1_11829881717.mp3
1.53M
#روایت_خادمی
روایت خدمت محبان اهل بیت در دهه آخر ماه صفر
گوینده: حدیث انصاری زاده
تدوین: فاطمه کرباسفروشان
تولید شده در استودیو جریان
#خادم_الرضاییم
#روایت_خادمی
#دهه_آخر_صفر
#شهادت_امام_رضا
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
1_11658406015.mp3
2.17M
#روایت_خادمی
روایت خدمت محبان اهل بیت در دهه آخر ماه صفر
گوینده: حدیث انصاری زاده
تدوین: فاطمه کرباسفروشان
نویسنده: محدثه امامینیا
تولید شده در استودیو جریان
#خادم_الرضاییم
#روایت_خادمی
#دهه_آخر_صفر
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
روایت خادمی 2.mp3
1.15M
#روایت_خادمی
روایت خدمت محبان اهل بیت در دهه آخر ماه صفر
گوینده: حدیث انصاری زاده
تدوین: فاطمه کرباسفروشان
نویسنده: هما ایران پور
تولید شده در استودیو جریان
#خادم_الرضاییم
#روایت_خادمی
#دهه_آخر_صفر
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
روایت خادمی 6.mp3
3.64M
#روایت_خادمی
روایت خدمت محبان اهل بیت در دهه آخر ماه صفر
گوینده: حدیث انصاری زاده
تدوین: فاطمه کرباسفروشان
نویسنده: رقیه سادات ذاکری
تولید شده در استودیو جریان
#خادم_الرضاییم
#روایت_خادمی
#دهه_آخر_صفر
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
روایت خادمی 1.mp3
930K
#روایت_خادمی
روایت خدمت محبان اهل بیت در دهه آخر ماه صفر
گوینده: حدیث انصاری زاده
تدوین: فاطمه کرباسفروشان
نویسنده: انسیه سادات یعقوبی
تولید شده در استودیو جریان
#خادم_الرضاییم
#روایت_خادمی
#دهه_آخر_صفر
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
فصل اول سرای حبیب.mp3
2.26M
#بخشخوانی_کتاب
#کتاب_غریب_قریب
نویسنده: شادروان سعید تشکری
گوینده: فاطمه کرباسفروشان
تدوین: فاطمه کرباسفروشان
تولید شده در استودیو جریان
#روایت_الرضا
#دهه_آخر_صفر
#شهادت_امام_رضا
#سعید_تشکری
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
نشسته بر کجاوه.mp3
2.7M
#بخشخوانی_کتاب
#کتاب_غریب_قریب
نویسنده: شادروان سعید تشکری
گوینده: فاطمه کرباسفروشان
تدوین: فاطمه کرباسفروشان
تولید شده در استودیو جریان
#روایت_الرضا
#دهه_آخر_صفر
#شهادت_امام_رضا
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
حاجت دل
قسمت اول
روضه تمام شده. مهمان ها یکی پس از دیگری خداحافظی میکنند و از در قهوهای حیاط بیرون میروند.
نوجوانهای خانواده، در حیاط فرش شده، برای خودیها سفره پهن میکنند و بچهها همچنان خستگیناپذیر انگار در دنیایی دیگر، گرم بازی هستند.
با لمس کتیبۀ عزایِ بسته به دیوار، بهشتی از آرامش را زیر دستانم متصور میشوم. صدای گرم برادرم می آید، سرم را برمیگردانم. هردو با چشمانی خسته به یکدیگر میرسیم. لبخندی حواله اش میکنم.
می گوید: «خدا حاجت دلت را داد.
امام رضا چهار زائر تهرانی برایت کنار گذاشته است!»
لبخندم عمیقتر میشود. خدارا شکر میکنم بابت افتخار میزبانی زائران قلب ایران. وسایل بچه ها را جمع میکنم. دخترم فاطمه خیال جداشدن از همبازیهایش را ندارد. او را هم با دادن قول موتور سواری،حواله پدرش میکنم.
مهدی شش ماههام را بغل میزنم و با بوسهایی بر دست پیر مادرِ بهتر از جانم از خانه بهشتیشان خداحافظی میکنم. تا برسیم خانه از شدت خوشحالی انگار روی ابرها پرواز میکنم.
کلید را میاندازم و سریع داخل خانه میشوم تا اوضاع را رو به راه کنم. مهدی را در روروک میگذارم، دستوپا زنان به اینطرف و آنطرف میرود و صدای ذوق کردنش خانه را پر میکند.
اتاق بزرگ را مرتب میکنم و تشک برای خواب مهمانها می اندازم. اتاق کوچکتر را برای خودمان رو به راه میکنم.
فاطمهام با پدرش از موتورسواری سر میرسند.
لباسهایش را عوض میکنم. فاطمه در خانه دوری میزند و از سر محبت خاله خرسیِ، پس گردنی آبداری حواله مهدیِ از همهجا بیخبر میکند.
صدای مهدی در میآید، بغلش میکنم، یکدفعه صدای «یاالله» مردی جا افتاده میآید.
چادر را سرم میکنم و منتظر با لبخندی بر لب، دم در میایستم. حصیر درِ راهرو کنار میرود و دختری با قیافۀ اخمو و موهای پسرانه و کراپ و شلوار به تن با کلاهی بر سر اولین نفر است که وارد میشود. بعد خانمی با مانتو بلند و شالی که از عهده پوشاندن تمام موها برنیامده و آرایش صورتی که قرار بوده است بانو را جوانتر نشان دهد ولی نتوانسته. دست آخر هم همان آقای میانسالی که صدایش را اول شنیدم و خانمی میانسال که چادر رنگی به سر داشت، داخل میشوند... .
✍ رقیه سادات ذاکری
#روایت_خادمی
#شهادت_امام_رضا
#دهه_آخر_صفر
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
حاجت دل
قسمت دوم
با دیدنشان کمی جا میخورم.
در ذهنم پوشش زائران امام رضا جور دیگر حک شده بود.
به خودم نهیب میزنم:« امام رضا آنها را طلبیده، تو چکاره ایی؟!»
خودم را جمع و جور میکنم و همانطور لبخندزنان به جایی که برایشان تدارک دیدم راهنماییشان میکنم و امکاناتی را که لازم دارند برایشان مهیا میکنم. مهدی در بغلم با ذوق دستوپا میزند و فاطمه هرازگاهی به قاب گوشی دخترک که پر از شکلک است دستی میرساند.
دختر روی بینی فاطمه میزند و میگوید: «چقد فوضولی تو! سلام هم بلدی؟!»
فاطمه سرخوش لبخندی میزند و میگوید: «سلام عمو!»
دختر خندهایی میکند و در جواب میگوید : «عمو، باباته بچه!»
لبخندی میزنم و میگویم: «برای حموم رفتنتون من همه چیز رو آماده کردم، بازم اگر چیزی لازم دارید بگید!»
دختر و آن خانم مانتوبلند کمی جا میخورند بعد آن خانم با اشتیاق میگوید: «وای چقد خوب! پس میشه از حمومتون استفاده کنیم؟ آخه ما خیلی دوش لازمیم!»
لبخندی میزنم و میگویم: «بله، چرا که نه! لباس هاتونم بزارید توی سبد چرک بیرون حموم تا براتون بندازم توی لباسشویی!»
خوشحال تر میشوند. به سمت حمام راهنماییشان میکنم. فرصتی میشود تا به مهدی شیر بدهم. با خودم فکر میکنم، کاش میشد چند جلد کتاب «ستارهها چیدنی نیستند» را میخریدم و به این خانمها هدیه میدادم. زمانی که خودم این کتاب را میخواندم همیشه با خودم میگفتم برای هر زن لازم است حداقل یک بار این کتاب را بخواند!
معلوم بود دفعه اولشان است در مسیر زیارت، مهمان منزلی میشوند؛ چون بابت هر چیز عادی، خیلی تشکر میکردند و شگفت زده میشدند.
صبح موقع صبحانه، متوجه میشوم دختر به جای کلاه، شال به سر انداخته است. صبحانه که تمام میشود، آقای میانسال به گرمی میگوید: «دستت درد نکنه دخترم خیلی بهتون زحمت دادیم... .
هنوز حرفش به آخر نمیرسد که برادرم عبا و قبا به تن با سطل شله سر میرسد. پیرمرد بلند میشود. برادرم را گرم در آغوش میگیرد و از او هم تشکر میکند. برادرم لبخندی میزند و درحالیکه دست های مرد را میفشرد، میگوید: «شما رحمتید پدرجان. ما به امام رضا خیلی بدهکاریم. شما هم زائرای همین آقایین. انشالله رفتین حرم ما رو هم دعا کنین.»
سه خانم مهمان با لبخند نظاره گر این صحنهاند.
مهمانها آماده رفتن میشوند.
تنها جلد کتاب ستاره ها چیدنی نیستند را که دارم از قفسه برمیدارم تا دم در بدرقه شان میکنم. در آخرین لحظه با دختر و آن خانوم جوان دست میدهم و همدیگر را در آغوش میگیریم. لبخندی میزنم و کتاب را از زیر چادرم در آوردم و درحالی که به سمتشان میگیرم میگویم: این هدیه من به شما. خیلی خوش آمدید. انشالله حرم رفتین مارو فراموش نکنین.
کتاب را میگیرند و بعد از تشکر و خداحافظی خواهرانه، از هم جدا میشویم. من و همسرم قول میدهیم که یک روزی مهمانشان شویم.
✍ رقیه سادات ذاکری2⃣1⃣
#روایت_خادمی
#شهادت_امام_رضا
#دهه_آخر_صفر
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
Madaraneh.mp3
1.31M
#بخشخوانی_کتاب
#کتاب_غریب_قریب
نویسنده: شادروان سعید تشکری
گوینده: فاطمه کرباسفروشان
تدوین: فاطمه کرباسفروشان
تولید شده در استودیو جریان
#روایت_الرضا
#دهه_آخر_صفر
#شهادت_امام_رضا
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱