🌸🍃🌸🍃
#حقيقت_نماز
حقیقت نماز به وجود شش معناست:
1⃣ حضور قلب:
فراغت دل از غیر نماز و حضور آن ، نزد فعل و قول خویش است؛
2⃣ درک و فهم:
مراد از آن ، این است که قلب انسان، نزد معانی اعمال وی از قول گرفته تا فعل حاضر باشد؛
3⃣ تعظیم:
تن دادن به بزرگی خداوند متعال و بزرگداشت عبادت اوست؛
4⃣ هیبت:
ناشی از خوف خدا و ترسی است که از تعظیم و اخلاص برخاسته باشد؛
5⃣ رجا:
امید به فضل خداوند و پذیرش عمل از جانب او؛
6⃣ حیا:
پایداری در برابر هر چیزی که مخالف با توحید خدای متعال و معرفت اوست و درک موقعیت گناهکارانه.
#اسرارالصلاة_ص٢٥٨
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
از وقتتان برای کار استفاده کنید زیرا کار، بهای موفقیت است.
از وقتتان برای تفکر استفاده کنید زیرا تفکر، سرچشمه قدرت است.
از وقتتان برای مطالعه استفاده کنید زیرا مطالعه، منبع عقل و دانش است.
از وقتتان برای دوستی استفاده کنید، زیرا دوستی جاده ی خوشبختی است.
از وقتتان برای عشق استفاده کنید زیراعشق لذت زندگی است.
از وقتتان برای خنده استفاده کنید زیرا خنده ، موسیقی و آهنگ روح است.
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
🌸داستانی ازحضرت موسی(ع)🌸
✍حضرت موسي عليه السلام فقيري را ديد كه از شدت تهيدستي ، برهنه روي ريگ بيابان خوابيده است.
چون نزديك آمد،
او عرض كرد :
اي موسي ! دعا كن تا خداوند متعال معاش اندكي به من بدهد كه از بي تابي ، جانم به لب رسيده است.
🔸موسي براي او دعا كرد و از آنجا (براي مناجات به كوه طور) رفت.
چند روز بعد ، موسي عليه السلام از همان مسير باز مي گشت ديد همان فقير را دستگير كرده اند و جمعيتي بسيار در گرد او اجتماع نموده اند،
پرسيد :
چه حادثه اي رخ داده است ؟
🔹حاضران گفتند :
تا به حال پولي نداشته تازهگي مالي بدست آورده و شراب خورده و عربده و جنگجوئي نموده و شخصي را كشته است. اكنون او را دستگير كرده اند تا به عنوان قصاص ، اعدام كنند!
🔸پس موسي عليه السلام به حكمت الهي اقرار كرد، و از جسارت و خواهش خود نزد خداوند استغفار و توبه نمود.
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
🌸🍃🌸🍃
نیمه شبی چند دوست به قایقسواری رفتند و مدت زیادی پارو زدند.
سپیده که زد گفتند چقدر رفتهایم؟ تمام شب را پارو زدهایم!
اما دیدند درست در همانجایی هستند که شب پیش بودند!
آنان تمام شب را پارو زده بودند، ولی یادشان رفته بود طناب قایق را از ساحل باز کنند!
در اقیانوﺱ بی پایان هستی، انسانی که قایقش را از این ساحل باز نکرده باشد هر چقدر هم که رنج ببرد، به هیچ کجا نخواهد رسید!
قایق تو به کجا بسته شده است؟
آیا به بدنت بسته شده؟
به افکارت؟
به ناامیدی هایت؟
به ترســها و نگرانیــهایت؟
به گذشته ات؟
و یا به عواطفت؟ ...
این ها ساحلهای تو هستند …
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
🌸🍃🌸🍃
دنیا، دو روز است
به پاهای خودت،
موقع راه رفتن نگاه کن
یکی جلو میره و یکی عقب
نه اون پایی که جلو هست، بخاطر جلو بودن مغرور میشه!
و نه پایی که عقبتر هست، به خاطر عقب بودنش ناراحت میشه و حسادت میکنه!
زندگی ما هم دقیقا همین حالته...
امیرالمومنین علی(ع) میفرماید:
دنیا، دو روز است. روزی با توست و روزی علیه تو...
اگر با تو بود، مغرور نباش
و اگر علیه تو بود، ناامید نباش و صبور باش.
چرا که،هر دو پایان پذیرند.
جلو وعقب بودن ما از دیگران، حکمتی داره که ما خودمون نمیدونیم ولی حتما لازمه.
درست، مثل عقب موندنِ یک پا از پای دیگه، موقع راه رفتن.
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
وقتی دنبال اثبات کردن خودت برای دیگران هستی
کوچکتر و حقیرتر میشوی
ولی وقتی که دنبال اثبات خود برای خودت هستی
کمترین اتفاقی که می افتد , تغییر کردن است
و بزرگترین اتفاقش , تحول درونی توست
هر چه که بود گذشت
از نو شروع کن
و خودت را برای خودت اثبات کن...
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
🌸🍃🌸🍃
مردى در برابر لقمان ايستاد و به وى گفت تو لقمانى، تو برده بنى نحاسى؟
لقمان جواب داد آرى.
او گفت پس تو همان چوپان سياهى؟
لقمان گفت سياهى ام كه واضح است، چه چيزى باعث شگفتى تو درباره من شده است؟
آن مرد گفت ازدحام مردم در خانه تو و جمع شدنشان بر در خانه تو و قبول كردن گفته هاى تو.
لقمان گفت برادرزاده، اگر كارهايى كه به تو مى گويم انجام بدهى، تو هم همين گونه مى شوى.
گفت چه كارى؟
لقمان گفت فرو بستن چشمم، نگهدارى زبانم، پاكى خوراكم، پاکدامنى ام، وفا كردنم به وعده و پايبندى ام به پيمان، مهمان نوازى ام، پاسداشت همسايه ام و رها كردن كارهاى نامربوط.
اين، آن چيزى است كه مرا چنين كرد كه تو مى بينى.
منابع:
۱. البداية و النهاية، جلد ۲، صفحه ۱۲۴
۲. تفسير ابن كثير، جلد ۶، صفحه ۳۳۷
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
🌸🍃🌸🍃
این داستان کسی هست که در معرض مرگ قرار گرفت و با عزرائیل ملاقات کرد و حتی در حالت مکاشفه قبل از مرگ، اهل بیت (ع) را هم زیارت کرد ولی با دعای مادر دوباره به دنیا برگشت.
نقل از علامه طهرانی:
یكی از اقوام ما كه از اهل علم بود برای من نقل كرد:
در ایامی كه در سامرّاء بودم، به مرض حصبۀ سختی مبتلا شدم و هرچه مداوا نمودند مفید واقع نشد.
مادرم با برادرانم مرا از سامرّاء به كاظمین برای معالجه آوردند و نزدیك به صحن یك مسافرخانه تهیه و در آنجا به معالجۀ من پرداختند؛
از معالجۀ اطبّای كاظمین كه مأیوس شدند یك روز به بغداد رفته و یك طبیب را برای من آوردند.
همینكه برای معاینه نزدیك بستر من آمد، احساس سنگینی كردم و چشم خود را باز كردم دیدم خوكی بر سر من آمده است؛
بیاختیار آب دهان خود را به صورتش پرتاب كردم.
گفت: چه میكنی، چه میكنی؟ من دكترم، من دكترم!
من صورت خود را به دیوار كردم و او مشغول معاینه شد ولی نسخه او هم مؤثّر واقع نشد؛
و من لحظات آخر عمر خود را میگذراندم.
تا آنكه دیدم حضرت عزرائیل با لباس سفید و بسیار زیبا و خوش قیافه وارد شد
پس از آن پنج تن بترتیب وارد شدند و نشستند و به من آرامش دادند و من مشغول صحبت كردن با آنها شدم.
در اینحال دیدم مادرم با حال پریشان رفت روی بام و رو كرد به گنبد مطهّر امام کاظم (ع) و عرض كرد:
یا موسی بن جعفر ! من بخاطر شما بچّهام را اینجا آوردم، شما راضی هستید بچّهام را اینجا دفن كنند و من تنها برگردم ؟ حاشا و كلاّ ! حاشا و كلا ّ!
همینكه مادرم با امام کاظم (ع) مشغول تكلّم بود، دیدم آنحضرت به اطاق ما تشریف آوردند و به پیامبر (ص) عرض كردند: خواهش میكنم تقاضای مادر این سید را بپذیرید !
حضرت رسول (ص) رو كردند به عزرائیل و فرمودند: برو تا زمانی كه خداوند مقرّر فرماید؛
خداوند بواسطۀ توسّل مادرش عمر او را تمدید كرده است، ما هم میرویم إنشاءالله برای موقع دیگر.
مادرم از پلّهها پائین آمد و من بلند شدم و نشستم ولی از دست مادرم عصبانی بودم؛
به مادرم گفتم: چرا اینكار را كردی؟! من داشتم با اهل بیت (ع) میرفتم؛
تو آمدی جلوی ما را گرفتی و نگذاشتی كه ما حركت كنیم.
#معادشناسي_استادعلامه_طهراني_ج١
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
حضرت آیه الله سید شرفالدین عاملی هنگامیکه در زمان عبدالعزیز آل سعود به زیارت خانهی خدا مشرف شد، از جمله علمایی بود که به کاخ پادشاه دعوت شده بود که طبق معمول در عید قربان به او تبریک بگویند.
زمانیکه نوبت به وی رسید و دست شاه را گرفت، هدیهای به او داد که هدیهاش عبارت بود از یک قرآن که در جلدی پوستین نگه داشته شده بود.
ملک، هدیه را گرفت و بوسید و به عنوان احترام و تعظیم، بر پیشانی خود گذاشت.
شرفالدین گفت: ای پادشاه! چگونه این جلد را میبوسی و تعظیم میکنی، در حالیکه چیزی جز پوست یک بز نیست!؟
ملک گفت: غرض من قرآنی است که در داخل این جلد قرار دارد، نه خود جلد!
شرفالدین گفت: احسنت، ای پادشاه! ما هم وقتی پنجره یا درب اتاق پیامبر را میبوسیم، میدانیم که آهن هیچ کاری نمیتواند بکند؛ ولی غرض ما آن کسی است که ماورای این آهنها و چوبها قرار دارد.
ما میخواهیم رسول الله را تعظیم و احترام کنیم، همانگونه که شما با بوسه زدن بر پوست بز، میخواستی قرآنی را تعظیم نمایی که در جوف آن پوست قرار دارد.
حاضران تکبیر گفتند و او را تصدیق نمودند. آنجا بود که ملک ناچار شد اجازه دهد حجّاج با آثار رسول خدا تبرّک جویند.
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
بیایید تهِ دل هم را خالی نکنیم...
به کسی که تازه خانه خریده به جای ترساندن از قسط هایِ عقب مانده ای که ممکن است برایش اتفاق بیفتد ؛
تبریک بگوییم و آرزوی خانه ی بزرگتر بکنیم...
به زنی که تازه باردار شده به جای ترس از زایمان و دردسر های بزرگ کردن بچه قدمِ نو رسیده اش را تبریک بگوییم...
باور کنید قشنگ تر است اگر به دوستمان که تازه ازدواج کرده به جای اینکه بگوییم همه مثل همند بگوییم "برایت آرزوی خوشبختی میکنم"
بیایید تهِ دل هم را خالی نکنیم...
نزنیم تویِ ذوقِ عزیزترین کسانمان وقتی خبری را با شوق به ما میدهند...
برای زیباتر شدن دنیای اطرافمون از خودمون شروع کنیم.
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
🌸🍃🌸🍃
مردی به عالم بزرگی گفت:
من مالی دارم و میخواهم وصیت کنم که فرزندانم پس از مرگم برایم خیرات کنند.
شیخ گفت: «اگر وارد یک غار تاریک شوی، آیا چراغ را روبرویت میگیری یا پشت سرت؟»
صدقه و کارهای نیک خود را وقتی زندهای از مال خودت انجام بده
نه از مال وارثانت!
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
در مورد سخاوت و انفاق آیت الله شیخ زین العابدین مازندرانی نوشته اند:
تا می توانست قرض می کرد و به محتاجان می داد و هر وقت که بعضی از هند به کربلا می آمدند قرض های او را می دادند.
روزی بینوایی به خانه او رفت و از او چیزی خواست.
شیخ چون پولی نداشت، بادیه مسی منزل را برداشت و به او داد و گفت: این را ببر و بفروش.
دو سه روز بعد وقتی اهل منزل متوجه شدند بادیه نیست فریاد کردند که بادیه را دزد برده است.
صدای آنان به گوش شیخ رسید، فریاد برآورد که: دزد را متهم نکنید، بادیه را من برده ام.
☘ در یکی از سفرها که شیخ به سامرا می رود، در آن جا بیمار می شود. میرزای شیرازی از او عیادت می کند و او را دلداری می دهد.
شیخ می گوید: من نگرانی از مرگ ندارم، نگرانی من از این است که بنا به عقیده ما امامیه، وقتی می میریم روح ما را به امام عصر عرضه می کنند.
اگر امام سؤال بفرمایند: شیخ ما به تو بیش از این اعتبار و آبرو داده بودیم که بتوانی قرض کنی و به فقیران بدهی، چرا نکردی؟ من چه جوابی به آن حضرت بدهم؟!
می گویند: میرزای شیرازی پس از شنیدن این حرف متأثر شد و به منزل رفت و هر چه وجوهات شرعی در آن جا بود میان مستحقان تقسیم کرد .
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』