1_11829881717.mp3
1.53M
#روایت_خادمی
روایت خدمت محبان اهل بیت در دهه آخر ماه صفر
گوینده: حدیث انصاری زاده
تدوین: فاطمه کرباسفروشان
تولید شده در استودیو جریان
#خادم_الرضاییم
#روایت_خادمی
#دهه_آخر_صفر
#شهادت_امام_رضا
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
#روایت_خادمی
موکب نوهها
پاهای ۸۸ سالهاش توان رفتن به زیارت ندارد. سالهاست که به کمک واکر در خانهاش این طرف و آنطرف میرود، اما نبض حال و هوای بچهها، بهخصوص نوهها دستش است. همهشان میدانند روز آخر صفر، مهمان بیبیعزیز هستند. با این همه به تکتکشان زنگ میزند: دخترها، پسرها، نوههای متأهل. از وقتی خواهر و برادر بیبی عزیز هم به رحمت خدا رفتهاند، بچهها و نوههای آنها هم را هم دعوت میکنند. همه برنامه آن روز را میدانند. مردها پای پیاده به زیارت حضرت رضا میروند، خانمها هم با کمک هم آش میپزند، دعای توسل میخوانند. ظهر هر کس هرجا هست، خودش را به آش بیبی عزیز میرساند. بیبی عزیز کنار سفره روی مبل مینشیند و با لذت به جمع نگاه میکند. هراز گاهی هم با لبخند نمکینی به نوههای کوچکتر نگاه میکند و میگوید:« الحمدلله، امسال هم عمرم کفاف داد روز شهادت آقا، حرم بروید و مهمانم باشید من هم از دیدن نوههام کیف کنم!»
بزرگترها میدانند منظور بیبیعزیز این است که بقیه سال اینطوری دورهم جمع نمیشوند تا چشمش به جمع نوههایش روشن شود. بزرگترها این را میفهمند اما کاری نمیکنند، این تدبیر بیبی است که همه را در این روز عزیز در موکب خانهاش جمع میکند.
راوی: ح. نهاوندی
✍ 3⃣تیمورزاده
#شهادت_امام_رضا
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
#روایت_خادمی
مهمان داریم
همسایه در میزند و سکوت نیمه شب خانه میشکند.او خادم موکب شهید زنجانی است. لباس های زائرین امام رضا جان(ع) را برایمان تحفه میآورد تا خانهمان و ماشین لباسشوییمان متبرک شود به گرد و غبار و قطرات عرق لباس زائرین.
هیاهوی زائرها توی خانه مان پیچیده است ولی فقط من میشنوم.
این عادت نویسنده هاست، چیزهایی را می شنوند که بقیه نمیشنوند. چیزهایی را می بینند که بقیه نمیبینند.
تحفه ها را که تحویل میگیرم بغض می دود بیخ گلویم. بر هر توری چند بوسه میزنم. خوش آمد میگویم. خاک پای زائر امام، روشنای چشم ماست.
انگار صدای صاحب لباسها میشنوم:
_«عادت دارم با جوراب سفید به حرم بروم. خاکی که در حرم بر جوراب هایم می نشیند را دوست دارم.»
_« خوش ندارم با چادر و مانتویی که بوی آفتاب و عرق می دهد
راهی زیارت شوم. باید وقت زیارت تمیز و خوش بو باشیم.»
_« کربلا که می رویم می گویند بهتر است با همان لباس های خاکی و تن به عرق نشسته راهی حرم بشوید. اینجا اما مستحب است آراسته محضر امام برسیم.» بغض گلوگیر میشود!
انگار چفیه اش را نشانم میدهد و میگوید:« دلم نمی آید غبار کربلا از رویش شسته شود، اما باید تمیز و با عطر خوش محضر امام رئوف (ع) برسم.»
چفیه را می بوسم. اشک هایم بی طاقتی میکنند. به همه شان میگویم :« استراحت کنید و بخوابید. من برایتان این ها را می شویم.»
نیمهشب،صدای ماشین لباسشویی سکوت را شکسته است.
همه خوابند، حتی زائرهایی که لباس هایشان آمده است تا خانه ی ما را تبرک کند.
✍4⃣یعقوبی
#شهادت_امام_رضا
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
🌱
#روایت_خادمی
همیشه مثل خربزه کال حرف میزد.
نصفه و نیمه
«میشود بروی حرم»
....
حتی نگفتم هوا انقدر گرم است که چشمهایم تار میبیند
خودم این خادمی را قبول کرده بودم:
«هر کسی کاری دارد بگوید میروم حرم ، زنگ میزنم و خودش با امام رضا صحبت کند»
از آن روز مِهر خادمیام بین خودم و امام رضا بسته شد
......
میرفتم، یک گوشه دنج پیدا میکردم و مینشستم و گوشی را میگذاشتم روی زمین و......
وجدانا حرفهایشان را هم گوش نمیکردم
همین که حالشان خوب میشد بساطم را جمع میکردم و برمیگشتم
حواسم بود به جای خودم حرف نزنم ،این حرم به نیت او بود.
آنقدر روی این نیت حساس میشدم که یکی دو بار نزدیک بود به جایشان عکس یادگاری بگیرم.
من خادم رساندن حرفها بودم و باید امانت داری میکردم.
میدیدم که چگونه حرفها در هوا بال میزند و همانجا میماند تا دل صاحبش خالی شود..
اصلا هر جوری هم که فکر کنی این همه کبوتر در حرم....
حتما خادمهای رساندن حرفها زیاد است🌱
اصلا کاش میشد به تمام مشهدیها لباس خادمی تن کرد
همه به یک نسبت خادمالرضائیم🦋
گاهی خادم حرم ندیدهها.....
#روایت_خادمی
#شهادت_امام_رضا
✍ مخاطب کانال: خانم مریم قاسمی5⃣
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
فصل اول سرای حبیب.mp3
2.26M
#بخشخوانی_کتاب
#کتاب_غریب_قریب
نویسنده: شادروان سعید تشکری
گوینده: فاطمه کرباسفروشان
تدوین: فاطمه کرباسفروشان
تولید شده در استودیو جریان
#روایت_الرضا
#دهه_آخر_صفر
#شهادت_امام_رضا
#سعید_تشکری
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
نشسته بر کجاوه.mp3
2.7M
#بخشخوانی_کتاب
#کتاب_غریب_قریب
نویسنده: شادروان سعید تشکری
گوینده: فاطمه کرباسفروشان
تدوین: فاطمه کرباسفروشان
تولید شده در استودیو جریان
#روایت_الرضا
#دهه_آخر_صفر
#شهادت_امام_رضا
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
حاجت دل
قسمت اول
روضه تمام شده. مهمان ها یکی پس از دیگری خداحافظی میکنند و از در قهوهای حیاط بیرون میروند.
نوجوانهای خانواده، در حیاط فرش شده، برای خودیها سفره پهن میکنند و بچهها همچنان خستگیناپذیر انگار در دنیایی دیگر، گرم بازی هستند.
با لمس کتیبۀ عزایِ بسته به دیوار، بهشتی از آرامش را زیر دستانم متصور میشوم. صدای گرم برادرم می آید، سرم را برمیگردانم. هردو با چشمانی خسته به یکدیگر میرسیم. لبخندی حواله اش میکنم.
می گوید: «خدا حاجت دلت را داد.
امام رضا چهار زائر تهرانی برایت کنار گذاشته است!»
لبخندم عمیقتر میشود. خدارا شکر میکنم بابت افتخار میزبانی زائران قلب ایران. وسایل بچه ها را جمع میکنم. دخترم فاطمه خیال جداشدن از همبازیهایش را ندارد. او را هم با دادن قول موتور سواری،حواله پدرش میکنم.
مهدی شش ماههام را بغل میزنم و با بوسهایی بر دست پیر مادرِ بهتر از جانم از خانه بهشتیشان خداحافظی میکنم. تا برسیم خانه از شدت خوشحالی انگار روی ابرها پرواز میکنم.
کلید را میاندازم و سریع داخل خانه میشوم تا اوضاع را رو به راه کنم. مهدی را در روروک میگذارم، دستوپا زنان به اینطرف و آنطرف میرود و صدای ذوق کردنش خانه را پر میکند.
اتاق بزرگ را مرتب میکنم و تشک برای خواب مهمانها می اندازم. اتاق کوچکتر را برای خودمان رو به راه میکنم.
فاطمهام با پدرش از موتورسواری سر میرسند.
لباسهایش را عوض میکنم. فاطمه در خانه دوری میزند و از سر محبت خاله خرسیِ، پس گردنی آبداری حواله مهدیِ از همهجا بیخبر میکند.
صدای مهدی در میآید، بغلش میکنم، یکدفعه صدای «یاالله» مردی جا افتاده میآید.
چادر را سرم میکنم و منتظر با لبخندی بر لب، دم در میایستم. حصیر درِ راهرو کنار میرود و دختری با قیافۀ اخمو و موهای پسرانه و کراپ و شلوار به تن با کلاهی بر سر اولین نفر است که وارد میشود. بعد خانمی با مانتو بلند و شالی که از عهده پوشاندن تمام موها برنیامده و آرایش صورتی که قرار بوده است بانو را جوانتر نشان دهد ولی نتوانسته. دست آخر هم همان آقای میانسالی که صدایش را اول شنیدم و خانمی میانسال که چادر رنگی به سر داشت، داخل میشوند... .
✍ رقیه سادات ذاکری
#روایت_خادمی
#شهادت_امام_رضا
#دهه_آخر_صفر
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
حاجت دل
قسمت دوم
با دیدنشان کمی جا میخورم.
در ذهنم پوشش زائران امام رضا جور دیگر حک شده بود.
به خودم نهیب میزنم:« امام رضا آنها را طلبیده، تو چکاره ایی؟!»
خودم را جمع و جور میکنم و همانطور لبخندزنان به جایی که برایشان تدارک دیدم راهنماییشان میکنم و امکاناتی را که لازم دارند برایشان مهیا میکنم. مهدی در بغلم با ذوق دستوپا میزند و فاطمه هرازگاهی به قاب گوشی دخترک که پر از شکلک است دستی میرساند.
دختر روی بینی فاطمه میزند و میگوید: «چقد فوضولی تو! سلام هم بلدی؟!»
فاطمه سرخوش لبخندی میزند و میگوید: «سلام عمو!»
دختر خندهایی میکند و در جواب میگوید : «عمو، باباته بچه!»
لبخندی میزنم و میگویم: «برای حموم رفتنتون من همه چیز رو آماده کردم، بازم اگر چیزی لازم دارید بگید!»
دختر و آن خانم مانتوبلند کمی جا میخورند بعد آن خانم با اشتیاق میگوید: «وای چقد خوب! پس میشه از حمومتون استفاده کنیم؟ آخه ما خیلی دوش لازمیم!»
لبخندی میزنم و میگویم: «بله، چرا که نه! لباس هاتونم بزارید توی سبد چرک بیرون حموم تا براتون بندازم توی لباسشویی!»
خوشحال تر میشوند. به سمت حمام راهنماییشان میکنم. فرصتی میشود تا به مهدی شیر بدهم. با خودم فکر میکنم، کاش میشد چند جلد کتاب «ستارهها چیدنی نیستند» را میخریدم و به این خانمها هدیه میدادم. زمانی که خودم این کتاب را میخواندم همیشه با خودم میگفتم برای هر زن لازم است حداقل یک بار این کتاب را بخواند!
معلوم بود دفعه اولشان است در مسیر زیارت، مهمان منزلی میشوند؛ چون بابت هر چیز عادی، خیلی تشکر میکردند و شگفت زده میشدند.
صبح موقع صبحانه، متوجه میشوم دختر به جای کلاه، شال به سر انداخته است. صبحانه که تمام میشود، آقای میانسال به گرمی میگوید: «دستت درد نکنه دخترم خیلی بهتون زحمت دادیم... .
هنوز حرفش به آخر نمیرسد که برادرم عبا و قبا به تن با سطل شله سر میرسد. پیرمرد بلند میشود. برادرم را گرم در آغوش میگیرد و از او هم تشکر میکند. برادرم لبخندی میزند و درحالیکه دست های مرد را میفشرد، میگوید: «شما رحمتید پدرجان. ما به امام رضا خیلی بدهکاریم. شما هم زائرای همین آقایین. انشالله رفتین حرم ما رو هم دعا کنین.»
سه خانم مهمان با لبخند نظاره گر این صحنهاند.
مهمانها آماده رفتن میشوند.
تنها جلد کتاب ستاره ها چیدنی نیستند را که دارم از قفسه برمیدارم تا دم در بدرقه شان میکنم. در آخرین لحظه با دختر و آن خانوم جوان دست میدهم و همدیگر را در آغوش میگیریم. لبخندی میزنم و کتاب را از زیر چادرم در آوردم و درحالی که به سمتشان میگیرم میگویم: این هدیه من به شما. خیلی خوش آمدید. انشالله حرم رفتین مارو فراموش نکنین.
کتاب را میگیرند و بعد از تشکر و خداحافظی خواهرانه، از هم جدا میشویم. من و همسرم قول میدهیم که یک روزی مهمانشان شویم.
✍ رقیه سادات ذاکری2⃣1⃣
#روایت_خادمی
#شهادت_امام_رضا
#دهه_آخر_صفر
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
میتپد قلب و دل و جانم برایت ایرضا
در نگاهم اشک جاری میشود بهر شما
تا که پنهانی بخوانم نامههایم را خودم
التیام دردهایم شو که جان یابد جلا
اوج میگیرم کبوتر میشوم در آستان
تا که این دل، دل دهد بر خاندانِ مصطفا
تند کردم پا برایت مثلِ آن آهویِ خرد
تا ضمانتنامهات را بر دلم داری روا
من گدایم، حاجتم را خود تو دانی به ز من
سروری تو، سروری کن بر دلم، آقای ما
من یقین دارم که دستانم گره در دستِ توست
گرچه ناجورم به درگاهت نمیگردم رها
زین نگاهِ لطفِ تو شکی ندارم در میان
که مجاور میشوم زین پس در این صحن و سرا
✍🏻مطهره ناطق
[سرودهشده در مهر هزاروچهارصدویک؛
بازبینی و اصلاح در شهریور هزاروچهارصدوسه]
#شهادت_امام_رضا
#امام_الرئوف
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
از بالا که مینگرم میبینم که تو نه تنها در معنا که از بالای آسمان ها نیز نورِ ایرانی آقا جان🌱
هرچه کردم،راه رفتم یا دویدم
آخرش دل را به سمت تو باز هم کشیدم
با کوله بار گناه و پشتِ خم شده دویدم
دیر رسیدم،اما به تو باز من رسیدم
هرجا که خواستم بروم دل نگذاشت و گفت
رضا بود که بر نامه اعمالت نوشت:اورا خریدم
گناهان را گرفت و روزیِ تازه به تو بخشید
رضا بود که وقتی هیچکس تورا نشنید او گفت:شنیدم
روزی که خود را عقب کشیدی و گفتی بریدم
او دستت را گرفت و در قلبت همیشه نامش شد:امیدم
سالها در پی خودت میدوی و به هیچ نمیرسی
تنها باید بدانی کافیست رضا بگوید:بخشیدم
من نمیخواهم بدانم که بهشت کجاست
فقط من را یا به مشهد یا نجف بکنید تبعیدم
✍🏻مریم جنگجو
پ.ن: عکس با دوربین شخصی
در پرواز به نجف
راه قدس از کربلا میگذرد
راه کربلا هم از رضا میگذرد... .
#شهادت_امام_رضا
#امام_الرئوف
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
Madaraneh.mp3
1.31M
#بخشخوانی_کتاب
#کتاب_غریب_قریب
نویسنده: شادروان سعید تشکری
گوینده: فاطمه کرباسفروشان
تدوین: فاطمه کرباسفروشان
تولید شده در استودیو جریان
#روایت_الرضا
#دهه_آخر_صفر
#شهادت_امام_رضا
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱