هدایت شده از مرکز تخصصی امربه معروف 💕 (موسسه موعود)
دورهۍ آمـوزش مجـازۍ 📱
امــر به معــروف و نهــی از منڪـر
(عمومـی،تکمیـلی،کاربـردی،بصیـرتی،تربیـت مربـی)
با تدریس استاد توانمند کشوری
🌟 #دکتر_علی_تقوی🌟
🗓طول دوره : ۲۵ روز
⏰ با صرف روزی : ۱۵ دقیقه
🔔شروع دوره : ۱۵ ام هرمـاه
ثبـت نام با ارســال ڪلمـهۍ معــروف به👇🏼
@vajeb123
در یڪی از پیام رسانهاۍ
🌼ایتا 🌼گپ 🌼آیگپ 🌼سروش 🌼روبیکا 🌼بله🌼
هزینهۍ دوره در ازاۍ👇🏼
✨ارائه محتوای آموزشی
✨بهره مندی ازپشتیبان آموزشی
✨ارائه گواهی الکترونیکی معتبر
✨عضویت در باشگاه کاربران
✨شرکت در جلسات آنلاین استاد
✨اپلیکیشن(برنامه کاربردی) رایگان آموزشی
✨دریافت فایل کتاب دوره
فقط 0⃣5⃣ هزار تومان
و طرح #رایگان👇🏼
فقط ارائهۍ محتواۍ آموزشی
💥گواهی به عنـوان دوره ضمـن خدمـت در ادارات قابل پذیـرش است.
#بی_تفاوت_نباشیم
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده...
╔═💎💫═══╗
@aamerin_ir
╚═══💫💎═╝
به کانال آمرین بپیوندید👆
یک سینی گذاشته بودیم وسط، حلقه زده بودیم دورش. داشتیم جمعیتی غذا میخوردیم که حاجی سلیمانی هم آمد. جا باز کردیم نشست. لقمه به لقمه با ما از همان سینی غذا برداشت و خورد. کنار سینی یک بطری کوچک آب معدنی بود. تا نیمه آب داشت. بطری را برداشت.
درش را باز کرد و تا جرعه آخر خورد.
انگار نه انگار که یکی قبلا از آن خورده.
ما رزمنده عراقی بودیم ، حاجی هم فرمانده ایرانی مان ، همه کنار هم یک نوع غذا خوردیم ؛
عرب و عجم ، رزمنده و فرمانده
📚 سلیمانی عزیز
#حاج_قاسم🕊🌹
خدایا...!!
یه وقتایی ما فقط ادعامون میشه، ولی تو جدی نگیر ،کار خودتو بکن...!!
هدایت شده از دخٺࢪان فاطمے ❥
همسایه های مهربون
همیشه حمایتمون کردید
این بارم ازتون کمک میخوام
یه دستی برسونید یک ادمین برای این کانال پیداشه🌷
@khadm_shohada_313
اجرتون با ابا عبدلله❤️✨
#همسایه_غیر_همسایه_فوووور
#شما
سلاممم یه سوال داشتم مم یه جا خوندم نوشته بود شمر هم امام زمانش رو دید ولی نشناخت مگه اون زمان امام زمان بوده؟؟ اون موقع که دوران امام حسین بوده🤔
سلام علیکم بزرگوار منظور از امام زمان امام حسین بودن ، الان امام زمان ما هم فرقی با امام حسین ندارن مردم زمان کوفه امام حسین رو کشتن و خدا نکنه برسه روزی که مثل عمر بن سعد و شمر و... که تو زیارت عاشورا لعنت شون می کنن ما رو هم لعنت کنن....
✨✨ ﷽ ✨✨
✅ زندان ،شکنجه بخاطر اذان گفتن❗️❗️
وعنایت حضرت فاطمه زهراء سلام الله علیها
✍خاطرهای زیبا از زبان مرحوم حجتالاسلام سیدعلی اکبر ابوترابی :
✍در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود. ما در آنجا اذان میگفتیم، اما به گونهای که دشمن نفهمد.
روزی جوان هفده ساله ضعیف و نحیفی، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت:
«چیه؟ اذان میگویی؟ بیا جلو»!
یکی از برادران اسدآبادی دید که اگر این مؤذن جوان ضعیف و نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید، پرید پشت پنجره و به نگهبان عراقی گفت:
«چیه؟ من اذان گفتم نه او».
آن بعثی گفت: «او اذان گفت».
برادرمان اصرار کرد که «نه، اشتباه میکنی. من اذان گفتم».
مأمور بعثی گفت:
«خفه شو! بنشین فلان فلان شده! او اذان گفت، نه تو».
برادر ایثارگرمان هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. مأمور بعثی فرار کرد.
وقتی مأمور عراقی رفت، او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت:
«بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی، الان دیگر پای من گیر است».
به هر حال، ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل (موصل شماره 1 و 2) زیر زمین بود، آنقدر گرم بود که گویا آتش میبارید.
آن مأمور بعثی، گاهی وقتها آب میپاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرمتر شود. روزی یک دانه سمون (نان عراق) میدادند که بیشتر آن خمیر بود.
ایشان میگفت:
«میدیدم اگر نان را بخورم از تشنگی خفه میشوم. نان را فقط مزه مزه میكردم که شیرهاش را بمکم.
آن مأمور هم هر از چند ساعتی میآمد و برای اینکه بیشتر اذیت کند، آب میآورد، ولی میریخت روی زمین و بارها این کار را تکرار میکرد».
میگفت:
«روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک میشوم، گفتم:
یا فاطمه زهرا ! امروز افتخار میكنم که مثل فرزندت آقا حسین بن علی اینجا تشنهکام به شهادت برسم».
سرم را گذاشتم زمین و گفتم: یا زهرا ! افتخار میکنم، این شهادت همراه با تشنهکامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت، این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن.
دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم، تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمیخورد و دهانم خشک شده است.
در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره، همان نگهبانی که این مکافات را سر ما آورده بود و همیشه آب میآورد و میریخت روی زمین. از پشت پنجره مرا صدا میزد که بیا آب آوردهام.
اعتنایی نکردم، دیدم لحن صدایش فرق میکند و دارد گریه میکند و میگوید:
بیا آب آوردهام.
مرا قسم میداد به حق فاطمه زهرا (سلام الله علیها) که آب را از دستش بگیرم.
عراقیها هیچ وقت به حضرت زهرا (سلام الله علیها ) قسم نمیخوردند،
تا نام مبارکت حضرت فاطمه (سلام الله علیها ) را برد، طاقت نیاوردم. سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و میگوید:
«بیا آب را ببر ! این دفعه با دفعات قبل فرق میکند».
همینطور که روی زمین بودم، سرم را کج کردم و او لیوان آب را ریخت توی دهانم، لیوان دوم و سوم را هم آورد.
یک مقدار حال آمدم، بلند شدم،
او گفت:
به حق فاطمه زهرا بیا و از من درگذر و مرا حلال کن ! گفتم:
تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمیکنم.
گفت:
دیشب، نیمهشب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد و با عصبانیت و گریه گفت:
چه کار کردی که مرا در مقابل حضرت زهرا (سلام الله علیها) دختر رسول الله (ص) شرمنده کردی،؟
حضرت زهرا(سلام الله علیها) را در عالم خواب زیارت کردم.
ایشان فرمودند:
به پسرت بگو برو و دل اسیری که به درد آوردهای را به دست بیاور اگر نه همه شما را نفرین خواهم کرد.
فقط بگو لبيک يازهرا (س)
📚حماسههای ناگفته (به روايت علی اكبر ابوترابی)،
چاپ اول : ۱۳۸۸،صفحات ۱۲۵-۱۲۷
- مۍسپارم به رفیقانِ زیارت رفتھ
که بجای منِ جامانده قدم بردارند :)
#اربعین