لبريز ترانه و نوايم با تو
از درد و غم زمان رهايم با تو
تو سبزترين بهار در جان منی
سبز است تمام لحظه هايم با تو
❤️ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یابَقِیَّةَ اللَّهِ فى اَرْضِه❤️
@jaryaniha
#روایت_کتابپردازان
🥀روزهایی سخت با تحمل غمی سخت...
غمی که فراموش نمیشود و آتشی که هرگز خاموش نخواهد شد.
برای مطالعه روایت تصویر، کانال را به حالت عادی برگردانید.
#سردار_دلها
@jaryaniha
#روایت_کتابپردازان
«دی و بهمن سال ۹۸ با برپایی هیئت وارثان عاشورا در مکان جدید موسسه و برگزاری مراسم بزرگداشت سردار سلیمانی و عزاداری ایام فاطمیه خاطرات دلی و معنوی زیبا و به یادماندنی رقم خورد و خیلی ها در برپایی این این جلسات نقش ایفا کردند. در حال تدارک و فضاسازی مجموعه بودیم شور و حال خاصی حکم فرما
بود.
یادمه چون قرار بود زیارت عاشورا هم خونده بشه با یکی از خانم ها مهرها رو بررسی کردیم؛ هم ببینیم چند تاست و هم مهرهای شکسته و غیر قابل
استفاده
رو جدا کردیم. یه سری از مهرها نشکسته بودن ولی تیره شده بودن. گفتن روی بخاری بگذاریم تا براثر حرارت ظاهر بهتری پیدا کنند.
اینکار رو کردیم و اتفاقا تاثیر هم گذاشت و مهرها نسبتا تمیز شدند. دوستمون بعد از برداشتن مهرها از روی بخاری و چیدنشون روی سینی، دیدن مهرها زیادی داغ شدن و به این آسونی خنک نمیشن؛ چون احتمال دادن توی تایمی که نیستیم عزیزی بیاد و بخواد با مهر نماز بخونه و از داغ
بودن مهر مطلع نباشه روی کاغذی با این مضمون یادداشت نوشتند: «امشب داغ است.......» این دلسوزی دقت و احتیاطشون برای من خیلی جالب و درس آموز بود در اثنای برگزاری مراسم خب طبیعتا به مهرهای روی سینی نیازی نبود و از اتاق به آشپزخانه و میز پذیرش منتقل نشد اما اتفاق جالبی که افتاد این
بود:
دختر نوجوانی که مسئولیت تقسیم مهرها رو بعهده گرفته بود، بجای مهرهای
اصلی با همون سینی مهرهای اضافه وارد شد در حالیکه هنوز یادداشت «امشب داغ است...... روی مهرها بود!!!! ایشان فکر کرده بود این جمله تعمدا و به خاطر فضای داغدیدگی آنشب روی مهرها قرار گرفته.
جدای اینکه شاید ناهماهنگی در بیان اینکه کدوم مهرها باید برده بشه رخ داده بود؛
شاید لازم بود اون مهرها جمع بشن و هرچند توی اتاق جلوی چشم نباشن تا اشتباها تقسیم نشن؛
یا شاید باید کاغذ یادداشت برداشته میشد و یادداشت دیگری نظیر اینکه در صورت تمام شدن مهرهای ظرف اصلی از اینها استفاده بشه جایگزین
میشد
و شایدهای دیگری که الان به ذهنم نمیرسه و حتی توی شایدهای بالا به سهم خودم در رقم خوردن اون اتفاق فکر کردم؛
بیش از پیش فهمیدم نقش تربیتی جملات پرمغز و کوتاه توی مجموعه اینقدر موثر بودن و هستن که باعث شده یادداشتی نظیر مورد بالا توی شرایط روانی اون شب، در ذهن
اون نوجوون یه جملهٔ معنوی تلقی بشه.»
راوی و نویسنده: سرکار خانم بنی اسد.
عکس 📸 از همان مراسم.
@jaryaniha
#لحظه_نگاشت
دیروز پستچی یک بسته برایم آورد. همان پستچیای که اهالی خانه در روزهای آلودهی کرونایی با او آشنا شدند. او هم در این مدت با ما آشنا شد، از اسم و فامیل و بچهها گرفته تا چیزهایی مثل آن که آیفون کل ساختمان خراب است و صدا یکطرفه شده و اینکه چرا درستش نمیکنیم! الان که فکر میکنم قبلا هیچکدام مان پستچی منطقه خودمان را نمیشناختیم!🧐
بسته، یک جعبه کارتنی چسب کاری شده بود. روی پیشخان آشپزخانه که گذاشتم، پسرم پرسید: عه مامان توش چیه؟ و قبل از اینکه من جوابی بدهم، پسر بزرگترم جواب داد: معلومه چیه، کتاب. خنده ام گرفت، گفتم: اتفاقا این دفعه اشتباه کردی، قهوه سفارش داده بودم که رسید. و با نگاهی پیروزمندانه بسته را باز کردم.
امروز دوباره همان اقای پستچی امد، این بار اما بسته همان همیشگی بود و پیشبینی بچهها درست. 😁
بالاخره بعد از مدتها سفارش بانوی فرهیخته مشهدی رسید.
@jaryaniha