داستان جذاب و آموزنده از پیشکسوت جهاد و شهادت برادر بسیجی حسن عبدی (ابوتراب) از گردان خط شکن کمیل ل ۲۷
خِشتک شلوار۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت سی و پنجم
۰۰۰ آقایون دانشمندا؟ تو روخدابه اون سلولهای نداشته مغزتون یه کم فشار بیارید یادتون میاد بعد ازمن پرسید؟حسن توهم یادت نیست؟با اَخم اشاره کردم به شکاف کوچیک بالای ابرومو گفتم :چرا، یادمه ،یه هو احمدیه بِشکَن زد ُ وگفت آفرین ،بعد رو کردبه بچه ها ُ و گفت همون روزکه تُودعوااَبروی حسن شکافت؛یه هو همه انگاری کشف مهمی کرده باشن دادزدن آره ، آره، یادمون اومد، یه هو ناص نه ورداشت نه گذاشت ُ وگفت : بله همون روز که خشتک شلوار ِ۰۰۰۰۰۰ پاره شد ُ وهیچی از زیر شلوار نپوشیده بود ،وای انگاری یه جعبه نارنجک منفجر کردن ،پوکیدیم از خنده ، هِر هِر و کِر کِرمون بلند بود؛یه هو کبلایی گوشه چادر سنگر زدکنار ُ وگفت :هان چیه آقایون موش موشک؟ ایندفعه چی کِش رفتید ُوباهاش جشن گرفتید ؟بِرم ، بِرم یه سر به انبار تدارکات بزنم ببینم؛آبلیمویی،شکری؛کمپوتی ، نخود کشمشی، کم نشده باشه اینوگفت ُورفت؛هممون ازحرف کبلایی خنده مون گرفت ؛یه هو جمشید روکرد به ناصر ُ وگفت:آقا ناصرتحویل بگیر؛این دسته گُلی که جنابعالی به آب دادی ، زرگنده؟ناصر یه شکلک دراورد و گفت : خودتی ، آقا قلعه قوند بلند گفت:کبلایی وایسا ،وایسا ،واست توضیح بدم رفت دنبال کبلایی ،احمد بالا مِنبر نشسته بود ُ وهمونطور که شیشه ابلیمو رو مثل میکروفون گرفته بود تُو دستش ادامه داد ، رضا موتوری یه کاپ فوتبال از ساکش در آورد گفت : حسن کفاش ؟ اینو می بینی ، هم امروز صبح تُو مسابقه فوتبال بُردیم ، عُرضه داری با این بچه های زِپرتیه کوچه بربری با ما مسابقه بدی ، یه کاپ بخرید بیاید مسابقه ، هر تیمی بُرد ، هر دو تا کاپ مال ِ اُونه ، جمشید دولا شد در ِ گوش حسن گفت : قبول نکن ، قیمت کاپ خیلی گرونه ، حسن رو کرد به رضا موتوری ُ و گفت : قبول نمی کنم ، ما با شما مسابقه نمی دیم ، شما جِرزنید ، بچه هاتون خَشن بازی می کنن ، رضا موتوری نیش خندی زد ُ و گفت : بگو می ترسم ، حسن کفاش ؟ همون بهتر یه ترسو مثل تُو بِره واسه دو تومن کفش بوگند ِ مردم رو واکس بزنه ، بعدش حسن با رضا درگیر شدن ُ و رضا با کاپ کوبید به صورت حسن ُ و اَبروی حسن شکافت ُ و رضا فرار کرد ، یه هو جمشید داد زد نخیرم ، رضا فرار نکرد ، اَگه یادت باشه دار و دسته رضا موتوری فرار کردن ، حسن خون رو که دید عصبانی شد ، رضا رو زد زمین ُ و نشست رو سینه اش دست خونیش رو مالید رو صورت رضا ُ و گفت : نامرد ؟ باشه ، سر همین ماه ، مسابقه تُو زمین خاکی ایران نقش داور هم اکبر بختیاری ، کس دیگه رو قبول نمی کنم ، رضا همونطور که حسن هول می داد پائین ، گفت : باشه اکبر بختیاری ، نامرد هم خودتی ، احمد گفت آره یادم اومد ، علی به حسن گفت : حسن ؟ کاپ دویست سیصد تومنه ما تا آخر سال پولامون رو اَگه نخوریم ُ و جمع کنیم صد تومن نمی شه ، با روزی پنج زار پول تُو جیبی که نمی شه کاپ خرید ، ناصر گفت : یادش بخیر همون روز رفتیم پیش حاج تقی که مغازه نون خشکی داشت ، خواستیم که از فردا بهمون چهارچرخ بده تابریم نمکی ُ ونون خشک جمع کنیم قبول نمی کردو وقتی خیلی اصرار کردیم گفت به این شرط قبول می کنه که هر دو نفرمون یه چرخ ببریم که اَگه یکی رفت دنبال بازیگوشی ،اون یکی مراقب چهارچرخ باشه ،جمشید یه آهی کشید ُ گفت : ناصریادت تُو با من یه چرخ ،حسن ُ و داداشش کریم بایه چرخ ، احمد وعلی با یه چرخ ، رسول وسیامک با یه چرخ؛ایرج و مجتبی' با یه چرخ ،سلیمون ُ ویوسف با یه چرخ ،پسر کوچه خالی شده بود، اهل کوچه از مادرامون می پرسیدن ، چه خبره ، این وَرپریده ها کجا میرن که کوچه صبح تا غروب خلوته ، احمد گفت : درسته یادم افتاد ، دقیقا " بیست و سه روز طول کشید تا ما دویست و شصت تومن پول کاپ رو جمع کنیم ، حسن یادت می یاد دوازده نفر از وصفنار تا امامزاده حسن پیاده رفتیم تا کاپ بخریم ، خندیدم ُ و گفتم آره یادمه ، یه هو بچه ها هجوم آوردن روم ُ و گفتن چی شد خندیدی ، مارو دو ساعته سر کار گذاشتی ُ و یه جشن پتوی حسابی واسم گرفتن ، اَگه آقا قلعه قوند به دادم نرسیده بود ، الان ابروی سمت راستم هم شکاف ورداشته بود ، همه ی این وقت محمد فقط ما رو نگاه می کرد با ما می خندید َ و با ما گریه می کرد ، بهش نگاه کردم چشمش پَر اَشک بود ، ناصر و جمشید ُ و احمد ُ و علی متوجه گریه محمد شدن ، ناصر پرسید ؟ محمد داداشم چیزی شده ، ما که سعی کردیم کُلی تو رو بخندونیم ، محمد یه نگاه به ناصر انداخت ُ و گفت : از همه شما ممنونم ، ولی یاد میثم افتادم ، اُگه اسیر شده باشه ، اُگه شهید شده باشه ، چند روزه که ازش خبری نیست ، شما رفتید مرخصی ُ و برگشتید ولی ازمیثم خبری نشد ،خیلی نگرانم ، اخه چی شده ، چرا نمی یاد؟ بلند شدم ،محمد رو بغل کردم ، بچه ها دور رو ورم روگرفتند ۰۰۰
ادامه دارد ؛ حسن عبدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆فردوسیپور، کسی که حالا نقاب نفاق را از صورت انداخته است.
🔥فتنهگران عاقبت در آتش فتنه خود خواهند سوخت.
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
باشه ولی انقراض درسته
اونم پیروزی باید می نوشتی
،😁😁😁😁😁
از بالا گفتن پیروز اسم یوز پلنگ ایرانی هستش؛ پس بگو این اغتشاش گرها چرا وحشی هستند. 😜😜😜😜
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
🔖قرعه کشی جام جهانی به طور زنده در حال پخش شدن از تلویزیون بود!
🇬🇧 اول نام انگلیس به عنوان تیم اول و سرگروه در آمد و دوم نام 🇺🇸آمریکا. طبق قرعه کشی آمریکا در جایگاه سومین تیمهایِ گروه قرار گرفت. دقیقا همان جا بود که حس کردم جایگاه ایران در این قرعه کشی ، میان این دو کشور است و همینطور هم شد!
🤔یک لحظه شک کردم که نکند عمدی در کار بوده که ایران باید در آوردگاه جام جهانی با این دو کشور استعمارگر که تنش های شدیدی بین ما و آنهاست ، مسابقه دهد! آن زمان شک خود را بی اساس تلقی کردم.
😐اما امروز که مسائل ۵۰ روز اخیر کشور را در ذهنم مرور میکنم ، میبینم که چینش اتفاقات و منتهی شدن آنها به جام جهانی ، عادی نیست!
♨️ماجرا با فوت #مهسا_امینی کلید خورد. درگیری های خیابانی آغاز گردید. کشته سازی های دشمن و شایعه پراکنیها ، تبدیل به بنزین روی آتش🔥 اغتشاشات شدند ، برخی از [به اصطلاح] فرهیختگان و دانشگاهیان با زشتترین الفاظ و افعال به اغتشاشگران پیوستند ، سلبریتی ها👨🎤 از چپ و راست ، از داخل و خارج ، دعوت به اغتشاش میکردند ، عبدالحمید از سمت زاهدان بر طبل فتنه و تفرقه کوبید ، برخی بازیکنانِ بعضی از تیمهای ملی به سرکردگی الناز رکابی که بدون حجاب👱♀ مسابقه داد و به روش های مختلف شروع به دهن کجی به جمهوری اسلامی کردند و همهی این جماعت تنها یک کار کردند :
💣تولید محتواهای رسانهای در راستای تحریک هیجانات مردم [علی الخصوص جوانان] بر علیه نظام و استمرار پروژهی #سوریه_سازی ایران و جنگ داخلی!!!
⁉️سوالی که پیش میآید این است که آیا قرار است در این بازار داغِ دهن کجی ها به نظام توسط ورزشکاران ، حدود ۱۰ روز دیگر در جام جهانی که چشم میلیاردها مخاطب به آن دوخته شده است ، شاهد یک دهن کجی بزرگ به نظام جمهوری اسلامی توسط برخی بازیکنان مسئله دار تیم ملی ، همچون #سردار_آزمون باشیم؟
⚠️در بازی با انگلیس و آمریکا قرار است اتفاقاتی بیوفتد؟
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
داستان جذاب و آموزنده از پیشکسوت جهاد و شهادت برادر بسیجی حسن عبدی (ابوتراب) از گردان خط شکن کمیل ل ۲۷
جوک های ناصر
داستان دنباله دار من ُ و مسجد محل
قسمت سی و ششم
بلندشدم محمدروبغل کردم؛بچه هادورو وَرم رو گرفتند؛سعی کردم به محمددلداری بدم؛ناصر یقه مو رو کشید ُ وگفت :راستی حسن نگفتی چرایه هو اَخم کردی؟بقیه گفتن راست میگه ما روسر کار گذاشتی؛باز اَخم کردم گفتم نخیر؛من رفتم مرخصی دلم واسه شما تنگ شده تهرون ول کردم یه روزم زودتر اومدم ،میبینم هیچ کدوم ازشما بی معرفتانیستید ،هرکی رفته یه طرف؛خوب خیلی دلم گِرفت؛اَگه محمد نبود از تنهایی وغصه مرده بودم ،یه هو جمشیدگفت : ای وای عزیزم ،دلت گرفت ،بمیرم برات، یه هو ناصرگفت:خوبه خوبه ،خودتو لوس نکن ،پاچه خوار،از اَدای ناصر ُوجمشید که خیلی خوشمزه دراومدکلی خندیدیم؛احمد یقه منوگرفته بود ُ و می کشید ُ ومی گفت : تو دو ساعته ما رو گذاشتی سر کار ،حیف نون ، یقه ات پاره کنم ، می کُشونمت، همینطور که یقه پیرهَنم رو می کشیدصحنه واسم عوض شد ، دیدم تُو بالکن خونه بی بی وایسادم ،مملی کوچیکه گوشه پیرهَنم رو داره می کشه ُ و میگه : عمو حسن ؟ حاج آقا دلبری گفت بهتون بِگم امشب حتما" نماز مسجد باشید بعد نماز یه جلسه مهم داریم ، گفت بگم که ، یه هو مکث کرد ، دستشو گذاشت رو لبش و گفت : دیگه چی گفت ؟ بی بی خندید گفت : مملی جان عجله نکن مادر ؟ خوب فکر کن ُ و بعد بگو ، یه هو مملی گفت : آهان یادم اومد ، میثم با عشق خاصی مملی رو نگاه میکرد ، مملی ادامه داد ،حاج آقا دلبری گفت که به عمو میثم هم بگم که شما هم حتما" بیا جلسه ، با شما هم کار مهمی داره ، یه دفعه میثم خندید ُ و گفت : الهی قربونش بره عمو میثمش ، بعد مملی رو بغل کرد ُ و بوسید ُ و گفت ، فدات شَم ، برو به حاج آقا بگو ، چشم به روی چِشم ، حتما " می یام ، مملی عین قرقی دوچرخه رو سوار شد رفت ، لوطی صالح داد زد اروم بِرون بَبَم ، خیابابون شلوغه ، بعدش گفت : میثم پس حموم ما چی شد ، دوستاتو دیدی ما رو فراموش کردی ، میثم خندید ُ و گفت : نه بَبَم ، فعلا" حموم افتاب بگیر تا بیام ، بعد رو کرد به حاج آقا قلعه قوند ُ و پرسید حاجی بقیه بچه ها کجان ، ناصر چیکار میکنه حالش خوبه هنوز پر انرژی ُ و خنده روه ، جمشید بلاخره موسیقی دان شد یا نه ، یادمه سنتور ُ و خیلی دوست داشت ، احمد چی ؟ حتما" الان یه مداح بزرگه ، علی شاهرخی چشمش رو عمل کرد ، اون افتادگی پلکش ، خوب شد ، حتما" الان هر کدومشون بچه ُ ونوه هم دارن ُ و دورشون شلوغه ، بعد یه آه عمیقی کشید ُ و سکوت کرد ، من یه نگاهی به آقا قلعه قوند انداختم ، دیدم چشای آقا پر اَشکه ، انگشتم رو به علامت سکوت جلوی لبم گرفتم ُ و آقا قلعه قوند اشاره کرد حواسم هست و چیزی نگفت ، من گفتم میثم جان ؟ تا تو لوطی صالح رو حموم می کنی ، یه ، یه ساعتی تا اَذان مونده ، من حاج آقاقلعه قوند روبرسونم محضرش برگردم؛گفت باشه ،وسیله داری ؟گفتم آره یه موتور دارم ، گفت بیا باماشین من برو ،گفتم نه ، چون بازار امام زاده حسن شلوغه باماشین بِرم تُوترافیک اونجا گِیر می کنم وبه نماز ُ وجلسه نمی رسَم ، موتوربهتره ،میثم گفت:راست میگی ، ولی حاج آقا؛قول بده تُوهمین هفته همه بچه ها روهمین جا؛خونه لوطی جمع کنی تامن ببینمشون؛خیلی دلم واسشون تنگ شده؛مخصوصا"واسه ناصر ، اون صورت گرد ُ وقلنبه اش ، اون چشم های بادومی قشنگش ، خیلی دوست داشتنی بود ، تُو اسارت هر وقت کم می آوردم ، یاد جوک های ناصر می افتادم ، کلی می خندیدم ، تازه هر روز یکی از شیرین کاری هاش رو واسه اُسراء تعریف می کردم ُ و چقدر اونا شاد می شدن ُ و می خندیدن ، وای یه کم دیگه اَگه میثم ادامه داده بود ، من ُ و آقا قلعه قوند ، زار زار گریه می کردیم ، وقتی اومدیم بیرون ُ و درب خونه بی بی رو بستیم ، همدیگه رو بغل کردیم ُ و زدیم زیر گریه ، رهگذرا با تعجب ما رو نگاه می کردن بعضی یا فکر می کردن ما دیوونه شدیم یه دفعه دیدم مملی با دوچرخه اش وایساده ُ و دار ما رو نگاه می کنه ، پرسید ؟ عمو ؟ چرا گریه می کنی ؟ عمو میثم ناراحتت کرد ، زود چشمامو پاک کردم ُ و گفتم نه عمو ، یاد دایی محمدت افتاده بودم ، یه هو مملی اشاره کرد به بالای سر ما ُ و گفت ، دایی ُ و دوستاش خودشون همینجان ، اوناها دارن از بالا سرتون نگاه می کنن ، من ُ و آقا قلعه قوند به بالای سرمون نگاه کردیم ، دیدم چهار تا کبوتر بالای سرمون دارن می چرخن ، پرسیدم ؟ مملی تو با دایی محمد حرف می زنی ، بلافاصله بدون فکر کردن گفت : خوب آره ، پرسیدم صدای دایی محمد رو هم می شنوی ؟ گفت : خوب معلومه که که می شنوم ، گفتم : می تونی ازش یه چیزی بپرسی ؟ گفت : چی بپرسم ؟ گفتم ازش بپرس ، دایی محمد ، عمو حسن میگه خونت کجاست ؟ مملی یه نگاه با آسمون کرد ُ و گفت : الان که رفت ، وقتی برگرده می پرسم ، گفتم ، کِی بر می گرده ؟ مملی سرش رو تکون داد۰۰۰
ادامه دارد ؛ حسن عبدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فیلمی از شهید آرمان علیوردی که پشت کامیون در حال رفتن به مناطق محروم برای اردوهای جهادی
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بارها جمله معروف حضرت علی (علیهالسلام) درباره خلخال کشیدن از پای زن یهودی را شنیدیم که اگر مسلمانی از غم این اتفاق بمیرد رواست، اما جالب است بدانید که اصل این حرف خطاب به سپاهیانی است که در تامین امنیت برای مردم در برابر شورشگران کوتاهی کردند.
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
|
بازداشت یکی از عوامل اصلی شبکه اینترنشنال در ایران
🔹الهام افکاری یکی از عوامل اصلی شبکه تروریستی سعودی اینترنشنال در ایران حین فراراز مرز توسط سربازان گمنام امام زمان (عج) در وزارت اطلاعات دستگیر شد.
🔹وی طی مدت اخیر فعالیت و اقدامات فراوانی در سیاهنمایی علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران، دعوت جوانان و دختران به اغتشاشات و ایجاد رعب و وحشت در بین مردم انجام داده بود.
#امام_زمان_عج
#لبیک_یا_خامنه_ای
#پایان_مماشات
#ایران_قوی
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
🔴وقتی یک نماینده مجلس اصولگرا در زمانی نامناسب حرفی میزند و رسانه های بومی اصفهان آنرا منتشر کرده و موجبات یک تجمع دیگر را فراهم کند!
🔹آقایان! برای یک جرعه رای امنیت کشور را بیش تر از این به خطر نیاندازید!
🔹شما خودتان جز مسیولین هستید، اگر کاری نشده این انتقاد به خودتان هم برمیگردد!
🔹تصور کردید اگر زودتر انتقاد کنید صف خودتان را از مسیولین جدا کرده و میتوانید برای سال بعد رای جمع کنید؟
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
☑️قهرمان شد
مدال طلا گرفت
پرچم ایران رو برد بالا
عکس آقا رو لباسش بود
ولی هیچکس واکنشی نشون نداد چون اینبار به نفع جمهوری اسلامی بود نه به ضررش!
📍اقدام قابل تقدیر رمضانی قهرمان دو و میدانی آسیا
میلاد رمضانی، ملیپوش کشورمان در ماده ۴۰۰ متر با ثبت رکورد ۴۹ ثانیه و ۸۱ صدم ثانیه در جایگاه نخست قرار گرفت و موفق به کسب مدال طلا شد.
وی با برافراشتن پرچم ایران و پیراهنی منقش به تصویر رهبرانقلاب، این قهرمانی را جشن گرفت.
🔹️ منطق همه این حمایت ها و زدن ها،ضرر و نفع جمهوری اسلامیه!
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
چرا مسیر انتقال سوخت به لبنان از محموله سوخت مهمتر است؟/ هدف قرار گرفتن محموله ایران در گذرگاه مرزی «القائم» نشان میدهد که پس از سالها انتظار، کریدور خلیجفارس تا مدیترانه فعالشده است/ گذرگاه القائم یکی از مهمترین مسیرهای زمینی در خاورمیانه است که پس از پنج سال تعطیلی در سال ۹۸ بازگشایی شد/ همان زمان شبکه تحقیقات Border-X که مستقیما از بریتانیا تامین بودجه میشود در مقالهای جهتدار از حضور «نیروهای مقاومت در این گذرگاه» مینویسد و نسبت به تشکیل گذرگاه زمینی ایران-عراق-سوریه-لبنان با زمینههای اقتصادی و لجستیکی هشدار میدهد/ اهمیت این گذرگاه آنجاست که دو گذرگاه دیگر یعنی تنف-ولید توسط آمریکاییها و گذرگاه ربیعه-یعربیه توسط شبهنظامیهای کرد بسته است.
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
داستان جذاب و آموزنده از پیشکسوت جهاد و شهادت برادر بسیجی حسن عبدی (ابوتراب) از گردان خط شکن کمیل ل ۲۷
موقعیت شهید حسن خُرَم ۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت سی و هفتم
گفتم:کِی بر می گرده؟مملی سرش روتکون داد ُ وگفت:نمی دونم؛شاید شب؛شاید فردا؛هر وقت که بوی گلاب بیاد؛گفتم پس هرموقع اومدازش بپرس،یادت نره،گفت چشم ودوباره رفت سُراغ دوچرخه سواری ،آقای قلعه قوند رو رسوندم ُ و برگشتم،ده دقیقه ایی تا اذان مونده بود، وضو گرفتم ُ ورفتم داخل مسجد ،اکثر صف هاخلوت بود ،رفتم صف دوم نشستم ، دو رکعت نماز به نیت پدرومادرم خوندم ،یه آقایی باعجله اومد تاخودش رو برسونه به صف اول با پا زد مُهر ُو جانماز من رو پرت کرد؛خواست خودش رو بین نما گذارهای صف جا بده ، ولی جا نبود ،شروع کردبه جَرّ ُ و بحث بایکی از نماز گذارهاو او رو حول دادکنار ُ وجای او نشست ُ و بلندگفت من سی ساله تُواین مسجدنماز می خونم، عین سی سال هم جام اینجا بوده؛حالاشمادوروزه اومدی میخای جای من روصاحب بشی؟فردی که حول داده شده بود خیلی ناراحت شد خواست از مسجد به حالت قهر بره بیرون ،من دستش رو گرفتم ُ وگفتم بیاجای من وایسا ،وقتی دستش روگرفتم دیدم دست راستش دو تا انگشت نداره ،تشکر کرد ُ وگفت:نه نمی خام ، می رم یه مسجددیگه ، مسجد زیاده ،گفتم ناراحت نشو ، اتفاقی نیفتاده شماصف دوم جای من بایست ، من میرم عقب می ایستم ، او رو جای خودم گذاشتم ُ و رفتم صف هفتم ایستادم ، نماز که تموم شد ، داشتم تعقیبات نماز رو می خوندم که دیدم بکی کنارم نشست ُ و گفت قبول باشه ، سرم پایین بود ، گفتم قبول حق باشه ، سرم رو بلند کردم دیدم ، همون فرد که قهر کرده بود ُ و داشت می رفت ، گفت من افکاری هستم ، سه ماهی میشه که اومدیم این محل ، گفتم : خوشوقتم ، من هم عبدی هستم ، گفت شما هم از قدیمی های مسجدی ؟ گفتم نخیر ، من هم دو سه سالی اومدم این محل ، پرسید چرا مساجد اینطوری شده ؟ مگه مسجد خونه خدا نیست ، چرا بعضی افراد قدیمی مسجد خودشون رو صاحب مسجد می دونن ، انگار خونه یا مغازشونه ، هر طور دلشون می خاد با دیگران رفتار می کنن ، یه جوری غریب کُشن ، روز اول من پسر هفت سالم رو آوردم مسجد ، همون نیم ساعت اول پنج تا دوست ُ و هم بازی پیدا کرد ، تازه یکی شون هم خونمون رو شناخته و می یاد درب خونه می گه امیر حسین بیا بریم بازی ، امیر حسین پسرم روز اول پنج تا دوست صمیمی پیدا کرد ، اون موقع من با این سن ُ سال سه ماه تو این مسجد یه دوست پیدا نکردم ، هر روز چشمم تو چشم بیشتر این نماز گزارهاست ، بهشون سلام میدم خیلی هاشون جواب سلام من رو نمی دن ، چرا ؟ چون من رو نمی شناسن ، ولی می بینم همدیگر رو خیلی تحویل میگرن ، با اسم کوچیک همدیگه رو صدا می کنن ، آدم تُو مسجد ُ و خونه خدا احساس غریبی می کنه ، ولی وقتی می ری پارک ، روی یه نیمکت که میشینی یکی می یاد کنارت میشنه ُ و خیلی راحت با تو صحبت ُ و درد دل می کنه ، انگار تو رو سالهاست که می شناسه ، اینم امروز که اون آقا اومده و خودش رو صاحب صف اول می دونه ،این هارو کِی باید برای این مردم توضیح بده ؟گفتم خوب من از قدیمی های این مسجد نیستم ،تو این مدت هم بعضی از این دوستان روشناختم ، یادم می یاد حاج آقا دلبری ، امام جماعت مسجدیک بار این موضوع رو بین دو نماز برای مردم مفصل توضیح داد که در مسجدکسی صاحب جا ُ ومکان نیست و کسی حق نداره خودش روصاحب جایا صندلی خواستی بدونه ،ولی خوب مثل اینکه حاج آقا دوباره باید توضیح بده ،گفت : ببخشید ، من بیشتروقت هادو تا روحانی تومسجد می بینم، گفتم روحانی دوم آقای فکوری ازبچه های خوب ومهربون این مسجده که طلبه گی خونده وتازه لباس روحانیت روپوشید؛ و گاهی اوقات به جای حاجی نماز می خونه ،گفت :من چون اجاره نشینم مجبورم هر یکی دو سال یکبارخونم روعوض کنم به همین خاطرمساجد زیادی رو دیدم ، تُو اَکثر اون ها این مشکلات وجود داره ، یه دفعه یکی از پشت سر زد رو شونم ُ و گفت حاج حسن آقا ، جلسه دیر میشه ، برگشتم دیدم آقا میثمه ، گفتم چَشم الان می یام ، از آقای افکاری خداحافظی کردم َ و راه افتادم ، برگشتم گفتم : جناب افکاری من اولین دوست شما تُو این مسجد هستم ، صف اولی هم نیستم بیشتر اوقات حتی ' اگه زود هم بیام صف های عقب می شینم ، هر موقعداومدی نماز بیا کنار دوستت بسین ، خندید ُ و گفت به روی چشم دوست خوبم ، پبش خودم گفتم ، این مسئله مهم رو باید امروز تُو جلسه مطرح کنم ، دستم رو گذاشتم رو شونه میثم گفتم بریم آقا میثم ، یه هو دیدم تو سنگر رو سجاده نشستم ، بیسیم به صدا دراومد(حسن حسن ، مسلم) ، تا خواستم بلند شُم ، میثم دوئید ُ و بیسیم رو برداشت گفت (مسلم مسلم ، حسن) مسلم جون بگوشم ، بگو : مسلم گفت :حسن جان ، کلاغا دارن میرن سوار شغال شن ، یه دونه شاهین آماده پرواز کنن ، بزارش رو موقعیت شهید حسن خُرم ، یادت نره ، حسن خُرم باشه نه کسی دیگه ۰...
ادامه دارد ؛ حسن عبدی
📖 تجربه تاریخی در عمامه پرانی
🔸تجربه عمامه قاپی، در ایران، به صد و اندی سال پیش برمی گردد.
روز سیزدهم رجب ۱۳۲۷ قمری یک ساعت و نیم به غروب میدان توپخانه تهران، جمعیت سوت و کف می زدند و یک ریز فحش و دشنام می دادند. فاتحان تهران درحال رسیدن به فتح الفتوح خود بودند. نادرترین حادثه سیاسی، اجتماعی ایران در حال شکل گرفتن بود. شیخ فضل الله نوری با راهنمایی یکی از فاتحان وبا پای مجروح خود با صلابت و پرهیبت، راهی چوبه دار شد. کنار چهارپایه که رسید با خدا، مردم وروحانیت خواب آلوده سخن گفت: «خدايا تو شاهد باش که من آنچه را که بايد بگويم به اين مردم گفتم... خدايا تو خودت شاهد باش که من براي اين مردم به قرآن تو قسم ياد کردم. گفتند : قوطي سيگارش بود...»
در ادامه به خدا گفت که مردم بشنوند:
«خدايا تو خودت شاهد باش که در اين دم آخر هم باز به اين مردم ميگويم که مؤسسين اين اساس لامذهبين هستند که مردم را فريب دادهاند... اين اساس مخالف اسلام است... محاکمه من و شما مردم بماند نزد پيغمبر خدا محمدبن عبدالله...»
🔶هنوز صحبت شیخ شهید، تمام نشده بود که يوسفخان ارمني به طرز خفت باري عمامه از سر شيخ برداشت و به طرف جمعيت پرتاب کرد. این اولین تجربه عمامه قاپی، در ایران بود. طولی نکشید که همه فهمیدند مشکل مشروطه، عمامه شیخ فضل الله نبود وعمامه قاپی شیخ، مقدمه ای برای کلاه پهلوی بود که با خون دل، بر سر شاهدان اهانت به شیخ فضلالله وملت ایران گذاشتند.
🔶حاج شيخ با همان صداي بلند و پر طنين، خطاب به روحانیت کنار آمده با مشروطه و خواب آلود، گفت: «اين عمامه را از سر من برداشتند از سر همه برخواهند داشت».
درست، یک سال بعد از شهادت شیخ، سید عبدالله بهبهانی در خانه ترور شد، سه سال بعد، ثقة الاسلام تبریزی به همراه هفت تن دیگر در روز عاشورای سال ۱۳۳۰ قمری برابر با ۹ دیماه ۱۲۹۰ خورشیدی توسط روس ها بهدار کشیده شدند. این داستان به جایی رسید هین نحوست روحانی، بخشی از ادبیات عمومی و فرهنگ عامه شد. (فاعتبروا یا اولی الابصار)
🔶 آخرين جمله شيخ، حکايت از بيوفايي و جهالت مردم زمانه و در عین حال، گونهاي پيشبيني تکرار حوادث صدر اسلام در مشروطه و آينده آن بود. در آخرین کلام شیخ فرمود «هذه کوفه الصغيره» بود. پس از آن، يفرم ارمني، طناب دار را در پایتخت جامعه شیعه و در مقابل چشمان مردم، بر گردن مرجع اول تهران افکند.
🔶شیخ فضلالله، مرجع اول تهران و محبوب مردم بود. یک شخصیت عادی نبود.این مسأله از نگاه بیگانگان، نیز دور نمانده است.ادوارد براون انگلیسی نیز، شیخ فضلالله را در اجتهاد «برتر از دیگران» میداند و در مورد مقام علمی وی مینویسد: «شیخ فضلالله از لحاظ علم و آراستگی به کمال معروف بود ... مجتهد سرشناس و عالمی متبحر که از لحاظ اجتهاد برتر از دیگران بود».
آل احمد درباره شهادت شیخ می نویسد: «من نعش آن بزرگوار را بر سر دار، همچون پرچمى مى دانم که به علامت استیلاى غربزدگى، پس از دویست سال کشمکش بر بام سراى این مملکت افراشته شد و اکنون در لواى این پرچم، ما شبیه به قومى از خود بیگانهایم»
اکنون نیز عمامه قاپی، با آموزش بیگانگان برای گذاشتن کلاهی دیگر، بر سر مردم و مقدمه ای، برای حذف موانع غربی سازی جامعه ایران است. همه آنچه شیخ پای دار گفت را امروز باید شنید تا دوباره، گرفتار تلخی های آن روز نشویم. حادثه ها گفتگو ی خدا با ماست.
✍️ سید عبدالله هاشمی
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
🌷🕊🌹🌴🌹🕊🌷
#دلنوشته
#پنجره زیباست اگر بگذارند
#چشم مخصوص #تماشاست اگر بگذارند
من از اظهار نظر های #دلم فهمیدم
#عشق هم صاحب #فتواست اگر بگذارند …
#شهدا ...
میدونم #گنه کارم
میدونم از #شرمساری حتی نباید #اسمتونو به زبونم بیارم ...
#اما_شما
#آره_شما
#ای_شهدا
یه نیم #نگاهی هم به #من بکنید ...
🕊 #شهدا
🕊🌹 #همیشه
🕊🌹🕊 #نگاهی
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
داستان جذاب و آموزنده از پیشکسوت جهاد و شهادت برادر بسیجی حسن عبدی (ابوتراب) از گردان خط شکن کمیل ل ۲۷
صدام حسین ۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت سی و هشتم
۰۰۰ یه دونه شاهین آماده پرواز کن ،بزارش رو موقعیت شهیدحسن خُرَم ، یادت نره هااا،حسن خُرم باشه نه کسی دیگه ،یه قرقی هم آماده داشته باش ،لازم شد ،بلافاصله پروازش بده ، منتظرمن نباش تا پشت بیسیم گفتم حسن ، بپَرونش ،(حسن حسن ، مسلم) داری منو؟ میثم داد زد ،دارمت ، بعدگفت حسن بُدو که بعثی ها توپ صدو سی رو دارن راه می ندازن ،سریع رفتم سرقبضه ،گِرای موقعیت شهید حسن خُرم روبستم روقبضه؛جمشیدیه دونه ازاون گوله های شیک غنیمتی رو که واسه روز مباده نگه داشته بودیم روپوست کَند ُ وخرجشوگذاشت و گفت:حسن:جوون مادرت دقت کن؛از اینا؛دو سه تادیگه بیشتر نداریم؛مثل طلامیمونه؛بعدشروع کردیه چیزی روش نوشتن؛پرسیدم؛چی نوشتی ؟گفت روش نوشتم (برو به جهنم) خندیدم گفتم باید می نوشتی برو واسشون جهنم درست کن ،خندید ُ وشروع کرد یه گوله قرقی که همون گوله های تازه تولید شده ایرانی بود ُ ودقتش ضعیف بود روپوست کَند ُ و آماده کرد ،دیدم رو گوله ایرانی هم داره یه چیزی مینویسه گفتم:دیگه داری چیکارمیکنی، رو این یکی چی نوشتی ؟گفت : سپردمش به مادر سادات ،بی بی زهرا(س)خودش این گوله روهدایت کنه رو سراین توپ فرانسوی کثیف بندازه،این یه دونه روهم بزنیم ،راحت میشیم، لعنتی ،مثل اختاپوس همه سهمیه گوله های هر روزمون روداره می خوره ُ ونمی میره ،سرم رو بلندکردم روبه آسمونوگفتم یاجَدِه سادات جان حسینت(ع)خودت کمک کن ، به خاطر قسم (جوون مادرت) جمشیدیه بار دیگه گِراها رو چِک کردم ،دوباره قبضه رو تراز کردم به داخل لوله خمپاره یه نگاهی انداختم ، با این که تازه تمیز ُ و روغن کاری کرده بودیمش ، ولی بازم گرد ُ و خاکی بود به دستمال تا اونجا که دستم می رسید ، لوله خمپاره رو باز تمیز کردم ، گفتم شاید لوله تکون خورده باشه ، دوباره تراز بندیش کردم ُ و از میثم پرسیدم چی شد ما منتظریم ؟ میثم بیسیم رو برداشت و گفت : (مسلم مسلم ، حسن) مسلم جان نونمون بَیات شد ، غذا رو نمی دی ؟ مسلم سریع جواب داد یه کم صبر کن یه اتفاقی افتاده ، میثم پرسید چی شده ؟ مسلم پشت بیسیم گفت : خود ِ صدام حسین اینجاست ، میثم مثل کسی که برق گرفته باشدش پرسید چی میگی ، مفهوم نبود ، یه بار دیگه بگو ، خواب نما شدی ، مسلم پشت بیسیم گفت : به شاهنامه یه نگاه بنداز ، میثم پشت بیسیم داد زد مفهوم نیست اَخوی یه بار دیگه بگو ، بعد رو کرد به منو گفتم نمی فهمم چی میگه ، یه کم فکر کردم ُ و گفتم برو محمد ُ و صدا کن ، جمشید رفت ُ و محمد رو از معقر قبضه پائینی که صد متر پائین تر از ما تُو سینه کش کوه نصب کرده بودیم رو صدا کرد ، محمد بُدو بُدو اومد ، گفتم محمد تو می دونی شاهنامه یعنی چی ؟ تُو برگه رَمز چیزی نوشته نشده ، محمد یه کم فکر کرد ُ و گفت : میثم برگه رَمز رو بده من ، یه نگاه به برگه رَمز انداخت ُ و گفت : خوب نباید نوشته شده باشه ، چون شاهنامه اسم رَمز خود ِ برگه رَمزِه ، بعد پرسید ، میثم ، مسلم دقیقا" چی گفت ؟ جمشید پرید وسط حرف ُ و گفت : میثم میگه : صدام حسین اینجاست ، بغل توپ فرانسوی ، محمد یه نگاه به برگه رمز انداخت ، بعد دست کرد از جیبش قرآن کوچیکش رو در آورد ُ و صلوات فرستاد ُ و نیت کرد ُ و قرآنش رو باز کرد ، بعد سریع گفت : آیه اسم فرعون تُوشه ، منظور مسلم اینکه فرمانده محور عراق اومده بازدید ، یه هو صدای بیسیم دراومد ، (حسن حسن ، مسلم ) حسن جان سریع موقعیت شهید ممد سخاوت رو ببند ، زود باش تُو رو خدا ، تا این کرکس و لاشخور نپریده ، سریع گِرای موقعیت شهید ممد سخاوت رو بستم رو قبضه ، گفتم : میثم جان بگو آماده اس ، میثم سریع گفت ، مسلم جان شاهین رو بپرونیم ؟ مسلم جواب داد ، لعنتی سوار ماشین شد ، داره میره ، حسن جان ؟ پنج تا اضاف کن بفرست ، خدا کنه بهش بخوره ، سرعت ماشین زیاده ، به دلم برات شد ، انگار یه صدایی بهم گفت هشت تا اضافه کن ، پیش خودم گفتم به نیت امام هشتم ، هشت تا اضافه می کنم ، هشتا به تراز اضافه کردم ُ و گوله رو فرستادم ، عادت داشتم با چشمم گوله رودنبال می کردم تااز تیررَسم خارج بشه ،گوله طلایی رفت ودل من رو هم با خودش برد ، یه هو مسلم پشت بیسیم داد زد ، دَمت گرم حسن جان ،خوردکنارش ماشین چپ کرد ،میثم گفت مسلم جان تعریف کن؛مسلم گفت دارم با دوربین خرگوشی نگاه می کنم ، راننده ماشین اومد بیرون ولی ازصدام حسین خبری نیست ، یه هو گفت صبر کن ریختن اطراف ماشین ، اوردنش بیرون ، زنده اس ولی آش و لاش شده ، دَم همتون گرم ، غروب منتظر ماشین شام بودیم ، دور هم نشسته بودیم ُ و رادیو روشن بود ، اخبار ساعت هشت رو گوش می کردیم ، یه دفعه گوینده خودمون از رادیو تهران گفت : توجه فرمائید ، توجه فرمائید ، بنا به گزارش تائید شده مقعر فرماندهی جبهه غرب۰۰۰
ادامه دارد
حسن عبدی
شش نفر از لیدرهای اصلی اغتشاش گرها در خارج از کشور دستگیر شدند.
این پنج تاشون اون یکی تو پست بعدیه 😂😂😜😜
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
اینم ششمین لیدر اغتشاشگران که در خارج از کشور دستگیر شده😜😜😜😜
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•انرژی اول صبح✌️😍
{اگر از دیروز عزیز دل ما یوسف بود
از امروز عزیز دل ما خامنه ایست💕🌸}
#امام_زمان
#پایان_مماشات
#لبیک_یا_خامنه_ای
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
🌄 سحرگاه امروز، حرم حضرت #عبدالعظیم_الحسنی (علیهالسلام) پذیرای #حضرت_عشق بود.
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
14.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خواندن سرود ملی رهبر انقلاب امام خامنه ای 🌹❤️
#جانم_فدای_رهبر
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سراغ یَکییَکیتون میایم و از سوراخ موشهاتون بیرون میکشیم
جواب های هوی هست و هرکس خربزه میخوره باید پای لرزش هم بنشینه
دستگیری لیدرهای اغتشاشات
#پایان_مماشات
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
♦️ دوگانه ها در تمدن غرب
ابتکار هوشمندانه سرباز روس برای سنجش عیار انسانیت!
🔹یک سرباز ارتش روسیه با انتشار این عکس مدعی می شود که به همراه همقطاران خود یک زن اوکراینی را اسیر کردهاند.
🔹در فاصله کوتاهی پس از انتشار عکس، بیش از ۲۰۰ هزار کاربر، کامنتهای توهین آمیزی را ذیل پست منتشر شده از سوی او درج میکنند و میگویند «این عمل غیر انسانی است و شایسته انسان نیست. »
🔹سرباز روسی ۲۴ ساعت پس از انتشار عکس، ضمن عذرخواهی اعلام می کند که عکس منتشر شده مربوط به یک زن فلسطینی است که توسط سربازان اسرائیلی اسیر شده است.
🔹پس از این توضیح حتی یک کامنت دیگر نیز ذیل عکس #منتشر_نمیشود!
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
🔴 درد شما چیز دیگری است!
🔹توییت زده: برای این هوای آلوده، برای ریه های پر دوده، برای این دولت بیهوده!
🔹نه، کاسب محترم برجام! بفرمایید «برای رنج نابرده؛ برای رانت های خورده و بُرده؛ برای یک میلیون دلار ارز دولتی باد آورده!»
🔹مشکلات هست، آلودگی هوا هست، نواقص مدیریتی هم هست. اما مشکل امثال پدرام سلطانی، جای دیگری است.
🔹او فقط در یک قلم رانت، بیش از یک میلیون دلار ارز 4200 تومانی از دولت روحانی گرفت. اما حالا مسیر بخش مهمی از این قبیل رانت ها بسته شده است!
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
12.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥واکنش هنرمند لرستانی نسبت به اغتشاشات اخیر و رفتار سلبریتیها
#لرستان_خبر : «مسعود بیرانوند» هنرمند لرستانی نسبت به اغتشاشات اخیر، ادعاهای رسانه های ضدانقلاب و سلبریتی ها و یکی از مجریان فرار کرده رسانه ملی واکنش عجیب و متفاوتی داشت
پ.ن
کنایه به حرفهای باربد بابایی میزنه
که قبلا افاضاتی داشت
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
داستان جذاب و آموزنده از پیشکسوت جهاد و شهادت برادر بسیجی حسن عبدی (ابوتراب) از گردان خط شکن کمیل ل ۲۷
جاسم عمر جاسم۰۰۰
داستان ادامه دار من و مسجد محل
قسمت سی و نهم
۰۰۰ یه هو گوینده رادیو گفت:توجه فرمائید، توجه فرمائید؛بنابه گزارش منابع تائید شده مقر فرماندهی جبهه غرب کشور؛صبح امروز؛تیمسار جاسم عمر جاسم ،فرمانده بلند پایه جبهه سپاه هفتم عراق براثرانفجار به شددت زخمی شده و حال وی بسیاروخیم است ،وای سنگر یه دفعه ترکیدیه هوراکشیدیم:یه هوناصر گفت:بابا جان هنوزکه نمرده بیچاره،جمشیدزدتُوسرش وگفت: بازم مرغ بی محل حرف زد؛بگو ان شاء الله میمیره؛ناصرگفت:خوب چیه؛الان سوار هواپیماش می کنن ُ وسریع می فرستندش آلمان ،اونا هم زود مداواش می کنن ، حاج آقا قلعه قوندگفت : درسته ولی ان شاء الله کار به اونجانمی رسه؛یه هوعلی شاهرخی گفت : ولی بچه هافکرکنم کارمون ارزش یه گوله طلایی رو داشت؛احمدخندید ُ و گفت:کجا داشت؛ فقط یه ماشین چپ کرد ُ وبس؛میثم گفت :خوب ما سعی مون روکردیم ،بقیه اش رو بسپارید به صاحابش ،خود ِامام زمان(عج) بقیه شودرست می کنه ان شاء الله ،آقا قلعه قون پرسید حسن جان برگه پاس های امشب رو نوشتی؛گفتم بله، گفت بخون بچه هابدونن ،یه اشاره به محمد کردم؛محمد یه برگه از جیبش در اورد ُ وگفت : بسم الله ، پاس یک؛ناصر ُ وجمشید ، پاس دو ، احمد ُ و علی ، پاس سه حاجی ُ و میثم ، پاس چهار من ُ وحسن؛ناصرخندید ُ وگفت:زِکی ،چرا ماروگذاشتید پاس اول ،من اَگه زود نخوابم مامانم دعوامی کنه بعدش کِی می خادجوابش روبده،همه زدیم زیرخنده ، یه هوجمشید گفت: نترس خودم جواب خاله ر میدم وبهش میگم که جنابعالی ازموقعه ای که اومدی اینجا مسواک نمی زنی؛و دندونات شده عین زرچوبه ، وای هممون ترکیدیم ،ناصر سریع گفت نخیرم؛دندونای من خیلی هم سفیده ،هر روز باآب می شورمش؛بعددندوناش روبه من نشون داد ُوگفت حسن تو رو جَدِت این دندونا بلوری نیست ،ببین چقدرخوشگله ، یه هو احمد گفت خوبه خوبه ،انگارخواستگارا دم درب صف کشیدن،ناصرچفیه روعین روسری بست به سرش وادای دخترای دَم بخت رودر آورد گفت: مامانم گفته(به کس کسونش نمی دَم ،به همه کسونش نمی دَم ، به یکی میدم که مرد باشه ، پولدارو وبا هنرباشه)؛خداهمه خندیدن ُ وشادی کردند؛من یه خنده تلخی کردم ُ و زدم زیرگریه ، یه دفعه ناصرپرسیدحسن چی شد؛حرف بدی زدم؛بغلش کردم گفتم :ناصر اَگه اتفاقی واسه توبیفته من چیکارکنم ،چه خاکی به سرم بریزم ؟همه یه هوسکوت کردن ،خنده ها تبدیل شد به گریه ،همه کُوب کردن؛یه هواحمد شروع کردبه خوندن(بادمجون بَم افت نداره؛این ناصر ماجُراَت نداره ، اَگه بخادتنها بِره؛می دونه که پاش تُوگِله) بعدشروع کرد به بِشکن زدن ُ و قِر دادن؛ناصر شروع کرددنبال اون قِر ِ کمر اومدن بشکن زدن ،یه هو همه واسه شاد کردن من شروع کردن به بشکن زدن ُ و خوندن(بادمجون بَم افت نداره) اون شب چه شب شادی بود ، خیلی خندیدیم ، بیچاره آقا قلعه قوند ، تند و تند می گفت : بچه ها آروم تر ، یه موقع اَگه گشتی های دشمن اینور باشن کار دستمون میدن هااا ، ولی گوش ما شنوا نبود ، صبح بچه ها همه نمازشون خونده بودند ُ و خوابیده بودن ، هوا داشت روشن می شد ، نوبت نگهبانی ما بود ُ و ما پاس چهارم بودیم ، محمد گفت : حسن دلم شور می زنه ، بِرم یه نگاه به قبضه ها بندازم ُ بیام ، قبضه اولی چسبیده به سنگر بود ، ولی قبضه دومی تُو سینه کش کوه بود ، یه هو دیدم محمد بُدو برگشت ُ و آروم گفت اسلحه بردار ُ و با من بیا ، خودش هم دو تا نارنجک برداشت ، گفتم چی شده ، آروم جوری که بچه ها بیدار نشن گفت ، هِیس ، تُو بیا می گَم ، هر دو مون راه افتادیم رفتیم سراغ خمپاره پائینی ، دیدم یه شاخه درخت کردن داخل لوله قبضه خمپاره و جلوش رو زمین ُ و روی خاک نوشتن(الموت) مرگ ، یه نگاه به اطراف انداختم ُ و آروم نزدیک شدم ، به محمد اشاره کردم جلو نیا ممکنه تله انفجاری کار گذاشته باشن ، اطراف قبضه خبری نبود ، به داخل لوله خمپاره نگاه کردم دیدم مشکوک به نظر می رسه ، به محمد گفتم : حتما" گشتی های نیرو مخصوص عراقیا اینجا بوده ، تا من این اطراف رو می گردم تُو برو حاجی رو آروم صدا کن مراقب باش بچه ها بیدار نشن ، ورشدار بیارش اینجا ، محمد که رفت هوا روشن تر شده بود ، با دقت به چوبی که داخل لوله خمپاره گذاشته بودن نگاه کردم ، به نظرم اومد یه چیزی به ته چوب وصله ، دو دل شدم چوب رو بیرون بیارم یا نه صبر کنم آقا قلعه قوند خودش بیاد ، همینطور که به نوشته (الموت) یعنی مرگ نگاه می کردم چشمم افتاد به یه حلقه براق کوچیک که نصفش زیر خاک بود ، خاک رو کنار زدم ُ و حلقه رو برداشتم ، دیدم حلقه ضامن نارنجکه ، به فکر فرو رفتم ، یعنی ممکنه این چوب داخل لوله یه تله انفجاری باشه ، ترسیدم چوب رو تکون بدم ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
🚨 یک وزارت گم شده است
🔹نظام ما هم اکنون درگیر یک جنگ تمام عیار فرهنگی است.
تمام فتنهای که این دوماه در کف خیابان بپا بوده و شهدای زیادی که دادهایم بهخاطر دعوا بر سر فرهنگ و اعتقادات و ارزشهای جامعه است.
🔹دشمن با تمام قوا آمده است تا ریشه فرهنگ و هویت و ارزشهای اصیل ایرانی اسلامی را بزند و تنها مردم و نیروهای حافظ نظم و امنیت در وسط معرکه هستند.
هیچ خبری یا بهتر بگوییم کمترین اثر و تحرک و خبری از برخی نهادهای مسئول در #حوزه_فرهنگ مشاهده نمیشود
🔻مثلا ما در این دوماه کمترین اثری از وزارت ارشاد جمهوری اسلامی(آن هم در دولت سیزدهم) در این جنگ تمام عیار فرهنگی ندیدیم. نظام در کف خیابان دارد هزینه فضولات ضدفرهنگ حاصله از عملکرد وزارت ارشاد در سالیان گذشته را میدهد.
سلبریتیها و رسانهها و تشکلهای ضدفرهنگی که سالیان سال از این وزارتخانه ارتزاق کردند، حالا به جنگ نظام آمدهاند.
اما صدایی از خود وزارت ارشاد برای کمک به نظام در مقابل این فتنه فرهنگی شنیده نمیشود...
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
🔴 شایعه : اصالت شاهنشاه آریامهر، آریایی.. خلبان جت و دکترای خلبانی و زبان هاروارد ‼️ بزرگترین سهامدار تانک مرکوری انگلستان، ایران دریادار خلیج فارس بود، دارای بزرگترین ورزشگاه جهان‼️ وام دهنده به بزرگترین شرکتهای جهان.. شاه دانشجویانی را بورسیه کرد که بعدها دشمن او شدند مثل شهید چمران..
✅ پاسخ: از کتاب شایعات رایج فضای مجازی 👆
🔰رضاشاه فرزند پنجمین زن پدرش (همسر صیغه ای او) بود. هم مادر رضاشاه و هم مادره محمدرضا غیرایرانی و اهل قفقاز و باکو بودند.
🔰محمدرضا دکترا نداشت. دکتراهای افتخاری که به سیاستمداران اعطا میشود، ارزش علمی ندارد. محمدرضا قبل از اینکه از مدرسه له روزه دیپلم بگیرد، به دستور رضاشاه برگشت.
شاه هیچ دوره رسمی خلبانی طی نکرد. اما علاقه اش به خلبانی باعث شد فراگیرد.
🔰خرید اف 14 از آمریکا یک آبروریزی بود. کوتاه برد و مخصوص نیروی دریایی بود. حتی مسلسل نداشت. شرکت سازنده با رشوه، به ایران قالب کرد.
🔰شاه ثروت کشور را به شرکتهای ورشکسته پیشکش میکرد و پس از شاه، مشتری نداشتند.
🔰 جشنهای ۲۵۰۰ ساله چه جای افتخار؟! که حتی یک نفر از مردم عادی ایران حق حضور در این جشنها و تماشای آن را نداشتند..
🔰 علت مناقشات شاه با عراق، مناقشات مرزی، پناهندگی تیمور بختیار اولین رئیس ساواک به عراق و تحریک کردها بود.
🔰ورزشگاه آزادی بزرگترین ورزشگاه جهان نیست و این صرفا یک توهم است‼️
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بخشی از اعترافات نوید افکاری متهم به قتل یکی از کارکنان سازمان آب منطقهای شیراز
▪️من نوید افکاری اگر یه سری عوامل به جای اینکه منو زمین بزنن یا سقوط بدن دستمو میگرفتن شرایط فرق میکرد، امیدوارم اتفاقی که برای من افتاد برای هیچکسی نیوفتد.
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴سکانس ناب از گاندو
گذشت اون دورانی که، هر کاری دلتون میخواست تو این سرزمین انجام دادید...
لبیک یا خامنه ای
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee