eitaa logo
جواد قلی یان امیری
327 دنبال‌کننده
251 عکس
240 ویدیو
1 فایل
﷽ «‏اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج» تنها کانال رسمی بنده . سخنران و مدرس حوزه علمیه و دانشگاه. مبلغ امور دینی.♥️🍃 هماهنگی جلسات 👇🏻 09394338906 @haj_adil
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 ✍انسان با سه چیز مغرور میشود. ۱_نام بزرگ ۲_خانه مقبول ۳_لباس مقبول اما افسوس که بعد از مرگ ۱_نامش مرحوم ۲_خانه اش قبر ۳_ لباس اش کفن بر چرخ فلک مناز که کمر شکن است بر رنگ لباس مناز که آخر کفن است مغرور مشو که زندگی چند روز است در زیر زمین شاه و گدا یک رقم است ♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @javad_gholiyan
🌸🍃🌸🍃 داستان کوتاه و پندآموز ✍مراسم عروسی بود پیرمردی در گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد پیشش آمد و‌ گفت: سلام استاد آیا منو می‌شناسید. معلم بازنشسته جواب داد: خیر عزیزم فقط می‌دانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم. و داماد ضمن معرفی خود گفت: چطور آخه مگه میشه منو فراموش کرده باشید 🔸یادتان هست سال‌ها قبل ساعت گران قیمت یکی از بچه‌ها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانش‌آموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من که ساعت را دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که شما ساعت را از جیبم بیرون می‌آورید و جلوی دیگر معلمین و دانش‌آموزان آبرویم را می‌برید، 🔹ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید ولی تفتیش جیب بقیه‌ی دانش‌آموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سال‌های بعد در اون مدرسه هیچ کس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد و شما آبروی من را نبردید. استاد گفت : 🔸باز هم شما را نشناختم! ولی واقعه را دقیق یادم هست ... چون من موقع تفتیش جیب دانش‌آموزان چشم‌هایم را بسته بودم. 💥تربیت و حکمت معلمان، دانش‌آموزان را بزرگ می‌نماید. درود بفرستیم به همه معلم هایي كه با روش درست و آموزش صحيح هم بذر علم و دانش را در دل و جان شاگردان مي كارند و هم تخم پاكي و انسانيت و جوانمردي را. ‌‌ ♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @javad_gholiyan
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 داستان تربیتی واقعی ✍معلّم از دانش‌آموز سوالی کرد امّا او نتوانست جواب دهد، همه او را تمسخر کردند. معلّم متوجّه شد که او اعتماد به نفس پایینی دارد. زنگ آخر وقتی همه رفتند معلّم، او را صدا زد و به او برگه‌ای داد که بیت شعری روی آن بود و از او خواست آن بیت شعر را حفظ کرده و با هیچ‌کس در این مورد صحبت نکند. 🔹روز بعد، معلّم همان بیت شعر را روی تخته نوشت و به سرعت آن را پاک کرد و از بچّه‌ها خواست هر کس توانسته شعر را سریع حفظ کند، دستش را بالا ببرد. تنها کسی که دست خود را بالا برد و شعر را خواند همان دانش آموز بود. بچّه‌ها از این که او توانسته در فرصت کم شعر را حفظ کند مات و مبهوت شدند. 🔸معلّم خواست برای او دست بزنند. معلّم هر روز این کار را تکرار می‌کرد و از بچّه‌ها می‌خواست تشویقش کنند. دیگر کسی او را مسخره نمی‌کرد و دارای اعتماد به نفس شد و احساس کرد دیگر آن شخصی که همواره او را "خِنگ" می‌نامیدند، نیست و تمام تلاش خود را می‌کرد که همیشه احساس خوبِ برتر بودن و باهوش بودن را حفظ کند. 🔹آن سال با معدّلی خوب قبول شد. به کلاس‌های بالاتر رفت. وارد دانشگاه شد. مدرک دکترای فوق تخصص پزشکی گرفت و اکنون پدر پیوند کبد جهان است. 📚کتاب زندگانی دکتر ملک حسینی ‌‌ ♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @javad_gholiyan
🌸🍃🌸🍃 ✍خواندنى‌وجالب 🔸«قارون» هرگز نمی دانست که روزی کارت عابر بانکی که در جیب ما هست از آن کلیدهای خزانه وی که مردهای تنومند عاجز از حمل آن بودند ما را به آسانی مستغنی میکند. 🔹«خسرو» پادشاه ایران نمی دانست که مبل سالن خانه ما از تخت حکومت وی راحت تر است. 🔸« قیصر» که بردگان وی با پر شترمرغ وی را باد می‌زدند، کولرها و اسپلیتهایی که درون اتاقهایمان هست را ندید. 🔹«هرقل» پادشاه روم که مردم به وی بخاطر خوردن آب سرد از ظرف سفالین حسرت میخوردند هیچگاه طعم آب سردی را که ما می چشیم نچشید... 🔸«خلیفه منصور» که بردگان وی آب سرد و گرم را باهم می آمیختند تا وی حمام کند، هیچگاه در حمامی که ما براحتی درجه حرارت آبش را تنظیم میکنیم حمام نکرد. ⬅️ بگونه ای زندگی میکنیم که حتی پادشاهان عصر هم اینگونه نمی زیستند اما باز شانس خود را لعنت میکنیم...! و هر آنچه دارائیمان زیاد میشود تنگدست تر میشویم ! 🤲خدایا قدرت شکرگوئی در حرف و عمل را به ما عنایت فرما...🙏 ♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @javad_gholiyan
🌸🍃🌸🍃 ذهنتان را در انتظار شکست نگذارید وقتی شما در ابتدای کار به شکست فکر می‌کنید، در طول مسیر به دنبال نشانه‌های شکست هستید و با یک رکود یا فروش پایین و ... با خود می‌گویید این همان شکست است و تسلیم این شکست می‌شوید؛ اما اگر از ابتدا به موفقیت فکر کنید این نشانه ها برایتان نمادی از شکست نیست، تنها به عنوان مانع کوچکی به آن ها نگاه می‌کنید که برای رسیدن به موفقیت باید از آن بگذرید. ‎♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @javad_gholiyan
🌸🍃🌸🍃 سه گروه از انسان ها معمولا ناز می کنند، زنان، کودکان، کهنسالان.گاهی والدین پیرمان، به ما می گویند مریض هستم بعد متوجه می شویم که بزرگ نمایی کرده است و ممکن است تمارض دانسته و ناراحت شویم.در این موارد هرگز ناراحت نشویم آنها می خواهند نازشان را بخیرم. می خواهندبدانند اگر مریض شدند چقدر هواشونو داریم؟ خودشان را باسنگ محبت ما محک می زنند. هر نازی که والدین کردند بخریم و نترسیم، به هر قیمتی که بخریم، نگران نباشیم، خدایی آن بالا است به هزار برابر قیمتی که خریدیم از ما نقدی آن را می خرد. ‎ ♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @javad_gholiyan
🌸🍃🌸🍃 یک داستان آموزنده و زیبا یعقوب لیث صفاری شبی هر چه کرد ؛ خوابش نبرد ، غلامان را گفت : حتما به کسی ظلم شده ؛ او را بیابید. پس از کمی جست و جو ؛ غلامان باز گشتند و گفتند : سلطان به سلامت باشد ، دادخواهی نیافتیم . اما سلطان را دوباره خواب نیامد ؛ پس خود برخواست و با جامه مبدل ، از قصر بیرون شد ؛ در پشت قصر خود ؛ ناله ای شنید که میگفت خدایا : یعقوب هم اینک به خوشی در قصر خویش نشسته و در نزدیک قصرش اینچنین ستم میشود ؛ سلطان گفت : چه میگویی؟ من یعقوبم و از پی تو آمده ام ؛ بگو ماجرا چیست؟ آن مرد گفت : یکی از خواص تو که نامش را نمیدانم ؛ شبها به خانه من می آید و به زور ، زن من را مورد آزار و اذیت و تجاوز قرار میدهد . سلطان گفت : اکنون کجاست؟ مرد گفت: شاید رفته باشد . شاه گفت : هرگاه آمد ، مرا خبر کن ؛ و آن مرد را به نگهبان قصر معرفی کرد و گفت : هر زمان این مرد ، مرا خواست ؛ به من برسانیدش حتی اگر در نماز باشم . شب بعد ؛ باز همان سرهنگ به خانه آن مرد بینوا رفت ؛ مرد مظلوم به سرای سلطان شتافت . یعقوب لیث سیستانی؛ با شمشیر برهنه به راه افتاد ، در نزدیکی خانه صدای عیش مرد را شنید ؛ دستور داد تا چراغها و آتشدانها را خاموش کنند آنگاه ظالم را با شمشیر کشت . پس از آن دستور داد تا چراغ افروزند و در صورت کشته نگریست ؛ پس ؛ در دم سر به سجده نهاد ، آنگاه صاحب خانه را گفت قدری نان بیاورید که بسیار گرسنه ام . صاحبخانه گفت : پادشاهی چون تو ؛ چگونه به نان درویشی چون من قناعت توان کردن؟ شاه گفت: هر چه هست ؛ بیاور . مرد پاره ای نان آورد و از شاه سبب خاموش و روشن کردن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسید ؛ سلطان در جواب گفت: آن شب که از ماجرای تو آگاه شدم ؛ با خود اندیشیدم در زمان سلطنت من ؛ کسی جرأت این کار را ندارد مگر یکی از فرزندانم ؛ پس گفتم چراغ را خاموش کن تا محبت پدری ؛ مانع اجرای عدالت نشود ؛ چراغ که روشن شد ؛ دیدم بیگانه است ؛ پس سجده شکر گذاشتم . اما غذا خواستنم از این رو بود که از آن شب که از چنین ظلمی در سرزمین خود آگاه شدم؛ با پروردگار خود پیمان بستم لب به آب و غذا نزنم تا داد تو را از آن ستمگر بستانم . اکنون از آن ساعت تا به حال چیزی نخورده ام. ‎♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @javad_gholiyan
🌸🍃🌸🍃 بعضی از مردم اصرار دارند که خود را به دیگران بشناسانند و ثروت خود را به رخ آنها بکشند..! اما این نوع آدمها در درون خود زجر می کشند چرا که شادی آنها وابسته به تفکر دیگران است... "مهم بودن" را فراموش کنید تا آرامش نصیب تان شود... هرچه کمتر نیازمند تحسین دیگران باشید بیشتر تحسین می شوید. همان طور که ژوزه ساراماگو می گوید: " آرامش خود را به هیچ چیز و هیچ کس وابسته نکن تا همیشه آن را داشته باشی..! ‎♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @javad_gholiyan
🌸🍃🌸🍃 تواضع یکی از اصول و شرایط لازم برای عالمان دینی است. طبق آیه‌ی 146سوره‌ی اعراف سأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذينَ يَتَکَبَّرُونَ ما روی متکبران را از درک آیات و نشانه‌های خود بر می‌گردانیم. حتی اگر کسی متواضع نباشد، هیچ علمی خداوند در اختیار او قرار نمی‌دهد. چرا؟؟ در احادیث داریم که زکات علم انتشار آن است و اگر کسی زکات نعمتی را ندهد نعمت از دست او زائل می‌شود و علم خود نعمت بزرگی است که هدیه‌ی الهی است. برای زکات علم باید تواضع داشت؛ چرا که انسانِ عالم، اگر تواضع و فروتنی نکند هیچ‌کسی جرأت پرسیدن سوال از او را به خود نمی‌دهد و می‌ترسد که سوالش ساده باشد و استاد و عالم بر او بخندد یا خشم گیرد و در صورت نفهمیدن توضیحات فرد سوال‌کننده دیگر خجالت می‌کشد که دوباره سوال خود را مطرح کرده یا نفهمیدن پاسخ سوال را بیان کند. پس تواضع شرط یک عالم است. اگر عالمی دیدیم تواضع نداشت یقین بدانیم علمی هم برای انتقال به ما ندارد. ‎ ♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @javad_gholiyan
🌸🍃🌸🍃 ✍الگوی زیبایی برای دیگران باش" سعی کن کسی که تو را می بیند، آرزو کند مثل تو باشد 🔸از ایمان سخن نگو! بگذار از نوری که بر چهره داری، آن را احساس کند. 🔹از عقیده برایش نگو! بگذار با پایبندی تو آن را بپذیرد. 🔸از عبادت برایش نگو! بگذار آن را جلوی چشمش ببیند. 🔹از اخلاق برایش نگو! بگذار آن را از طریق مشاهده ی تو بپذیرد. 🔸از تعهد برایش نگو! بگذار با دیدن تو، از حقیقت آن لذت ببرد. "بگذار مردم با اعمال تو خوب بودن را بشناسند" ♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @javad_gholiyan
✨﷽✨ ✅ ✍مردی از شیعیان، خدمت حضرت امام صادق (علیه السلام) آمد و شکایت از فقر نمود؛ حضرت فرمودند: تو از دوستان مائی و اظهار فقر و تنگدستی می‌کنی با اینکه تمام شیعیان ما بی نیاز و غنی هستند» 🔸آنگاه فرمودند: «تو سرمایه‌ای داری که از همه چیز بی نیازت کرده» مرد با تعجب پرسید: "آن سرمایه چیست؟" حضرت فرمود: «از تو پرسشی دارم! اگر ثروتمندی به تو بگوید "زمین را برای تو پر از نقره می‌کنم و از تو می‌خواهم دوستی و ولایت اهل‌بیت پیغمبر را از قلب خود خارج کنی و نسبت به دشمنان آن‌ها دوستی و محبت پیدا نمائی آیا حاضر می‌شوی این کار را انجام دهی؟» 🔸عرض کرد: "نه اگر چه دنیا را پر از طلا بنماید!" فرمودند : «پس تو فقیر نیستی؛ بینوا کسی است که آنچه تو داری نداشته باشد» سپس حضرت مقداری مال به او بخشیدند. 📚تتمة المنتهی، صفحه ۱۳۴ ♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @javad_gholiyan
📚 🐫 ✍مردی در صحرا دنبال شترش می گشت تا اینکه به پسر باهوشی برخورد و سراغ شتر را از او گرفت. پسر گفت: شترت یک چشمش کور بود؟ مرد گفت: بله 🔸پسر پرسید: آیا یک طرف بارش شیرینی و طرف دیگرش ترشی بود؟ مرد گفت : بله بگو ببینم شتر کجاست؟ پسر گفت : من شتری ندیدم مرد ناراحت شد، و فکر کرد که شاید پسرک بلایی سر شتر آورده پس او را نزد قاضی برد و ماجرا را برای او تعریف کرد. 🔹قاضی از پسر پرسید : اگر تو شتر را ندیدی چطور همه مشخصاتش را می دانستی؟ پسرک گفت: روی خاک رد پای شتری را دیدم که فقط سبزه های یک طرف را خورده بود فهمیدم که شاید یک چشمش کور بوده بعد متوجه شدم که در یک طرف راه مگس و در طرف دیگر، پشه بیشتر است 🔸چون مگس شیرینی دوست دارد و پشه ترشی نتیجه گرفتم که شاید یک لنگه بار شتر شیرینی و یک لنگه دیگر ترشی بوده است. قاضی از هوش پسرک خوشش آمد و گفت: درست است که تو بی گناهی ولی زبانت باعث دردسرت شد. 🐫پس از این به بعد شتر دیدی ندیدی ♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @javad_gholiyan