🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
نبخشیدن باعث
کوچک شدن افق نگاهت
و پرشدن فضای ذهنت
از چیزهایی میشود که هیچ نیازی به آنها نداری
می بخشی چون
به اندازه کافی قوی هستی
که درک کنی همه آدم ها ممکن است خطا کنند…
بخشیدن
هدیه ای است که تو به خودت میدهی…
به خاطر بسپار که آدم های ضعیف هرگز نمی توانند ببخشند…
بخشیدن خصلت آدم های قوی است …
بخشیدن یک اتفاق لحظه ای هم نیست …
فقط قدرتمندها می بخشند…
پس قوی بودن را انتخاب کن!!
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
🌸🍃🌸🍃
#طنز
شخص ثروتمندی خواست بهلول را در میان جمعی به سخره بگیرد
به بهلول گفت:هیچ شباهتی بین من و تو هست؟ بهلول گفت:البته که هست
مرد ثروتمند گفت:چه چیز ما به همدیگر شبیه است؟ بگو
بهلول جواب داد:
دو چیز ما شبیه یکدیگر است،
یکی جیب من و کله تو که هر دو خالی است
و دیگری جیب تو و کله من که هر دو پر است ...
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
🌸🍃🌸🍃
#تلنگر
بعضی آدم ها
سعی می کنند حقارتشان را با تحقیرِ دیگران بپوشانند ...
توهین می کنند ، افترا می زنند ، و برچسب های زننده می چسبانند ...
با این آدم هایِ "بی فکر" کاری نداشته باشید ...
این ها اگر قدرتِ تفکر داشتند که بی شعوریشان را جار نمی زدند!!
هر آدمِ عاقلی می داند که هیچ کس روی صفت و رفتاری متمرکز نمی شود مگر این که آن را به میزانِ زیاد در درونِ خودش داشته باشد...
آدم هایِ سالم ، برای خودشان و دیگران ، ارزش قائلند ...
آدم هایِ سالم، توهین نمی کنند !!!
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
🌸🍃🌸🍃
یکی از شاگردان شیخ بهایی نزد استاد خود رفت و از یکی دیگر از شاگردان او شکایت کرد که بهخاطر بداخلاقی او توان دیدن او را ندارم. نمیخواهم هرگز در مکتب کنار او باشم.
شیخ گفت: سعی کن او را با تمام صفات بدش تحمل کنی.
شاگردش گفت نمیتوانم.
شیخ گفت: برو ایمان و علم خود را بالا ببر. هر اندازه ایمان و معرفت و علم انسان زیاد شود، راحتتر میتواند انسانهای نادان را تحمل کند. علم، نوری است که اگر در قلب خود روشن کنی، جاهلان را خواهی شناخت و هرگز با جاهلان جاهلانه رفتار نخواهی کرد تا دردسری برای خود درست کنی.
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
🌸🍃🌸🍃
#خدا_کافی_است
دست به دامن خدا که میشم، چیزی آهسته درون من به صدا در میاد؛
نترس...
از باختن تا ساختنِ دوباره، فاصلهای نیست
إنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ(یس،۸۲)
فرمان نافذ او چنان است که چون اراده کند به محض اینکه گوید: «موجود باش» بلافاصله موجود خواهد شد.
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
🌸🍃🌸🍃
✍انسان با سه چیز مغرور میشود.
۱_نام بزرگ
۲_خانه مقبول
۳_لباس مقبول
اما افسوس که بعد از مرگ
۱_نامش مرحوم
۲_خانه اش قبر
۳_ لباس اش کفن
بر چرخ فلک مناز که کمر شکن است
بر رنگ لباس مناز که آخر کفن است
مغرور مشو که زندگی چند روز است
در زیر زمین شاه و گدا یک رقم است
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
🌸🍃🌸🍃
داستان کوتاه و پندآموز
✍مراسم عروسی بود پیرمردی در گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد پیشش آمد و گفت:
سلام استاد آیا منو میشناسید.
معلم بازنشسته جواب داد:
خیر عزیزم فقط میدانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم. و داماد ضمن معرفی خود گفت:
چطور آخه مگه میشه منو فراموش کرده باشید
🔸یادتان هست سالها قبل ساعت گران قیمت یکی از بچهها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانشآموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من که ساعت را دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که شما ساعت را از جیبم بیرون میآورید و جلوی دیگر معلمین و دانشآموزان آبرویم را میبرید،
🔹ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید ولی تفتیش جیب بقیهی دانشآموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سالهای بعد در اون مدرسه هیچ کس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد و شما آبروی من را نبردید.
استاد گفت :
🔸باز هم شما را نشناختم! ولی واقعه را دقیق یادم هست ...
چون من موقع تفتیش جیب دانشآموزان چشمهایم را بسته بودم.
💥تربیت و حکمت معلمان، دانشآموزان را بزرگ مینماید.
درود بفرستیم به همه معلم هایي كه با روش درست و آموزش صحيح هم بذر علم و دانش را در دل و جان شاگردان مي كارند و هم تخم پاكي و انسانيت و جوانمردي را.
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
داستان تربیتی واقعی
✍معلّم از دانشآموز سوالی کرد امّا او نتوانست جواب دهد، همه او را تمسخر کردند.
معلّم متوجّه شد که او اعتماد به نفس پایینی دارد. زنگ آخر وقتی همه رفتند معلّم، او را صدا زد و به او برگهای داد که بیت شعری روی آن بود و از او خواست آن بیت شعر را حفظ کرده و با هیچکس در این مورد صحبت نکند.
🔹روز بعد، معلّم همان بیت شعر را روی تخته نوشت و به سرعت آن را پاک کرد و از بچّهها خواست هر کس توانسته شعر را سریع حفظ کند، دستش را بالا ببرد.
تنها کسی که دست خود را بالا برد و شعر را خواند همان دانش آموز بود.
بچّهها از این که او توانسته در فرصت کم شعر را حفظ کند مات و مبهوت شدند.
🔸معلّم خواست برای او دست بزنند. معلّم هر روز این کار را تکرار میکرد و از بچّهها میخواست تشویقش کنند.
دیگر کسی او را مسخره نمیکرد و دارای اعتماد به نفس شد و احساس کرد دیگر آن شخصی که همواره او را "خِنگ" مینامیدند، نیست و تمام تلاش خود را میکرد که همیشه احساس خوبِ برتر بودن و باهوش بودن را حفظ کند.
🔹آن سال با معدّلی خوب قبول شد. به کلاسهای بالاتر رفت. وارد دانشگاه شد. مدرک دکترای فوق تخصص پزشکی گرفت و اکنون پدر پیوند کبد جهان است.
📚کتاب زندگانی دکتر ملک حسینی
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
🌸🍃🌸🍃
✍خواندنىوجالب
🔸«قارون» هرگز نمی دانست که روزی کارت
عابر بانکی که در جیب ما هست از آن کلیدهای
خزانه وی که مردهای تنومند عاجز از حمل آن
بودند ما را به آسانی مستغنی میکند.
🔹«خسرو» پادشاه ایران نمی دانست که مبل
سالن خانه ما از تخت حکومت وی
راحت تر است.
🔸« قیصر» که بردگان وی با پر شترمرغ وی را
باد میزدند، کولرها و اسپلیتهایی که درون
اتاقهایمان هست را ندید.
🔹«هرقل» پادشاه روم که مردم به وی بخاطر
خوردن آب سرد از ظرف سفالین حسرت
میخوردند هیچگاه طعم آب سردی را که ما
می چشیم نچشید...
🔸«خلیفه منصور» که بردگان وی آب سرد و گرم
را باهم می آمیختند تا وی حمام کند، هیچگاه
در حمامی که ما براحتی درجه حرارت آبش
را تنظیم میکنیم حمام نکرد.
⬅️ بگونه ای زندگی میکنیم که حتی پادشاهان
عصر هم اینگونه نمی زیستند اما باز شانس
خود را لعنت میکنیم...!
و هر آنچه دارائیمان زیاد میشود
تنگدست تر میشویم !
🤲خدایا قدرت شکرگوئی در حرف و عمل را
به ما عنایت فرما...🙏
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
ذهنتان را در انتظار شکست نگذارید
وقتی شما در ابتدای کار به شکست فکر میکنید، در طول مسیر به دنبال نشانههای شکست هستید
و با یک رکود یا فروش پایین و ...
با خود میگویید این همان شکست است و تسلیم این شکست میشوید؛
اما اگر از ابتدا به موفقیت فکر کنید این نشانه ها برایتان نمادی از شکست نیست،
تنها به عنوان مانع کوچکی به آن ها نگاه میکنید که برای رسیدن به موفقیت باید از آن بگذرید.
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
🌸🍃🌸🍃
سه گروه از انسان ها معمولا ناز می کنند، زنان، کودکان، کهنسالان.گاهی والدین پیرمان، به ما می گویند مریض هستم بعد متوجه می شویم که بزرگ نمایی کرده است و ممکن است تمارض دانسته و ناراحت شویم.در این موارد هرگز ناراحت نشویم آنها می خواهند نازشان را بخیرم. می خواهندبدانند اگر مریض شدند چقدر هواشونو داریم؟ خودشان را باسنگ محبت ما محک می زنند. هر نازی که والدین کردند بخریم و نترسیم، به هر قیمتی که بخریم، نگران نباشیم، خدایی آن بالا است به هزار برابر قیمتی که خریدیم از ما نقدی آن را می خرد.
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
🌸🍃🌸🍃
یک داستان آموزنده و زیبا
یعقوب لیث صفاری شبی هر چه کرد ؛ خوابش نبرد ،
غلامان را گفت : حتما به کسی ظلم شده ؛ او را بیابید.
پس از کمی جست و جو ؛ غلامان باز گشتند و گفتند : سلطان به سلامت باشد ، دادخواهی نیافتیم .
اما سلطان را دوباره خواب نیامد ؛ پس خود برخواست و با جامه مبدل ، از قصر بیرون شد ؛
در پشت قصر خود ؛ ناله ای شنید که میگفت خدایا :
یعقوب هم اینک به خوشی در قصر خویش نشسته و در نزدیک قصرش اینچنین ستم میشود ؛
سلطان گفت : چه میگویی؟
من یعقوبم و از پی تو آمده ام ؛ بگو ماجرا چیست؟
آن مرد گفت : یکی از خواص تو که نامش را نمیدانم ؛ شبها به خانه من می آید و به زور ، زن من را مورد آزار و اذیت و تجاوز قرار میدهد .
سلطان گفت : اکنون کجاست؟
مرد گفت: شاید رفته باشد .
شاه گفت : هرگاه آمد ، مرا خبر کن ؛ و آن مرد را به نگهبان قصر معرفی کرد و گفت :
هر زمان این مرد ، مرا خواست ؛ به من برسانیدش حتی اگر در نماز باشم .
شب بعد ؛
باز همان سرهنگ به خانه آن مرد بینوا رفت ؛ مرد مظلوم به سرای سلطان شتافت .
یعقوب لیث سیستانی؛ با شمشیر برهنه به راه افتاد ، در نزدیکی خانه صدای عیش مرد را شنید ؛
دستور داد تا چراغها و آتشدانها را خاموش کنند آنگاه ظالم را با شمشیر کشت .
پس از آن دستور داد تا چراغ افروزند و در صورت کشته نگریست ؛
پس ؛ در دم سر به سجده نهاد ،
آنگاه صاحب خانه را گفت قدری نان بیاورید که بسیار گرسنه ام .
صاحبخانه گفت : پادشاهی چون تو ؛ چگونه به نان درویشی چون من قناعت توان کردن؟
شاه گفت: هر چه هست ؛ بیاور .
مرد پاره ای نان آورد و از شاه سبب خاموش و روشن کردن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسید ؛
سلطان در جواب گفت:
آن شب که از ماجرای تو آگاه شدم ؛ با خود اندیشیدم در زمان سلطنت من ؛ کسی جرأت این کار را ندارد مگر یکی از فرزندانم ؛
پس گفتم چراغ را خاموش کن تا محبت پدری ؛ مانع اجرای عدالت نشود ؛
چراغ که روشن شد ؛ دیدم بیگانه است ؛
پس سجده شکر گذاشتم .
اما غذا خواستنم از این رو بود که از آن شب که از چنین ظلمی در سرزمین خود آگاه شدم؛
با پروردگار خود پیمان بستم لب به آب و غذا نزنم تا داد تو را از آن ستمگر بستانم .
اکنون از آن ساعت تا به حال چیزی نخورده ام.
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』