🔻سالروز رحلت مادر اسلام، حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها تسلیتباد.
همه با هم به پیشگاه روح با عظمتش صلوات میفرستیم و چشم به احسانش میبندیم.
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
🌸🍃🌸🍃
#حدیث
امام علی علیهالسلام میفرمایند:
َو کُنّا لا نَرجُو جَنَّةً ولا نَخشَی ناراً ولا ثَواباً ولا عِقاباً لَکانَ یَنبَغِی لَنا أن نُطالِبَ بِمَکارِمِ الأخلاقِ؛ فإنَّها ممّا تَدُلُّ علی سَبیلِ النَّجاحِ.
حتّی اگر امید بهشت و ترس از آتش و انتظار ثواب و عقاب هم نداشتیم، باز شایسته بود به دنبال بزرگواریهای اخلاقی باشیم؛ زیرا این مکارم از چیزهایی است که راه موفقیت را نشان میدهد.
مستدرک الوسائل، ج 11، ص 193
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
✅اعتراف عالم وهابی در مورد ام المؤمنین خدیجه سلام الله علیها
✍️ابن قيم عالم بزرگ وهابی :
👈ام المؤمنین خدیجه (سلام الله علیها) تنها زن پیامبر (صلی الله علیه و آله) بود که او را آزار نداد و پیامبر را خشمگین نکرد و پیامبر هیچگاه از او رویگردان نشد و او را سرزنش نکرد و او را ترک نکرد
و همین مقدار بر فضیلت و منقبت حضرت خدیجه کفایت می کند
و او اولین ایمان آورنده به الله و رسول در این امت بود.
👈متن عربی :ومن خواص خدیجه _رضی الله عنها_ انها لم تسوه قط،ولم تغاضبه، ولم ینلها منه ایلاء ، ولا عتب قط ولا هجر، وکفی به منقبه وفضیله.
ومن خواصها انها اول امراه آمنت بالله و رسوله من هذه الامه.
📚جلاء الأفهام، صحفه ٢٣۶
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
12.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعای روز دهم ماه مبارک رمضان با نوای حجتالاسلام قلییان
پنجشنبه، ٢ فروردین ۱۴۰۳.
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
🌸🍃🌸🍃
#داستان_آموزنده
زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر مےکنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»
عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»
زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟» فرزندِ خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد: « بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟
پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست!
وقتی عشق و محبت در خانواده باشد ، بی شک ثروت و موفقیت نیز خواهند آمد.
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
به زندگي فکر کن! ولي براي زندگي غصه نخور. ديدن حقيقت است ، ولي درست ديدن ، فضليت.
ادب خرجي ندارد ، ولي همه چيز را ميخرد.
با شروع هر صبح فکر کن تازه بدنيا آمدي ، مهربان باش و دوست بدار و عاشق باش. شايد فردايي نباشد، شايد فردايي باشد اما عزيزي نباشد...
یادمان باشد..... با شکستن پای دیگران ما بهتر راه نخواهیم رفت!
یادمان باشد.... با شکستن دل دیگران ما خوشبخت تر نمی شویم!
کاش ..............بدانیم اگر دلیل اشک کسی شویم دیگر با او طرف نیستیم ;
باخدای او طرف هستیم
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
🌸🍃🌸🍃
#مال_حرام
مردی در بصره، سالها در بستر بیماری بود؛ بهطوری که زخم بستر گرفته بود؛ و اموال زیادی را فروخته بود تا هزینه درمان خود کند؛ همیشه دست به دعا داشت.
روزی عالمی نزد او آمد و گفت: میدانی که شفا نخواهی یافت! آیا برای مرگ حاضری؟
گفت: بخدا قسم حاضرم.
داستان مرد بیمار به این طریق بود که، در بصره بیماری وبا آمد؛ و طبیبان گفتند: دوای این بیماری آب لیمو است.
این مرد، تنها آب لیمو فروش شهر بود. که آبلیمو را نصفه با آب قاطی میکرد و میفروخت.
چون مشتری زیاد شد، کل بطری را آب ریخته و چند قطرهای آبلیمو میریخت تا بوی لیمو دهد.
مردی چنین دید و گفت: من مجبور بودم بخرم تا نمیرم، ولی دعا میکنم زندگی تو بر باد برود چنانچه زندگی مردم را بر باد میدهی و خونشان را در شیشه میکنی.
عالم گفت: از پول حرام مردم، نصف بصره را خریدی! و حالا ده سال است برای درمان و علاج خود آنها را میفروشی.
میدانی از آن همه مال حرام چه مانده است؟ دو کاسه! آن دو را هم تا نفروشی و از دست ندهی، نخواهی مرد! و زجر کش خواهی شد. پس مالت را بده که بفروشند تا مرگت فرا رسد.
پیرمرد به پسرش گفت: ببر بفروش، چون مال حرام ماندنی نیست. چون پسر کاسهها را فروخت، پدرجان داد.
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
🌸🍃🌸🍃
#افراط_در_احتیاط
مردی وارد خانه شد و دید همسرش گریه می کند. ازاو علت را جویا شد، همسرش گفت گنجشکهایی که بالای درخت هستند وقتی بیحجابم به من نگاه می کنند و شاید این امر معصیت باشد!
مرد بخاطر عفت و خداترسی همسرش پیشانیش را بوسید و تبری آورد و درخت را قطع کرد.
پس از یک هفته روزی زود از کارش برگشت و همسرش را در آغوش فاسقش آرمیده یافت!
آن مرد فقط وسایل مورد نیازش را برداشت و از آن شهر گریخت...
به شهر دوری رسید که مردم آن شهر در جلوی کاخ پادشاه جمع شده بودند. وقتی از آنها علت را جویا شد، گفتند؛
از گنجینه پادشاه دزدی شده!
در این میان مردی که بر پنجه ی پا راه میرفت از آنجا عبور کرد.مرد پرسید او کیست؟
گفتند: این شخص عارفی است و برای اینکه خدای نکرده مورچهای را زیر پا له نکند، روی پنجه ی پا راه می رود!
آن مرد گفت بخدا دزد را پیدا کردم مرا پیش پادشاه ببرید.
او به پادشاه گفت؛
مرد عارف شهر همان کسی است که گنجینه تورا دزدیده است!
مرد عارف پس از بازجویی به دزدی اعتراف کرد
پادشاه از مرد پرسید:
چطور فهمیدی که او دزد است؟
گفت :تجربه به من آموخت وقتی در احتیاط افراط شود و در بیان فضیلت زیاده روی شود بدان که این سرپوشی است برای یک جرم!
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
🌸🍃🌸🍃
بوعلی سینا نشسته بود که قصاب شهر آمد و شروع به شمردن صفات نیک بوعلی کرد.
بوعلی گفت: از تو میخواهم سکوت کنی و دیگر ادامه ندهی. قصاب گفت: ای حکیم من٬ بیریا تو را ستایش میکردم.
بوعلی گفت: شکی در بیریا بودن کلام تو ندارم. اما مرا علت دیگری بود که از تو خواستم ستایش مرا نکنی.
اگر تو مرا ستایش کنی٬ از من هم انتظار خواهی داشت که از صفات عالی و نیک تو سخن بگویم درحالیکه من، شما را زیاد نمیشناسم تا از اوصاف نیکتان سخن بگویم. این امر موجب رنجش شما خواهد شد و موجبات تکبر مرا فراهم خواهد آورد.
هر کسی که ستایش میکند منتظر ستایش شدن است.
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
🌸🍃🌸🍃
بدون هيچ توجهي از كنار او گذشت.
اين بيتوجهي آخوند بر عبد فرّار سخت گران آمد. از جاي خود حركت كرد تا اين شيخ پير را تنبيه كند. دويد و راه را بر او سد كرد و با لحني بيادبانه گفت: هي! آشيخ! چرا به من سلام نكردي؟!
عارف همداني ايستاد و گفت: مگر تو كيستي كه من بايد حتماً به تو سلام ميكردم؟ گفت: من عبد فرّارم. آخوند ملاحسينقلي همداني به او گفت: عبد فرّار! افررتَ من اللهِ ام من رسولهِ؟ تو از خدا فرار كردهاي يا از رسول خدا؟
و سپس راهش را گرفت و رفت.
فردا صبح، آخوند ملا حسينقلي همداني درس را تمام كرده، رو به شاگردان نمود و گفت: امروز يكي از بندگان خدا فوت كرده هر كس مايل باشد به تشييع جنازة او برويم.
عدهاي از شاگردان آخوند به همراه ايشان براي تشييع حركت كردند. ولي با كمال تعجب ديدند آخوند به خانه عبد فرار رفت. آري او از دنيا رفته بود. عجبا! اين همان ياغي معروف است كه آخوند از او به عنوان بندة خدا ياد كرد و در تشييع جنازه او حاضر شد؟! به هر حال تشييع جنازة تمام شد.
يكي از شاگردان آخوند به نزد همسر عبد فرار رفته و از او سؤال كرد: چطور شد كه او فوت كرد؟ همسرش گفت: نميدانم چه ميشد؟ او هر شب ديروقت با حال غيرعادي و از خود بيخود منزل ميآمد، ولي ديشب حدود يك ساعت بعد از اذان مغرب و عشا به منزل آمد و در فكر فرو رفته بود و تا صبح نخوابيد و در حياط قدم ميزند و در حالي كه گريه مي كرد ،با خود تكرار ميكرد: عبد فرار تو از خدا فرار كردهاي يا از رسول خدا؟! و سحر دق كرد و مرد.
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
🌸🍃🌸🍃
امام صادق (ع) فرموند:
هنگامی که حضرت داوود (ع) در عرفات توقف کردند و به مردم نگاه نمودند و از کثرت تعداد آنها آگاه شدند، بالای کوه عرفات رفته، و شروع به دعا نمودند.
وقتیکه مراسمش به پایان رسید، جبرئیل بر وی نازل شد و گفت: ای داوود! خداوند میفرماید: چرا بالای کوه رفتی و مناجات کردی؟
ترسیدی که من صدای تو را در پایین کوه نشنوم؟
بعد جبرئیل داوود را با خود، به کنار رودخانه برد و با وی به اعماق دریا فرو رفت. در آنجا صخرهای بود آن را کندند و از داخل آن یک کرمی بیرون آمد.
جبرئیل به داوود گفت:
ای داوود! خداوند میفرماید: من صدای این کرم را که در میان سنگ و در داخل دریا قرار گرفته، میشنوم. تو گمان کردی صدای کسی که مرا بخواند به گوش من نمیرسد؟
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
🌸🍃🌸🍃
#تلنگر
دنیا زندان نیست ؛
دنیا مدرسه است، و ما دانش اموزان خُردِ بی خردی هستیم که هر روز، هر ماه و هرسال بعد از تحمل رنج خواندن و دانستن، آزمایش می شویم. و هرگز نپنداریم که، دنیا کلافی سر در گم و مغشوش است!
اما به قول " مارک تواین " باید هوشیار باشیم که از هر تجربه، فقط حکمتی را که در ان نهفته است کسب کنیم و درک کنیم که تقدیر یعنی، مجموعه ای از حوادث برای نوعی یادگیری.
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』