eitaa logo
آکادمی جریان
613 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
0 فایل
ارائه دهنده دوره های علمی_اموزشی و برگزار کننده رویداد های فرهنگی و جهادی #روانشناسی #زبان_های_خارجه #ورزشی #علمی #تحصیلی #قرآنی #هنری #فناوری #درآمدزایی برداشت مطالب و دلنوشته ها فقط با ذکر منبع🙏 🍀🌻در جریان باشید🌻🍀 @jaryan_ins
مشاهده در ایتا
دانلود
- جوان‌بودوگنھڪار ازروزمرگی‌هاۍزندگۍخستہ‌شده‌بود وبہ‌جوادالائمہ‌پناه‌آورده‌بود .. حضرت‌فقط‌یڪ‌جملہ‌فرمود: "فَفِرّواألۍٱلحُسَین" بہ‌سمت‌حسین‌فرارڪن
🖐🏿' دوتا کتاب درباره حقوق زنان دراسلام نخونده بعد میاد میگه تو اسلام به زنا ظلم میشه . . ./:
کودکی از خدا پرسید : اگه همه چیز از قبل توی سرنوشت نوشته شده پس چرا آرزو کنیم ؟ خدا لبخند زد و گفت : شاید تو بعضی صفحه ها نوشته باشم هر چی تو آرزو کنی🙂♥️
اگہ آدما میتونن ایموجی خنده"😂" بذارن بدونِ اینکہ واقعا بخندن‌^^ مطمئن باش میتونن بگن دوسِت دارم بدون اینکہ واقعا دوست داشتہ باشن رو‌اینا‌حساب‌باز‌نکن💔-!
تا‌اونجا‌ڪہ‌یادمہ☝🏼 هراقا‌پسرے‌ نمیتونہ‌لباس‌ائمه‌رو،‌تن‌ڪنہ°• اما‌دختر‌خانوما همشون‌اجازه‌دارن چادر‌حضرت‌زهرارو‌امانت سر‌ڪنن…♥✨ ‹ تُ › دعوٺ‌‌شدِه‌ے‌حضࢪٺ‌‌زـہࢪاېے🌱 اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج
به وقت رمان☕️
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃 🔻قسمت بیست و یکم ......⬅ادامه ی قسمت قبل ⚡جمعيت اغتشاش گران كم نبود. جلوي دانشگاه پارچه ي سياه نصب كرده و تصاوير كشته هاي خيالي اغتشاش گران روي آن نصب بود. 🌀هادي و سيد علي از موتور پياده شدند. جرئت مي خواست كسي به طرف آنها برود. اما آنها حركت كردند و خودشان را مقابل تصاوير رساندند. 💟يكباره همه ي عكس ها را كنده و پارچه ي سياه را نيز برداشتند. قبل از اينكه جمعيت فتنه گر بخواهد كاري كند، سريع از مقابل آنها دور شدند. آن شب بي بي سي اين صحنه را نشان داد. 🔗در ايام فتنه يكي از كارهاي پياده نظام دشمن، كه در شبكه هاي ماهواره اي آموزش داده مي شد، نوشتن اهانت به مسئولان و رهبر انقالب روي ديوارها و ... بود. 🔳هادي نسبت به مقام معظم رهبري بسيار حساس بود. ارادت او به ساحت ولایت عجيب بود. ⭕يادم هست چند ماه كه از فتنه گذشت، طبق يك برنامه ريزي از آن سوي مرزها، همه ي اتهامات، كه تا آن زمان به رئيس جمهور وقت زده ميشد به سمت رهبري انقلاب رفت❗ 📌آنها در شبكه هاي ماهواره اي تبليغ مي كردند كه چگونه در مكان هاي مختلف روي ديوارها شعارنويسي كنيد. بيشتر صبح ها شاهد بوديم كه روي ديوارها شعار نوشته بودند. ✳هادي از هزينه ي شخصي خودش چند اسپري رنگ تهيه کرد و صبح هاي زود، قبل از اينكه به محل كار برود، در خيابان هاي محل با موتور دور مي زد. 🔷اگر جايي شعاري عليه مسئولان روي ديوار مي ديد، آن را پاک مي کرد. 🔶يکي از دوستانش ميگفت: يک بار شعاري را گوش هاي از پل عابر ديده بود به من اطلاع🗣 داد که یک شعار را فلان جا در فلان قسمت نوشته اند من دارم می روم که آن را پاک کنم..... ⬅ادامه دارد 📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃 🔻قسمت بیست و دوم ⬅ادامه ی قسمت قبل ♦ .....گفتم: آخه تو از کجا ديدي که اونجا شعار نوشته اند⁉ ✳گفت: من هر شب اين مناطق را چک ميکنم، الان متوجه اين شعار شدم. 💟بعد ادامه داد: کسي نبايد چيزي بنويسد، حالا که همه ي مردم پاي انقلاب ايستاده اند ما نبايد به ضد انقلاب اجازه ي جولان دادن و عرض اندام بدهيم. 🔷هادي خيلي روي حضرت آقا حساس بود. يک بار به او گفتم اگر شعاري روضد حکومت روديوار بنويسند و مابرويم آن را پاك کنيم، چه سودي داره❓ ⭕چرا اين همه وقت می گذاري تا شعار پاک کني؟ اين همه پاک مي ُ کني، خب دوباره مي نويسند❗ گفت: نه، اين كساني كه مي نويسند زياد نيستند. اما ميخوان اينطور جلوه بدهند كه خيلي هستند. من اينقدر پاک ميکنم تا ديگر ننويسند. ❇در ثاني اين ها دارند يه مسئله را كه به قول خودشون به رئيس جمهور مربوط ميشه به حساب رهبري و نظام مگذارند. اينها همه برنامه ريزي شده است. ⬅ادامه دارد..... 📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃 🔻قسمت بیست و سوم ✳....به او زنگ زدم و پرسيدم: فلان ساعت جلوي درب دانشگاه چه خبر بود❓ ⭕ايشان هم گفت: دقيقاً در همين ساعت كه مي گويي پلاکاردبزرگ تصوير حضرت آقا را پاره كردند و شروع كردند به جسارت كردن به مقام معظم رهبري‼ 🔗لباس پلنگي بسيار زيبا و نو پوشيده بود. موتورش را تميز كرده بود. گفتم: هادي جان كجا؟ ميخواي بري عمليات⁉ 💟يكي ديگه از بچه ها گفت: اين لباس كماندويي رو از كجا آوردي؟ نكنه خبرايي هست و ما نميدونيم⁉ ❇خنديد و گفت: امروز مي خوان جلوي دانشگاه تجمع كنند. بچه هاي بسيج آماده باش هستند. ما هم بايد از طريق بسيج كار كنيم. اين وظيفه است. ⛔گفتم: مگه نميخواي بري سر كار. با اين كارهايي كه تو ميكني صاحبكار حتماً اخراجت ميكنه. ✴لبخندي زد و گفت: كار رو براي وقتي مي خوايم كه تو كشور ما امنيت باشه و كسي در مقابل نظام قرار نگيره. 🔴بعد به من گفت: برو سريع حاضر شو كه داره دير ميشه مقری بود كه نيروهاي بسيج در آن بودند 🚶رفتيم به سمت ميدان انقلاب. يك مقر مستقر بودند. قرار بود به آنجا رفته و پس از گرفتن تجهيزات منتظر دستور باشيم. ⚠در طي مسير يكباره به مقابل درب دانشگاه رسيديم. درست در همان موقع جسارت اغتشاشگران به رهبر معظم انقلاب آغاز شد. 🚫هادي وقتي اين صحنه را مشاهده كرد ديگر نتوانست تحمل كند! به من گفت: همينجا بمون.. 💟 سريع پياده شد و دويد به سمت درب اصلي دانشگاه. من همينطور داد ميزدم: هادي برگرد، تو تنهايي ميخواي چي كار...... ⬅ادامه دارد.... 📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃 🔻قسمت بیست و چهارم 🔲ورود هادي به مسجد با مراسم يادواره ي شهدا بود. به قول زنده ياد سيد علي مصطفوي، هادي را شهدا انتخاب كردند. ⭕از روزي كه هادي را شناختيم، هميشه براي مراسم شهدا سنگ تمام مي گذاشت. ✳ اگر مي گفتيم فلان مسجد مي خواهد يادواره ي شهدا برگزار كند و كمك مي خواهد، دريغ نمي كرد. 💟اين ويژگي هادي را همه شاهد بودند كه به عشق شهدا، همه كار مي كرد. ✴از شستن و پخت و پز گرفته تا ... تقريباً هر هفته شب هاي جمعه بهشت زهرا می رفت. با شهدا دوست شده بود. ♦و در اين دوستي سيد علي مصطفوي بيشترين نقش را داشت. 🔗هيئتي را در مسجد راه اندازي كردند به نام »رهروان شهدا« هر هفته با بچه ها دور هم جمع مي شدند و به عشق شهدا برنامه ي هيئت را پيگيري مي كردند. 🔵هادي در اين هيئت مداحي هم مي كرد. همه او را دوست داشتند. ‼اما يكي از كارهاي مهمي كه همراه با برخي دوستان انجام داد، نصب تابلوي شهدا در كوچه ها بود. 🔘من اولين بار از سيد علي مصطفوي شنيدم كه مي گفت: بايد براي شهداي محل كاري انجام دهيم..... ⬅ادامه دارد.... 📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃 🔻قسمت بیست و پنجم ✳.....گفتم: چه كاري؟ گفت: بيشتر كوچه ها به اسم شهيد است اما به خاطر گذشت سه دهه از شهادت آنها، هيچ كس اين شهدا را نمي شناسد. ✴لاقل ما تصوير شهيد را در سر كوچه نصب كنيم تا مردم با چهره ي شهيد آشنا شوند. يا اينكه زندگينامه اي از شهيد را به اطلاع اهل آن كوچه ومحل برسانيم. ♦كار آغاز شد. از طريق مساجد و بنياد شهيد و... تصاوير شهداي محل جمع آوري شد. 🔘هادي در همان ايام كار با فتوشاپ و ديگر نرم افزارهاي كامپيوتري را ياد گرفت. استعداد او براي فراگرفتن اين كارها زياد بود. ⭕تصاوير شهدا را اسكن و سپس در يك اندازه ي مشخص طراحي كردند. بنر تهيه مي شد. 🔗بعد هم با يك نجار هم صحبت شد كه اين تصاوير را به صورت قاب چوبي در آورد. 🔲 كار خيلي سريع به نتيجه رسيد. هادي وانت پدرش را مي آورد و با يك دريل و... كار را به اتمام مي رساند. ّ 🔵بيشتر کوچه هاي محل ما با تابلوهاي قرمزرنگ شهدا مزین شده بودبرخي ها مخالف اين حركت بودند! ⚫حتي از بچه هاي بسيج! ميگفتند شما اين كار را مي كنيد، ولي يك سري از اراذل و اوباش اين تصاوير را پاره ميكنند و به شهدا اهانت مي كنند. ❗اما حقيقت چيز ديگري بود. ارادت مردم به شهدا فراتر از تصورات دوستان ما بود. ❇الان با گذشت شش سال از آن روزها هنوز يادگار هادي و دوستانش را روي ديوارهاي محل مي بينيم. ⬅ادامه دارد..... 📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش