eitaa logo
کانال جانبازِ شیمیائی
556 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
ثواب بازنشر مطالب (بدون ذکر منبع)،هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است ادمین: جانباز شیمیایی بهروز بیات @janbaz_shimiaee
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان جذاب و آموزنده از پیشکسوت جهاد و شهادت برادر بسیجی حسن عبدی (ابوتراب) از گردان خط شکن کمیل ل ۲۷ گوله فراری ۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت چهل و سوم ۰۰۰ گفت پس تاآخرهفته منتظرم ،خداحافظی کرد ُ ورفت ،برگشتم داخل خونه ،میثم باعث شده بوددوباره خاطرات جنگ واسم زنده بشه، بااشتیاق رفتم اون چندتاعکسی که واسم باقی مونده بودرو آوردم ُ وشروع کردم به مرور خاطرات؛آخه همه عگس هایی که بابچه ها انداخته بودم یامونده دست میثم ، یاداخل دوربین کتابی صد و ده احمد بودکه باشهادتش نمی دونم عگس هاچی شد؛چشمم افتاد به یه عکس که کنارقبضه خمپاره تامپلای ۱۲۰ انداخته بودم ،رفتم داخل خاطرات عگس ،دیدم شهید حسن خرم ازبچه های قدیمی محلمون وصفنار جاده ساوه؛میگه:حسن تُو روخداژست نگیر ، طبیعی وایسا؛اصلا" بیایه گوله خمپاره رو تو دستت نگه دار ُ وبگیر بالا لوله تااینطور به نظر بیادکه داری شلیکش می کنی ،صدای چَه چَه بلبل می اومد ،حسن خرم پرسید ، صدای چیه، گفتم:ناصره داره بایه تیکه مُشما ،صدای چَه چَه بلبل درمی یاره؛اصلا "ناصرهنرمنده ،زبونش رو گردمی کنه؛انواع ُ واقسام صدای پرنده ُ وسوت درمی یاره، یاگوشاشو تک تک تکون میده؛حسن خُرم خندید ُوگفت:آماده ایی ؟یک ، دو ، تا اومد بگه سه ناصرداد ز پس من چی؟دوئید که وارد کادرعکس بشه؛خورد به من وگوله از دستم رها شد رفت داخل لوله ،همون لحظه حسن خرم گفت:سه و عکس روگرفت ،یه دفعه گوله شلیک شد ،صدا وموج گوله سه تامون روگرفت من که نزدیک تربودم بیشتروناصروحسن خرم روکمتر، یه لحظه سرم گیج رفت ،ناصر از ترس انفجار پاگذاشت به فرار:حسن خرم خیزبرداشت افتاد روی جعبه های مهمات ، یه دفعه بچه ها از تُو سنگر دوئیدن بیرون ، میثم پرسید این دیگه چی بود ، من به پِت پِت افتاده بودم ، محمد داد زد علی برو سریع یه لیوان آب با چند تا قند بیار ، آقا قلعه قوند بال بال می زد ، نگران من بود ، بیچاره حسن خرم دستاش زخمی شده بود شانس آوردیم دوربین سالم مونده بود ، ناصر رفته بود رو خاکریز پشت دریاچه ماهی تُو شلمچه وایساده بود جمشید داد می زد بیا پائین تک تیرانداز ها می زننت ، بیا پائین ، جوون خاله بیا پائین ، ناصر طوری ترسیده بود ُ و شوکه شده بود که نمی دونست چیکار داره می کنه ، همه دور من و حسن خرم ، جمع شده بودن ، حاجی گفت بچه ها ، تجمع نکنید ، دیده بان دشمن ببینه خطر ناکه ، پخش بشید ، یه موقع یه خمپاره شصت بیاد ، هممون رو یه جا می بره ، یه هو احمد گفت : چه خوب ، اون موقعه می ریم داخل بهشت دوتا قبضه تامپلای طلایی هم اونجا کار می زاریم ، همه خندیدیم ، سر دردم آروم شده بود شربت آب قند محمد ، کار خودش رو کرده بود ، محمد دستش رو گذاشت روی سرم ُ و ایت الکرسی ُ و حمد شفا واسم خوند ، بعد یه دعایی خوند که من متوجه نشدم چی بود ، نگاه کردم دیدم ناصر از خاک ریز اومده پائین ُ و دور خودش می چرخه ، گفتم جمشید برو سُراغش کار دست خودش نده ، بچه ها دور شده بودن ، من و محمد و آقا قلعه قوند نزدیک قبضه وایساده بودیم ، یه صدای سوت خمپاره هشتاد اومد ، میثم داد زد بخوابید ، محمد منو هول داد رو زمین ُ و خودش هم خیز برداشت ، بچه ها همه خیز برداشتن ، کوله خمپاره هشتاد اومد خورد بین ما ُ و ناصر و جمشید ، یه ترکش هم اومد خورد به لوله خمپاره صد و بیست ما و یه قسمتی از لوله یه کمی غور شد سریع بلند شدم ناصر و جمشید رو صدا کردم ، تُو گرد و خاک گُم بودن ، گرد و خاک انفجار که کم شد دیدم ناصر بلند شده وایساده ُ و داره قِر می ده ُ و می خونه : (بادمجون بَم افت نداره ، این حسن ما طاقت نداره ) یه هو علی شاهرخی داد زد : حسن ؟ غلط نکنم ، ناصر موجی شده ، دیوونه شده ، کار دستمون نده ، احمد گفت نه بابا ، ناکِس ، فیلمشه ، می خاد حسن دعواش نکنه ، همینطور که سرم رو می خاروندم ، با تعجب داشتم به ناصر نگاه می کردم ، که خدا ، واقعا" اتفاقی افتاده یا فیلمه ، اشاره کردم به جمشید ، دستشو بگیر ببرش تُو سنگر ، یه نگاه به محمد انداختم ، محمد سری تکون داد ُ و گفت : فعلا" کاریش نداشته باش ، ولی بعدا" باهاش جدی صحبت کن یا از آقا قلعه قوند بخواه اون باهاش صحبت کنه ، هر چی باشه معلم ببنش دینی شه ، شانس آوردیم همه چی بخیر گذشت ، ولی یه گوله ضرر کردیم ، به خاطر کمبود مهمات ، روزی پنج تا سهمیه پرتاب داشتیم ، بچه می گفتن ، گوله ها رو دارن پس انداز میکنن واشه شب عملیات ، همه چی داره نشون میده که خبری در راهه ، نماز مغرب ُ و عشاء رو به امامت حاج آقا قلعه قوند به صورت جماعت خوندیم ، علی شاهرخی چایی ذعالی درست کرده بود ، حسن خرم با اجازه فرماندش قرار گذاشته بود شب رو پیش ما بمونه ، دیدم علی چایی اورد ولی لیوان کم آورده از شیشه مربا و شیشه آب لیمو استفاده کرده ، به خاطر اینکه به بزرگترها و مهمونمون احترام گذاشته باشم ، اول لیوان های سالم رو به اونها تعارف زدم ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویر دوربین مداربسته محل شهادت حسین زینال‌زاده و دانیال رضازاده از شهدای حمله آشوبگران در مشهد انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
🔴 در این ۶۰ روز تاکنون بیش از ۷۰ نفر کشته و شهید شدند 🔹همه آنها از این شخص شروع شد، آن زمانی که به دروغ گفت به دخترم تا بحال بیمارستان نرفته و به سرش باتوم خورده! انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 بچه‌ها؛ خداروشکر به مردم نخورد...!😭 🔹روحانی بسیجی حجت‌الاسلام والمسلمین که درحال برقراری امنیت در یکی از محله‌های تهران بود، هنگام خلع سلاح نارنجک دست‌ساز که همراه یک اغتشاشگر بود، نارنجک در دست این روحانی بسیجی شد و دست راستش در آستانه‌ی قطع شدن قرار گرفته است. لحظات اولیه فداکاری این بسیجی سینه سپر کرده برای امنیت مردم و کشور رو ببینید. یه جا از شدت درد میگه «مادر جان» 😭😭 انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثلا اعتصاب بوده😉 دم ملت ایران گرم👌ولی دیگه دیر وقت برید خونه هاتون😅 انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
13.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 🔹 رفقایی که از مدارا کردن نظام با بعضی ها ناراحتن تا آخر این کلیپ رو ببینند و ارسال کنند. انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
🚨 | قاتل شهید رضازاده و زینال‌زاده توسط سازمان اطلاعات سپاه مشهد دستگیر شد. لعنت الله علی القوم الظالمین انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیام اغتشاش‌ڪَر دستڪَیر شده به دوستانش اظھارات یک اغتشاش‌گر در لاهیجان که به بازیگران آمریکایی پیام میداد تا صدای مردم ایران باشند اینچنین محکم پای انقلابشان ایستادن آخرش یه پیام مھم داره برای براندازا حتما ببینید ‌‌ انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕این فیلم رو ببینید مادر شهید کیان پیر فلک میدونسته ساعت ۶ قراره تیر اندازی بشه از کجا میدونست ؟ این خانم باید احضار بشه و اجازه نداشته باشه تا مثل پدر مهسا امینی با دروغهاش باعث مرگ معترضین و شهادت مدافعان مردم بشه. انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
‏از اینکه مادر ‎ گفته ترور پسرش کار ج.ا هست ذره ای تعجب نکنید، این زن از اسراییل تا همه عوامل ضد انقلاب رو در شبکه های اجتماعی دنبال میکرده و مغزش و قلبش مسخ شده ست. ➕ همچنین تهییج ایشان توسط بعضی از اقوام و نزدیکانشون در حال انجام هست، آنهم در شرایطی که ایشون حال روحی مناسبی ندارند؛ ایران اگر می‌خواست کسی رو ترور کنه امثال علی کریمی رو ترور می‌کرد نه یک کودک ۹ ساله! ➕و صد البته باید پاسخگوی ادعا و تهمتی که به نظام زده باشد آن هم با وجود تصاویر و فیلم زمان وقوع حمله تروریستی انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سربازان خمینی که در گهواره بودند کاری کردند کارستان! انقلاب ۵۷ به سرتاسر زمین صادر شد. امروز سربازان خامنه ای در سرتاسر جبهه مقاومت خواب را بر دشمنان خدا و اسلام حرام کرده اند. چون خمینی و خامنه ای در اسلام ذوب شده اند و سرباز امام زمان روحی فداه هستند. رهبر فقط امام خامنه ای برای سلامتی و طول عمر امام امت صلوااااااات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
🚨وقتی مادر داغدار ناخواسته تایید می‌کند که اغتشاشاگران پسرش را شهید کردند! 📌ساعاتی پیش فیلمی از صحبت‌های زینب مولایی‌راد، مادر شهید کیان پیرفلک منتشر شده است که روایتی از آنچه که اتفاق افتاد ارائه می‌دهد. 📌در این روایت زینب مولایی‌راد مدعی می‌شود که فرزندش توسط نیروهای امنیتی کشته شده است! اما این سخنان این مادر داغ‌دیده درست برعکس این ادعا را تایید می‌کند. 📌زینب مولایی‌راد در ابتدای صحبت‌ش می‌گوید که «گفتم میثم بیا زود بریم، ساعت شش تیراندازی شروع می‌شود!». سوال اینجاست که وی از کجا می‌دانسته است که ساعت شش قرار است تیراندازی بشود؟! 📌در ادامه مادر کیان پیرفلک می‌گوید که از جلوی نیروهای انتظامی رد شدیم، جلوتر که رفتیم یکی از نیروها گفت برگردید. ما برگشتیم و بعد ما را به رگبار بستند! 📌آنچه که از روایت زینب مولایی‌فرد بنظر می‌رسد این است که نیروهای انتظامی باتوجه به شرایط پرالتهاب و خطر حمله اغتشاشگران به خانواده پیرفلک، از آن‌ها می‌خواهند که از مسیر دیگر به مقصد خود بروند. 📌اغتشاشگران هم وقتی می‌بینند که ماشین با هشدار پلیس در حال بازگشت به سمت نیروهای انتظامی است، تصور می‌کنند که این ماشین از نیروهای انتظامی-امنیتی است که کار شناسایی انجام می‌دهد و بعد اقدام به تیراندازی و به شهادت رساندن کیان و چهار نفر دیگر می‌کنند. 📌بررسی واکنش رسانه‌های اغتشاشاگران در اینستاگرام هم این روایت را تایید می‌کند. این رسانه‌ها در ابتدا گفتند که دو موتور با نزدیک شدن به نیروهای پلیس آن‌ها را به رگبار بستند و از این اقدام تروریستی ابراز خوشحالی نیز کردند. همچنین باتوجه به اینکه ماشین خانواده پیرفلک از طرف راننده در معرض شلیک قرار گرفته، مادر کیان تروریست‌ها را اصلا ندیده است! 📌فارغ از همه این مسائل آنچه که در روایت زینب مولایی‌راد غایب است پاسخ به این سوال است که چگونه نیروهای انتظامی این خانواده را به رگبار بستند که خودشان دو شهید و چندین مجروح می‌دهند؟! 📌یک نکته دیگر این است که تاکنون چندین فیلم از تروریست‌های موتور سوار همراه با اسلحه منتشر شده است و تعدادی از آن‌ها نیز بازداشت شده‌اند. انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
پیام یکی از دوستان: «جمله آخر واقعا منطقی هست» کدام نیروی امنیتی وقتی به یک خودرو دستور میده برگرد و وقتی برگشت اون رو به تیر می‌بنده؟ چرا زمانی‌که ماشین در مسیر رفت بود(نه برگشت) به سمت اون تیراندازی نکردند؟ وقتی ۲۰۰ متر جلوتر شما معترضین حضور داشتند چرا به اونها تیراندای نکردند و به شما تیراندازی کردند؟ چطوری تیراندازی کردند که هم فرزند شما شهید شده و هم دو نیروی امنیتی به شهادت رسیدند و هم‌اینکه بیش از ده نفر زخمی شدند؟ برای توجیه تیراندازی به شما این همه تلفات دیگه متحمل شده‌اند؟ وقتی به سمت مامورین برگشتید تروریست ها فکر کردند نیروی امنیتی هستید و به شما هم تیر‌اندازی کردند شهادت حاضرین برای حضور راکبین موتور سوار رو چطور توجیه میکنید؟ تروریست ها که دستگیر شدند و قضیه به مرور برای همه روشن‌تر هم خواهد شد. خون این کودک معصوم برای این نظام و مردمش بسیار ارزشمند است. «اینارو صداوسیما نمیاد سریع تفسیر و بررسیش کنه جلوی ملت» انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑امروز باید همه ی ما سازمان اطلاعات باشیم ... 🔺صدای امام(رحمت الله علیه) را از اعماق تاریخ بشنویم و عمل کنیم. انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
بسیجی شهید حمیدرضا روحی سلام مجدد از همه دوستان عذرخواهی میکنم کلا تشابه اسمی این شهید با اون شخص هست. یکی از دوستان عکس شهید روحی و فرستاد یکی دیگه هم پیام داد شهید حمیدرضا روحی بسیجی بوده و الان هم منزل شهید هستن. انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
داستان جذاب و آموزنده از پیشکسوت جهاد و شهادت برادر بسیجی حسن عبدی (ابوتراب) از گردان خط شکن کمیل ل ۲۷ کوفته تبریزی۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت چهل ُ و چهارم اول لیوان های سالم رو به بزرگترهاومهمونمون دادم ،بعد شیشه مرباهارو دادم به بچه های خودمون؛محمد زیرچشمی داشت کارهای من رو نگاه می کرد؛با سراشاره کردچی کارمیکنی، آخرین چایی داخل شیشه بریده شده آب لیمو ریخته شده بود؛و لبه هاش یه کمی تیزبود کنار لَبم رو برید؛خ که گفتم ،همه متوجه شدن ، جمشید پرسیداین شیشه روکِی اینجوری شکسته؛احمد گفت نشکستن ، بُریدنش ، ناصر خندید ُ گفت ،مرد حسابی شیشه مگه پارچس که باقیچی ببرن؟علی شاهرخی گفت:کار منه ، جمشیدگفت تو چطوری شیشه روبدون اینکه بشکنه اینجوری بُریدی؛ناصر گفت باباجان نمی شه شیشه روبُرید ، من ومیثم و محمدآقا قلعه قوندداشتیم؛با دقت به حرف های این چهارنفر گوش می کردیم؛علی گفت میشه شیشه رو هم بُریدجوری که نشکنه؛ناصرخندید ُ وگفت حتما" باسرنیزه ُ وچاقو سنگری بُریدی ،علی گفت:نه با روغن سوخته ماشین بُریدمش ،احمد گفت چه جوری؛علی گفت:از بچه ها یادگرفتم ،البته شما این کارونکنین ، خطرناکه ،ممکنه شیشه عین ترکش پرت بشه تُوصورتتون؛جمشید گفت: بگو یادبگیریم ،یه هوصدای ماشین اومد ،حاج اقا قلعه قوندگفت:حسن جان!ماشین شام اومد یکی روبفرست شام روبگیره؛یه نگاه کردم دیدم همه دارن چایی می خورن؛گفتم بهترخودم برم غذاروبگیرم؛بلندشدم بِرم؛محمد گفت:وایسا منم باهات بیام؛دوتایی رفتیم شام روتحویل بگیریم ،راننده داشت غذا روداخل دِیگ ما می ریخت یه دفعه یکی ازداخل ماشین گفت اصغر زودباش من بایدهرچه سریع ترگزارش بدم؛محمد یه نگاهی به جلوماشین انداخت وگفت: این صداچقدرآشنابود ، رفت جلو و به داخل تویوتا لندکروز نگاه کرد؛یه دفعه داد زدمحمد تویی؛ممدسخاوت؛کی برگشتی ؟یکی با بیسیم بزرگ تُو دستش ازماشین پیاده شد ُ و این دو نفر همدیگه روبغل کردن ُ وحال احوال پرسی کردن ،محمد پرسیدچرا عجله داری یه کم بمون پیش ما؛ممد سخاوت گفت امروز نمی شه یه اتفاق مهم افتاده که پشت بیسیم نمی تونستم بِگم ،باید حضوری به برادرسلیمانی فرمانده لشگرتوضیح بدم؛محمد پرسید مگه برادر سلیمانی اینجاست ، ممد سخاوت یه چیزی دَر ِ گوش محمد گفت ، که محمد یه دونه از اون لبخند های قشنگش رو زد ، فهمیدم خبری شده ، ممد سخاوت از راننده پخش غذا پرسید ، میشه چند دقیقه اینجا بمونیم ، راننده گفت آره ، چون این آخرین سنگر بود ، غذای همه رو دادم ، رفتم جلو ، محمد من رو به ممد سخاوت معرفی کرد ، پرسیدم دیده بان جلو بودی ،گفت آره ، اونور دریاچه ماهی ، چه خبر بود اون جلو ، هنوز نگران اون گوله فراری بودم ، که نکنه رو سر خودی ها خورده باشه ، ممد سخاوت گفت : اتفاقا" امروز یه چیز عجیبی پیش اومد ، محمد پرسید ، چی شد ؟ ممد سخاوت گفت : عراقیا دارن انور دریاچه استحکامات می زنن ، خیلی سرشون شلوغه کلی نیرو ُ و تجهیزات پیاده کردن ، مثل اینکه بهشون خبر رسیده حمله ایران نزدیکه ، تُو دیدگاه با دوربین خرگوشیم داشتم نگاه می کردم ، خیلی سخت کار می کردن ، یه هو یه شیر پاک خورده ایی ، یه گوله خمپاره صد و بیست شلیک کرد ، گوله اومد خورد روی یه قسمت از تجهیزاتشون ، نمی دونم چی شد ، فورا" دستور دادن کارو تعطیل کنن ُ و خیلی از نیروهاشون رو از صحنه خارج کردن ، من ُ و محمد یه نگاهی به هم انداختیم ، من گفتم الحمدوالله به خیر گذشت ، محمد رو کرد به من ُ و گفت (و ما رَمیت اذ رَمیت ، و لکن الله رمی ' ) ممد سخاوت پرسید ، چی شده ، من سریع گفتم هیچی ، یاد صبح افتادیم ، ماشین غذا ُ و ممد سخاوت رفتن ، ما برگشتیم داخل سنگر بچه ها سفره شام رو پهن کرده بودن ، جمشید پرسید ، شام چیه ؟ ناصر بلافاصله با خنده جواب داد ، کوفت ، کوفت ، جمشید یه چشم غوره به ناصر رفت ، ناصر گفت : یعنی منظورم کوفته اس ، کوفته تبریزی ، جوون ِ داش ، جمشید سریع جواب داد جون خودت ، احمد گفت : حالا راست راستکی ، شام چی داریم ، گفتم : نمی دونم ، علی گفت : شما دو نفر رفتید شام رو گرفتید ُ و اومدید ، اما نمی دونید چی گرفتید ؟ ناصر گفت : بابا جان از عراقیا زهر مار نگرفته باشید و ما رو به کشتن بدید ، قبلا" گفتم ، بابا جان من هنوز زن نگرفتم زود به این زودیا شهید بشم ، اول باید زن بگیرم بعدش باید دوازده تا بچه داشته باشم ، بعدش باید بچه ها مو عروس ُ و دوماد کنم بعدش باید نوه هامو بغل کنم بعدش باید نوه هامو زن بدم بعدش باید دوباره زن بگیرم ، جمشید کم آورد زد تو سر ناصر گفت : ای حُنناق بگیری بچه ، اینجوری که عمر نه صد ساله نوح هم واست کمه ، تو هم امروز صبح خودت ُ و بچه ها رو داشتی به کُشتن میدادی ، راستی حسن این آقا رو بازخواست نکردی ، فکر کنم یادت رفت یه تنبیه حسابی روش پیاده ‌کنی ، یه هو ناصر دست ُ و پاشو گم کرد ُ و گفت : ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
پروانه سلحشوری و محمود صادقی و دهباشیها و سلبریتیها ولی مصونیت دارن کلا😭😡🙁 انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔞 دستگیری لیدر بوسه! 🔻 وقتی حیای جامعه را نشانه می‌گیرند 🌍 انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دستگیری و اعترافات دختری که تحت تاثیر رسانه های غربی قصد تحریک بازاریان استان قزوین را داشت انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 صحبت‌های معنادار مهران رجبی در هیئت فدائیان حسین علیه‌السلام با حضور کربلایی‌سیدرضا نریمانی پنج‌شنبه ٢۶ آبان ماه ١۴٠١ 🔹‌ ما بچه حزب اللهی هستیم ، خیلی توهین میشنویم میگن کدوم سوراخ موش هستی ،من چند سال دیگه بیشتر زنده نیستم ، من باید جواب چشم های شهید سلیمانی رو بدم ، باید جواب چشمهای مشاالله لطفی که در بستان کنارم شهید شد رو بدم ... جواب اینا رو کی باید بده ؟ عزت رو خدا میده ... عزت رو فالوور نمیده ، منوتو نمیده ما حق ناامیدی نداریم انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
احضار برخی چهره‌ها به دادسرا 🔹قوه‌قضائیه: در روزهای گذشته از تعدادی افراد درمورد صحت ادعاهای تحریک‌آمیز مطرح‌شده درمورد اغتشاشات مستندات و ادله خواسته شده که با گذشت چندروز تاکنون هیچ مستند و دلیلی ارایه نشده و در نتیجه این افراد برای توضیح به دادسرا احضار شده‌اند. 🔹در این زمینه محمود صادقی، پروانه سلحشوری و یحیی گل‌محمدی امروز برای پاسخگویی به دادستانی تهران احضار شدند. 🔹در یک هفته گذشته نیز الناز شاکردوست، میترا حجار، باران کوثری، سیما تیرانداز و هنگامه قاضیانی به دادسرا احضار شدند. ۳ نفر دیگر هم باید در روزهای آتی پاسخگو‌ باشند. 🔹حسن عباسی، رییس اندیشکده یقین نیز که اتهاماتی را به فوتبالیست‌ها وارد کرده بود، نیز برای پاسخگویی به دادستانی احضار شده است. انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
15.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔵 یک چیزی بفرمائید تا دلمون آروم بشه! ✅ لشکر فرهنگی حمله کرده به انقلاب... انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
داستان جذاب و آموزنده از پیشکسوت جهاد و شهادت برادر بسیجی حسن عبدی (ابوتراب) از گردان خط شکن کمیل ل ۲۷ تنبیه۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت چهل و پنجم ۰.۰ یه هوناصردست وپاشوگم کرد ُوگفت:اصلا" وِلش کن؛فعلا" بیایدشاممون روبخوریم:الان سردمیشه؛این روگفت ُ ودرب دِیگ روبرداشت ُ و داد زد:وای یه خبربد دارم؛شام ساچمه پلو داریم باخورشت دل ضعفه؛بعد گفت آخ جون ولی یه خبرخوب؛به جاش کمپوت گیلاس هم داریم؛جای کبلایی خالی؛اگه الان اینجا بود کمپوتارو برمی داشت ُ ومی گفت ایناجای اون کمپوتایی که کِش رفتید؛بیایدسریع بخوریم تا نیومده؛همه زدیم زیرخنده بعدش گفت احمد جُون؟یادت نره هسته هاشوبکاری؛اینجا کنار دریاچه آب زیاده؛حتما"درختای خوبی درمی یاد؛جُون داداش؟وای ازخنده روده بُر شده بودیم ساچمه پلورو به زورکمپوتاقورت دادیم ، غذاکه تموم شدناصررو کردبه علی وگفت جناب آقای گارسون لطفا"به آشپزتون بگید بیاد سر میز؛خدمت ما؛بعد سرش ر خاروند ُ و رو کردبه احمدوگفت؛جناب آشپز؟دستت شمادردنکنه غذا عالی بود؛خیلی خیلی ازشماممنونم ، بعدیه هو داد زد؛بابا این چی یه پختی؟ایناعدسه یاسنگ ریزه؛برنجا چرا عاشق همند ُ واینطور به هم چسبیدن ُ و همدیگه رو بغل کردن ، این برنجه یا شفته ؟ وای خدا ناصر سنگ تموم گذاشت ، تمام هنر زیبای بازیگریش رو نشون داد یه کمدین عالی ، ترکیدیم از خنده ، آقا قلعه قوند که همیشه به لبخند بسنده می کرد نتونست خودش رو نگه داره و برای اولین بار ما صدای قَه قَهش رو شنیدیم ، پرسیدم علی هنوز چایی ذغالی مونده ؟گفت آره ، ولی فکر کنم سرد شده باشه ، گفتم میشه لطف کنی ُ و یه نگاه بندازی ، ممکنه رو ذغال ها هنوز گرم مونده باشه ، می خای ناصر هم بیاد کمکت ، برید زود بیاید ، می خام یه خبر خوش بهتون بدم ، احمد گفت : آره علی شاید چایی این شفته پلو رو بشوره ُ و ببره پائین ، میثم گفت : بهتر ناشکری نکنید بابا جان ؟ مثلا" جنگه ، اینجام جبهه هست نه خونه خاله ، همین غذای گرمم که لب خط مقدم بهمون می رسه نعمته جای دیگه فقط جیره جنگی و جیره خشکه میدن یادمه تُو یه ماموریت برون مرزی به ما فقط خُرما داده بودن ولی خدایی این دو هفته ایی که اومدیم اینجا هر روز غذای گرم خوردیم ، حاج آقا قلعه قوند حرف میثم رو تائید کرد ُ و گفت یادمه یه وقت هایی تُو کوه های برفگیر کردستان برف به سه متر می رسید ، و نه کسی می تونست بره ، نه کسی می تونست بیاد ، یه جایی جیره خشکمون هم تموم شد یه چند روز بی غذا موندیم مجبور شدیم نون های کَپک زده روزای قبل رو بخوریم تا زنده بمونیم ، بچه ها به نون های کپک زده می گفتن : نون سبزی ، یه بار تا مرز شهادت پیش رفتیم ، خدا نجاتمون داد ، یه قوچ کوهی واسه پیدا کردن غذا تا قله کله قندی بالا اومده بود ُ و شکارش کردیم ُ و از گوشتش تا راه باز بشه استفاده کردیم ، باید شاکر خدا باشیم ُ و از این بچه های آشپزخونه تشکر کنیم که زیر آتیش سنگین دشمن غذای گرم واسه ما تهیه می کنن ، بعد این راننده ها از این راههای خطر ناک غذا میارن ُ و به ما می رسونن ، محمد گفت پس برای سلامتی همشون صلوات ختم کن ، علی ُ و ناصر رفتن ُ و هر طور شده یه سِری چایی درست کردند ُ و آوردند ، آقا قلعه قوند هم یه کمی نخود کشمشی رو که واسه روز مبادا پس انداز کرده بود ُ و آورد تا بخوریم ، وقتی همه نشستند ، رو به محمد کردم ُ و گفتم : محمد تو میگی یا من بگم ، محمد گفت تو معاونی ، تو بگو ، گفتم خوب همتون شاهد بودید که صبح چه اتفاقی افتاد ، اولش باید از همتون عذر خواهی کنم که ترسوندمتون ، دوما" من نباید از گوله جنگی آماده شلیک واسه عگس کرفتن استفاده می کردم خودم اِقرار می کنم کارم خطرناک و اشتباه بود واسه همین از همه مخصوصا" حاج آقا قلعه قوند عذر می خام ، یه دفعه ناصر پرید وسط حرفم ُ و گفت عیبی نداره داداش آقا هم نمره بینش دینی خرداد تو رو صفر میده تا جبران بشه و دیگه از این اشتباها نکنی ، وای دوباره همه از خنده روده بُر شدند ، کلی زحمت کشیدم جَو رو رسمی کنم ناصر با تیکه ایی که اومد کاسه کوزه منو ریخت به هم ، بعد ِ خنده ، یه دفعه جدی شدم ، احمد گفت : وای ناصر هوا پسه ، مثل اینکه بازم گُل به خودی زدی ، ناصر خودش رو یه کمی عقب کشید ، گفتم البته از طرف آقا ناصر هم از شما عذر خواهی می کنم که باعث شدم بترسید ، یه هو ناصر گفت : نخیرم تازه ، از خواب بیدارشونم کردم خواب زیاد سَم ِ خونشون رو بالا می بره ، تازه باید تشکر هم۰۰۰ یه دفعه جمشید داد زد ساکت شو ، یه دسته گُل به این بزرگی به آب دادی دو قورتو نیمتم باقیه ، ببین دست های باند پیچی شده برادر خرم رو ، یه کمی خجالت بکشه ، من گفتم : هممون می دونیم که آقای قلعه قوند اهل تنبیه کردن نیست ، به همین خاطر من و ناصر خودمون تصمیم گرفتیم خودمون رو تنبیه کنیم ، یه دفعه ناصر زیر زبونی گفت : آخه کِی ؟ من غلط کردم که یه همچین تصمیمی بگیرم ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی