eitaa logo
نویسندگان جریان
596 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
135 ویدیو
30 فایل
🌱در جریان باشید. 🌱ادمین: @aseman311 🌱کانال انتشارات @jaryane_zendegi 🌱زیرنظر مجموعه فرهنگی تربیتی کتاب پردازان @ketabpardazan_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
«به یاد ماندنی‌ترین عیدی بود که گرفته بودم. برای خواندنش ذوق زیادی داشتم؛ اما باید تا خانه صبر می‌کردم. قانونی نانوشته در خانواده‌مان، کتاب خواندن را در ماشین منع کرده بود. پس خیلی بی سروصدا، در همان تاریکی، در حالی که تظاهر می‌کردم سرم را تکیه دادم نگاهی به فهرستش انداختم. داستان های کوتاه و بلند با عنوان های متفاوت... نه به کلیله و دمنه شباهت داشت و نه به قصه ما مثل شد! جلدش را برای هزارمین بار نگاه کردم و هر بار مانند اولین بار ذوق می‌کردم. جلد مقوایی نرم، نقاشی کشتی و دریا، آدم هایی با لباس شرقی و اسم هایی آشنا. با فونتی تیز بالای جلد نوشته شده بود: «تن‌تن و سندباد» روی تختم دراز کشیدم. مطمئن شدم هیچ مزاحمتی در اطراف وجود ندارد و بعد، اولین قصه! کلمات مانند همیشه کنار هم چیده نشده بودند. بین‌شان، توضیحات بیشتری هم بود. چیز هایی که به آنها تا به آن موقع در قصه ها پرداخته نشده بود. توصیف لباس پیرمرد و خانه ساحلی‌اش، جزئیات ریز کشتی ناشناخته، توصیف وقار و شکوه سندباد و... صفحه سوم را که برگرداندم، قصه اول به پایان می‌رسید، این در حالی بود که مشکل خاص یا نکته آموزنده ای در آن ندیده بودم! حتی قصه هم پایان درستی نداشت.‌‌.. مستقیما قصه بعدی را شروع کردم و در کمال تعجب، به قصه اول نه تنها مرتبط و بلکه ادامه‌ی آن بود! به همین ترتیب ، قصه سوم و چهارم و .... صد ها سوال در ذهنم شکل گرفته بود. چرا یک قصه را تکه تکه کرده بود؟ چرا یک قصه باید اینقدر طولانی باشد؟ اگر خواندنش تا ابد طول بکشد چه؟ کسی تا به حال موفق به خواندنش شده؟ مگر در داستانش می‌خواهد چه بگوید؟! آن‌موقع نمی‌دانستم چه‌قدر قرار است مسیر زندگی ‌ام را تغییر دهد. خواب،درس، رویا، شغل و صدها در و پنجره‌ی جدیدی که باز کرده بود. و به هر حال، آن اولین مواجهه من با *رمان* بود..» ✍ ریحانه شُکری 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«در راهروی کتابخانه قدم می‌زدم. یکی یکی قفسه‌ها را رد می‌کردم و عنوانِ هرکدام را بادقت می‌خواندم. کنار هر قفسه که می‌ایستادم، کتاب‌ها مرا به سمت خود می‌کشیدند. یک یا چند کتابِ هر قفسه را بر‌می‌داشتم و تورق می‌کردم. هرکلمه از هرجمله را که می‌خواندم، غرقِ در دنیایی می‌شدم که پایانی نداشت و پر بود از حرف هایی که هرکدامشان داستانی داشتند. کمی جلوتر رفتم. به قفسه‌ای که از ابتدا دنبالش می‌گشتم، رسیدم. تمامِ کتاب‌های آن قفسه را از چشمانم گذراندم. کتابی با جلدی زیبا و جذاب، توجهم را جلب کرد. آن را برداشتم و صفحه اولش را گشودم. نگاهی به فهرستِ موضوعات انداختم. برایم آشنا بود. انگار آن را خوانده بودم. آن کتاب را برداشتم و جلدِ قهوه‌ایش را محکم با دستانم گرفتم. از آن قفسه هم عبور کردم. هربار که در کتابخانه راه می‌رفتم، تمامیِ غم و غصه‌ها و هیاهوهای ذهنم برای مدتی محو می‌شد. هیچ‌گاه راز و آرامشِ نهفته در آنجا را درک نمی‌کردم. دلم می‌خواست ساعت‌هایم را فقط در آنجا سپری کنم اما حیف که فقط مدتِ کمی از روزهایم را، برای سِیر در دنیای این کتاب‌ها اختصاص می‌دادم.» ✍ فاطمه سُدیری 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
ماجرای جزئیات در چشم من و کودکم! جان کلاسن، نویسنده و تصویرگر کتاب کودک، در یکی از کتاب هایش ماهی ای کشیده بسیار ساده و ابتدایی. این ماهی در عین سادگی، مخاطبش را به دنبال خود می کشد. در دنیای زیر آب، داستانی ساخته که با تصاویری ساده و بدون جزئیات آنقدر کشش ایجاد می کند که هم من و هم کودکم پا به پای ماهی جلو می رویم. صحبت از جزئیات است. از فلس ها و باله های کشیده نشده در یک کتاب موفق. با دیدن این کتاب و نمونه های مشابه آن، می بینیم که چیزی که کودک را با دنیای داستان همراه می کند، تصاویر پرطمطراق و با جزئیات نیست. چیزی است از جنس ماهیت و فضای کلی کتاب. فضایی که با یک ایده و داستان و تصاویری هدفمند، کتابی پرمخاطب به وجود می آورد. از طرفی کودک به واسطه سن پایین و تجربه ی کمی که از لحاظ بصری دارد، نسبت به من بزرگسال، شاید در مواجه با یک کتاب پر از جزئیات، گیج شود و ذهنش نتواند تصاویر را به خوبی تجزیه و تحلیل کند و در نهایت با داستان ارتباط برقرار کند. بنابراین می توان گفت که هر چه سن مخاطب پایین تر باشد، تصاویر باید ساده تر و با جزئیات کم تری باشد. مانند همان ماهی آقای جان کلاسن در یکی از کتاب های سه گانه اش. ✍ فاطمه ممشلی 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد هرکه را در طلب همّت او قاصر نیست.‌ 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
روی زمین دراز کشیده ام و سنجاق سینه سومی توی بغلم وول می‌خورد. توی ذهنم اتفاقات داستانم را جا به جا می‌کنم تا طرح داستان منطقی باشد. نگاهم می‌چرخد سمت پنجره و ابر هایی که آرام آرام در آبی آسمان حرکت می‌کنند. از خانه و داستان می‌روم پای کلاس های دانشگاه. بحث افاضه ی وجود و حقیقت علم و اتصال به واجب الوجود و ....و.... یادم می‌آید قرار نیست من چیزی را خلق کنم، هرچه هست در دست اوست. باید تلاش کنم برای دریافت فیض و اتصال به عالم هستی تا داستانم سر و سامان بگیرد. ✍انسیه سادات یعقوبی 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗از من خداحافظ محمدرضا یزدانی نژاد «من هم می‌میرم؛ اما نه مثل پروانه، سرخورده از یک اشتباه، محصور در آتش تنهایی. پس مرغ میناها جیغ بنفش کشیدند و مردها با پتو شعله‌های آتش تنش را خفه کردند. چه کسی آتش درونش را خاموش می‌کند؟ من هم می‌میرم؛ اما نه مثل تو سوار بر موج بی‌قراری، زیر شن‌های فکه یا روی تخت سفید خانه. پس مسئولان داروخانه نفس راحتی می‌کشند و سنگ تراش‌ها روی سنگ قبر سیاهت می‌نویسند: `ای آن که رفته ای، چه کسی مرغ عشق ها را می خنداند؟...» 📚شعر پایانی کتاب، چه زیبا جمع‌بندی کرد. یک پایان دراماتیک و در اوج. وقتی شروع کردم به خواندن، تقریبا تا بعد از نیمه‌های دوم کتاب، خسته کننده بود، چون اغلب گفتگوها، مکالمات روزمره بود و توصیفات جزئی از صحنه‌ها زیاد بود. در کل در این داستان اتفاق خاص، هولناک یا غافلگیرانه‌ای نمی‌افتد و همین ممکن است خواننده را خسته کند تا به مفهوم و مقصود موردنظر نویسنده برسد. اما.... مهارت نویسنده همینجاست. داستانی یکپارچه و یکدست بدون هیچ گونه باگ یا خلأ داستانی، روزمره یک خانواده را به خوبی نشان می‌دهد. صحنه‌ها به قدری شفاف و با جزئیات دقیق در قالب کلمات به تصویر کشیده شده که اغلب می‌شد بصورت فیلم سینمایی در ذهن آن را تماشا کرد؛ که این هم یکی از وجوه همان توصیفات بود. 📚نویسنده مفهوم تقابل خودکشی با فرهنگ شهادت را به بهترین شکل در داستان، به تصویر کشید و در صفحات پایانی، جا انداخت طوری که سال‌ها در پس ذهن و ضمیر ناخودآگاه خواننده جای خواهد گرفت. و این قدرت قلم یک نویسنده است. جایی که بتواند، با نوشتارش، اندیشه‌ای را چنان به درک و لمس خواننده برساند که با ان، تربیت نسلی را رقم بزند. و این، کتابی بود که .» ✍ انصاری زاده 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
بی گمان ما روزی برای ابدیت آمده بودیم. تمام گیتی برای ما بود و دور فلک میچرخید تا ما نانی به کف آریم و به غفلت نخوریم... اما از حق نگذریم حالا دنیا جور دیگری می‌گذرد... حالا حین گردش جهان و گذر زمان ما نیز نانی میخوریم و میچرخیم و در جست و جوی هیچ، تن رنجور میکنیم. گاهی که نور از لا به لای ابر و ساختمان ها و فنس های دیوار و پنجره و پشتی جلوی پنجره عبور می‌کند و روی دفترم می‌افتد به این فکر میکنم که من آیا در چرخش گیتی نقشی دارم؟ آیا مسیر درستی را طی میکنم؟ آیا روی طرح نقاشی و گل سفالگری و قلم نویسنده ای نور میپاشم؟ و آنقدر آیا های دیگر که نور، سایه می‌شود و روزی دیگر به شب می‌رسد. و من در میان نورِ خسته از مسیری سخت و طولانی و سایه ای سرد و ساکت باز هم تمرینی دیگر خط میزنم و کاغذی مچاله به دست بازیافت میفرستم به امید پله ای رشد... ✍ حلیمه زمانی 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا