهاد و شهادت برادر بسیجی حسن عبدی (ابوتراب) از گردان خط شکن کمیل ل ۲۷ گرگ کوهستان۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت بیست و سوم ۰۰۰ عاشق خنده هاش بودم ،خنده قشنگ دبیر بینش دینی مون همیشه به من آرامش می داد ،بوسیدمش ُ وگفتم :چَشم ،هف هشتا گوله دیگه انداختم ،صدا تُوی دره پیچید؛بعدسکوت حاکم شد ُ ودیگه خبری نشد ،یه ساعتی صبر کردیم ،خون سر آقای قلعه قوندبند اومده بود، گفتم:آقایه ساعت گذشته ُ وازکاک میثم خبری نیست ،خدا کنه واسش اتفاقی نیفتاده باشه، خودش گفت ، اَگه برنگشتم شما اینجا نمونید وجاده مال رو، رو ادامه بدید تابه جاده اصلی برسید،آگه حالتون بهترشده کم کم راه بیفتیم، گفت :خوبم ،اومدم زیر بغلش رو بگیرم ،گفت نمی خاد ،خوبم می تونم راه بیام ،روی خط مال روسینه کش کوه حر‌کت می کردیم ،به قسمت های باریک راه رسیده بودیم نم نم بارون هم شروع شده بود، به خاطر آقای قلعه قوند ، آروم حرکت می کردم ، می ترسیدم ، تُو ضربه هایی که به سر می خوره؛هر نوع امکانی وجودداره ممکنه ،نابینایی ایجاد کنه ، ممکنه خون بر اثرضربه لَخته بشه وسکته مغزی بوجود بیاره ،خلاصه افکار مُشوش به ذهنم خطورمی کرد و اَذیتم می کرد ، صدای باد تُو گوشم می پیچیدو گَه گُداری چندقطره بارون تُو اون تاریکی صورتم رونوازش می داد ، یه دفعه ،صدای زوزه گرگ نظرم روجلب کرد ،یه چندتا سنگ ازبالای سرمون افتاد تُو دره ،خش خش ُ وصدای حرکت یه چیزی ،انگار یکی داشت مارو تعقیب می کرد ،به آقای قلعه قوند اشاره کردم اقا بایست ،اطراف رو نگاه کردم ، صدای خش خش نزدیکتر شده بود ،آقا گفت : حسن ؟احساس می کنم یه گرگ داره دنبالمون می کنه؛به تجربه آقای قلعه قوندایمان داشتم، گفتم، آره اقا، یه چیزی ،یا کسی دنبالمونه ،هر دومون اسلحه هامون رو به آرومی مسلح کردیم ،می دونستم نبایدبایستیم ،چون در اون صورت راحت ترمی تونست بهمون حمله کنه؛دنبال یه جای خوب واسه پناه گرفتن بودم ،از دوریه تخته سنگ بزرگ رو دیدم ،به آقا گفتم: بهتره هر چه سریع تر خودمون رو برسونیم به اون تخته سنگ بزرگ ،و پشتش پناه بگیریم، صدای زوزه هابیشتر شد؛فهمیدم که بایدبیشتر از یه دونه باشه؛دویه سه یا یشتر، یه گوله هوایی شلیک کردم ،می دونستم گرگ حیوون باهوشیه؛وصدا وبوی باروت فشنگ رو میفهمه مسافت کمی مونده بود تا به تخته سنگ برسیم پام گیر کرد به یه چیزی و افتادم زمین و اسلحه و خودم غلط خوردیم ُ و رفتیم پائین دره ، خیلی دردم گرفته بود خودم رو کشوندم به سمت اسلحه ، تا خواستم اون رو بردارم ، یکی از گرگ ها به طرفم حمله کرد یه لحظه نور چشم هاش رو دیدم ، پنجه هاش رو جلوی صورتم احساس کردم ، صدای شلیک گوله اومد ، گرگه افتاد کنارم ، به شددت می لرزیدم ، صدای آقای قلعه قوند رو شنیدم ، حسن خوبی ؟ آقا بود که گرگه رو زده بود گفتم خوبم ، آقا گفت : حسن مواظب باش گرگ ها بیشتر از دو سه تا هستند ، یه گرگ از بالای سر آقای قلعه قوند ، پرید پائین یه گوله شلیک کردم ، اما به خطا رفت ، آقا افتاد ُ و گرگه از ترس شلیک دور شد ، همینطور که فرار میکرد تیر خورد ُ و پرت شد تُو دره ، یه نگاه به آقای قلعه قوند انداختم ، دیدم رو زمین دراز کشیده ، به خودم گفتم ، آقا که نبود منم که شلیک نکردم ، پس کی بود ؟ که صدای گوله دوم اومد ُ و صدای زوزه یه گرگ دیگه ، داد زدم کاک میثم تویی ؟ خبری نشد ، بیشتر ترسیدم ، خودمو کشیدم بالا ُ و اومدم پیش آقای قلعه قوند ، مقداری خون ریخته بود نزدیکش ، اول فکر کردم آقا زخمی شده ، ولی بعد متوجه شدم خون گرگه ، گفتم آقا ، کی بود شلیک کرد ، چقدر هم دقیق شلیک کرد ، یهو یه صدایی از تاریکی ، گفت : من بودم کاک حسن ، دیدم کاک میثم به همراه قاطرا نمایان شد ، خوب که دقت کردم دیدم یه نفر رو هم با دست ُ و پای بسته انداخته پشت یکی از قاطرا ، خیلی خوشحال شدم ، آقا قلعه قوند پرسید برادر چرا دیر کردی ؟ میثم خندید و گفت ، شکار ، شکار چَموشی بود ، پرسیدم این کیه ؟ گفت : یکی از خائنین منافق با لقب گرگ کوهستان ، چند وقتی بود دنبالش بودم ، صداش و اسمش رو تُو شُنود بیسیم مقعر شنیده بودم ، هم اون دنبال من می گشت ، هم من دنبال اون ، تا اینکه امشب با هم کُشتی گرفتیم و صدقه سری مرتضی' علی(ع) کمرش رو شکستم و زنده دستگیرش کردم ، حتما" کلی اطلاعات به درد بخور داره ، حالا خیلی دیر شده ، یکی از قاطرها هم از قسمت ساق پا زخمی شده ، و نمی تونه کسی رو حمل کنه ، بهتر به جای رفتن به شاخ شِمران ، بریم به طرف عقبه اول که نزدیکتره ،هم این شازده رو تحویل بدیم هم این قاطر رو مداوا کنیم و هم نیروی کمکی رو که قرار به شما ملحق بشه رو تحویل بگریم ، آقای قلعه قوند کمی فکر کرد ُ و گفت :باشه این عقلانی تره ، راه افتادیم ، حدودچهل دقیقه بعد رسیدیم به موقعیت شهید بروجردی عقبه اول ، احساس خوبی داشتم و خوشحال بودم که بین نیروهای خودی هستم ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
♨️حلقه وصل 🔸چه جریانی سیاست زده های غربگرا را به سیاست زدایان متحجر، وصل می کند؟ 🔹از ابتدای انقلاب، سعی شد عمامه به سرهای نفوذی را به اسم جذب، در ویترین حوزه علمیه حفظ کنند! و تا حدود زیادی توانستند... یا برای افراد ساده لوح و توصیه پذیر، شخصیت سازی کردند، مرجع سازی شد و حتی تا سطح قائم مقامی رهبری ... 🔸جبهه انقلابی حوزه علمیه قم، در این زمینه کارنامه قابل دفاعی دارد اما احزاب همیشه موجب جولان جریان های ناقص و غلط بوده اند. 🔴علوی و هم طیفی هایش از جمله کسانیست که دوشادوش لیدرهای تشیع لندنی، مروج جریان ضد وحدت، فدوی غربگراها، تکیه گاه گروه موسوم به محققین، پدر معنوی گروه موسوم به نشست دوره ای اساتید و ... بوده اند. 🔹اخیرا هم، علوی، مسجد اعظم را برای خود، مصادره کرده و در فتنه اخیر هم علوی، رسما به آشوب ها دامن زد. 🔸وقتی مرحوم آیت الله یزدی قاطعانه مقابل علوی و جریان حامی او ایستاد، روحانیت حزبی و اصولگرا، او را متهم به تندروی کردند❗️ حالا صدای برخی از این ها هم درآمده! جامعه مدرسین و تولیت حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها هم منفعل هستند. 🔹بازپس گیری مسجد اعظم و چندین مدرسه علمیه و مدرس حوزوی، کمترین مطالبه مومنان از متولیان حوزه قم مقدس است. ✍پ ن: به دلیل اهمیت تهدید تشیع لندنی و هشدار دیروز امام خامنه ای، امشب مطلبی خارج از موضوع حجاب، منتشر کردیم، ولی بی ربط به حجاب هم نیست. انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
این همون «اصلنم درد نداشت!» خودمونه، منتهی به زبان تروریست‌های آمریکایی!!!😎😅 انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
☝️کی‌یف تهران را تهدید کرد ▪️کی‌یف: به تهران هشدار میدهیم سریعا ارسال تجهیزات به روسیه را متوقف کند، در غیر این صورت مسئولیت این رفتار متوجه رهبران ایران خواهد بود و از ایران شکایت خواهیم کرد ای وای ترسیدیم 🤣😜 انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
آمدنت‌ڪه‌قطعیست، فقط‌ترس‌من‌اینست‌ڪه‌ آن‌موقع‌من‌نباشم . . .😔💔 انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
1.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سخنان دل نشین آیت الله مستجابی از علمای اصفهان درباره اتفاقات اخیر کشور: 🔺دل هایتان را قوی کنید هیچ قدرتی نمی تواند در برابر مشت هایی که هزاروسیصد سال مادران ما با ذکر یاحسین بر سینه کوبیدند بایستد. انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
داستان جذاب و آموزنده از پیشکسوت جهاد و شهادت برادر بسیجی حسن عبدی (ابوتراب) از گردان خط شکن کمیل ل ۲۷ حسن عبدی (ابوتراب): قُلوه سنگ۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت بیست و دوم ۰۰۰آقای ولی زاده که هنوزمحو عکس ُ وتابلوی رو دیوار بودگفت:نمی دونم چرااحساس می کنم این آقایی روکه دست انداخته روشونه ی شهید جمال عشقی رومی شناسم ،بی بی چند قدم اومدجلو ، باچارقدش اَشکش پاک کردو گفت :این آقاکه دستش رو انداخته دورگردن پسر من محمد ،همین آقایی که اینجاجلوی شما ایستاده ،یه دفعه آقای ولی زاده مثل آدمی که برق گرفته باشدش، لرزید ُ وداد زد ، نه َ هَ هَ، این شمائید؛آقای عبدی واقعا" شمائید ،نتونستم خودم رونگه دارم ، گریه ام گرفت ُ وگفتم آره این منم ،کنار محمد وبقیه عزیزانم ،تُو میدون ِ صبحگاه پادگان دوکوهه ،در عصرآخرین روزای خردادسال ۶۷ ،آقای ولی زاده بغلم کرد ُ و پیشونیم روبوسید، یه هو مملی داد زد دیدی بی بی من گفتم ،اما هیچی کِی باورنکرد ،خود دایی محمداومد به خوابم ،به من گفت بهترین دوستم همونی که تُوعکس دستش رو انداخته دورگردن من ،بزودی شمارو می یاره پیش من ، حرفاش روگوش کنید ،اون خونه من رو می شناسه ،ادرس منو داره ،نشون به اون نشون که دستمال یزدی من همراشه ،من گریه می کردم ،بی بی گریه می کرد ،خواهر افشانه گریه می کرد ،آقای ولی زاده هم به گریه افتاده بود، یه هوصدای لرزون پیرمردی ازبیرون شنیده شد ،حاج خانم ؟خانومم ؟ عزیزم؟ چی شده، اتفاقی افتاده ؟واسه مملی اتفاقی افتاده ؟ چراجواب نمی دی ؟صدای گریه واسه چیه؟ چقدر گفتم :زیاد تُو اطاق محمدنرو ؟بی بی جان سکته می کنی ها اون موقع من چه خاکی به سرم بریزم ،مملی ُ ومن بیچاره می شیم ، مملی بی اختیارداد زد ، بابا بزرگ ؟بابا بزرگ ؟ یه اتفاق خوب افتاده ،دوست دایی محمد اومده خونه ما ،همون آقایی که دستش دور گردن دایی محمده ،مملی ازاطاق دوئید بیرون و رفت داخل اطاق لوطی صالح ،بی بی هم دنبال اون ،خواهر افشانه هم دنبال بی بی و پسرای آقای ولی زاده هم دنبال اونها ،منو آقای ولی زاده هنوزغرق نگاه به تابلوی عکس بودیم، آقای ولی زاده خواست ازروی طاقچه قاب عکس بچه گی های محمدرو برداره ،قاب عکس افتاد وشیشه اش شکست ، صدای شکستن شیشه قاب عکس شبیه شلیک گوله قناسه تُو گوشم پیچید ،صحنه عوض شددیدم کاک میثم دادمی زنه بیاید پائین ،زود از روی قاطرابیاید پائین وسنگر بگیرید ،من ُ و آقای قلعه قوند فوری ازروی قاطر پریدیم پائین ُ وسنگر گرفتیم ،یه گوله دیگه شلیک شد خورد بالای سر قا قلعه قوند ،یه تیکه سنگ کوچیک کنده شد و افتادرو سرش ، خون ازکنار پیشونیش ، سرازیر شد ،آخ گفتن آقای قلعه قوند من رو ترسوند ،من که چند قدمی اون ور ترسنگر گرفته بودم پرسیدم آقا ؟حالت خوبه اشاره کرد خوبم ،با اشاره گفتم داخل کیف شیمیایی باند هست سرت رو ببند ،گلن گدن کلاش رو کشیدم واون رو مسلح کردم ،کاک میثم اشاره کردشلیک نکن ، صبر کن ،کاک میثم با دوربین قناسه اش دره ایی روکه از اونجا شلیک شده بودزیرنظرداشت،آروم گفت من یه تیرمیندازم، اَگه اون جواب داد ،تو خط آتیش گوله شو مشخص کن دقت کن اشتباه نکنی ،کاک میثم یه سنگ بزرگ روبالای دره نشون گرفت ُ و شلیک کرد ،یه تیکه سنگ بزرگ کَنده شد ُ و افتادتُو دره ، ازطرف مقابل دو تاتیر دنبال هم شلیک شد ،خط آتیش رو دیدم بالای دره تُو شکاف کوه ،پشت یه سنگ بزرگ پنهان شده بود ُ وتیر اندازی می کرد ،کاک میثم گفت :هر دو دقیقه یه کوله به اون نقطه شلیک کن شلیک روقطع نکن ،بعد سینه خیز رفت سراغ ِ اقای قلعه قوند وحالش رو پرسید سرش شکسته بودولی حالش زیاد بد نبود ،دوباره برگشت پیش من وگفت ، قاطرا فرار کردن ، ولی ردخون رو زمینه ،احتمالا" یکی شون باید زخمی شده باشه ،یه نگاه به خشاب قناسه انداخت ُ وخشاب برعکس کرد ُ وخشاب جدید روجا انداخت ، چاقوسنگریش دراورد و گفت : من از پشت می رم سراغش ،تو تیر اندازی رو قطع نکن ،اَگه به هر دلیلی بر نگشتم تایک ساعت صبرکنید بعدهمین راه مال رو ، رو ادامه بدیدشمارو می رسونه به جاده اصلی اینو گفت ُ ورفت ،مکان خط آتیش رونشونه گرفتم ُ و یه گوله شلیک کردم ،سینه خیز جام رو عوض کردم ،می خواستم نتونه خط آتیش منو رو شناسایی کنه ،سرشعله پوش اسلحه رو چرخندم به سمت راست خودم ،تا آتیش اسلحه به سمت راست متمایل بشه واون تُو شناسایی محل دقیق من دچاراشتباه بشه ،یه گوله دیگه انداختم ،آقا قلعه قوند دراز کشیده بودنگرانش بودم،رفتم سراغش،پرسیدم پرسیدم ،آقاحالت به هم نمی خوره ؟ نگران شکستگی جمجمه وضربه مغزی شدنش بودم سنگ بدجوری خوردبه سرش ، خندید وگفت نگران معلمِت نباش ،من از ین زخم ها زیاد برداشتم، تُومراقب خودت باش واسه نصب قبضه هاخمپاره خیلی بهت احتیاج دارم ، عاشق خنده هاش بودم ،خنده قشنگ دبیر بینش دینمون همیشه به من آرامش می داد بوسیدمش۰۰۰ ادامه دارد ؛ حسن عبدی
14.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸️استاد عالی 🔶️خود بیداری سحر در سحر یه فضیلت عظیم است... اگر حال داشتید دعایی یا نمازشبی بخوانید، نور علی نور است... 🌷⃟🌴🕌჻ᭂ࿐✰🌹 انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee