حرف بیحساب| جواد موگویی
@javadmogoei
روزهای جنگی-۶
میدوید و رجز میخواند
۱۵مهر:
مهدی قمی عربی را نیمهمسلط است. سجاد مهپیکر هم جنگدیده است. سال۹۵ پس از ناکامی در ایران برای اعزام به سوریه، بلیط میگیرد به بیروت و خود را در گردانهای اعزامی حزبالله جا میکند. در جبهه درعا، از ناحیه چشم و گوش شدیدا مجروح میشود. چون شخصی رفته بوده، خرج مداوا را هم خودش میدهد. اعلان جانبازی که دیگر هیچ!
در جماعت بسیجی پراست از این دست آدمهایی که مفت و مجانی هرجا پای مقاومت و ایران باشد، میرسند آنجا.
فاطمه(دخترم) صوت فرستاده که روز اول پیشدبستانیاش را رفته.
رفتیم ضاحیه. قرار داشتم با سیدحسنین (ایرانی ساکن بیروت). موتور روی جک نگذاشته که پهباد ۱۰۰متر جلوتر را زد. سجاد گفت «اَیخوار این پاقدم...!»
جوانی فریاد یازینب سرداد؛ از جنس رجز.
یکنفر با سرخونی تکبیر میگفت و میدوید.
توی گوشم صوت میکشد.
سجاد پَکفرهنگی بهلب! فیلم میگرفت.
مهدی رفتوآمد آمبولانس را تسهیل میدهد!
فاز هلالاحمر برداشته!
ناگهان دونفر زیر بغلم را گرفتند! امن حزبالله(همان اطلاعاتسپاه خودمان) سریع به مهدی پیام دادم منو گرفتند! شما نزدیک نشید.
ضاحیه بشدت امنیتی است. از ترس جاسوسها. حزبالله اجازه ورود غریبه نمیدهد.
داشتم حالیشان میکردم که قرار دارم، که یقهگرفته هولم دادند! از طالبان و معترضین عراقی، جماعت انقلابیِ تهران و اطلاعات سپاه که کتک خورده بودم، حزبالله لبنان هم بزند، کل منطقه تکمیل میشود!
یکهو سیدحسن بهدادم رسید...
بدون مجوز زمینگیر شدهام. مهدی گفت هروقت گیر کردی آن عکست را نشان بده!
گفتم آن فن آخر بروسلی است!
بارها خبرنگاران خارجی را دست به دوربین دیدهام اما روز سوم است و من هنوز پایم به داخل ضاحیه باز نشده.
#جواد_موگویی
@javadmogoei
حرف بیحساب| جواد موگویی
@javadmogoei
روزهای جنگی-۷
ضاحیه این قلب تپنده شیعه
۱۶مهر:
دو روزیست نمازصبح قضا میشود.
راه تردد بدون مجوز به ضاحیه را یافتم: شبها.
ضاحیه، منطقهای پرتراکم و شیعهنشین در جنوب بیروت.
ناف ضاحیه را با ایران بستند.
سال۱۳۳۸ که امامموسیصدر، روحانیِ اهل قم، پای در بیروت گذاشت، ضاحیه مملو بود از مهاجران و کارگران فقیر شیعه.
طایفهای فقیر و عقبافتاده که در میان ۱۷مذهب مسیحی و سنی، پایینترین طبقه اجتماعی و فرهنگی داشتند.
امامموسی با تشکیل مجلس اعلای شیعیان، آنها را به قطبی در ساختار سیاسی حکومت مبدل کرد و با تاسیس «حرکت المحرومین»، شیعیان از محرومیت و انزوا خارج شدند.
«در جنگ شیطان با اسراییل، ما در کنار شیطان خواهیم ایستاد. اسراییل شر مطلق است.»
این مانیفست امامموسی در تاسیس جنبش مسلحانه «امل» در برابر اسراییل بود. بتدریج ضاحیه به مرکز تحول اجتماعی به پایگاه مقاومت شیعیان در لبنان مبدل شد. و بعد پایگاه سیاسینظامی حزبالله.
گرچه امامموسی انقلاب۵۷ را ندید اما معماری بنای مقاومت در لبنان را، انقلاب ایران ادامه داد تا امامخمینی بگوید:
«آقای صدر یک مردی است که من میتوانم بگویم او را بزرگ کردهام و ایشان به منزله یک اولاد عزیز برای من است و ما امیدواریم که یک روزی با آسیدموسی صدر در قدس باهم نماز بخوانیم انشاالله.»
سال۹۸ به ضاحیه آمده بودم؛ جمعیت ۷۰۰هزار نفری و خیابانهایی سرشار از بوی قلیان، فلافل و شاورما!
عاشقان ایران که هنوز در احوال انقلاب۵۷ سیر میکنند.
کوچهپسکوچههایش پر بود از عکسهای امامموسی، امامخمینی و آقای خامنهای و مصطفی چمران. گویی در محله فلاح تهران در دهه۶۰ قدم میزنی! هنوز آثار حملات اسراییل در ۱۹۸۲ و ۲۰۰۶ در ساختمانهایش پیدا بود.
اما حالا شهرِ ارواح شده.
خالی از سکنه. خیابانها پر است از ماشینهای پارکشده. برخی فرصت نکردن حتی درب خانهها را ببندند.
صدای ویز ویز پهباد، جرات را برای بردن ماشینها و اسبابواثاثیه میکُشد. حال همه ضاحیه آوارهشدن در بیروت و شمال لبنان.
ورودی ضاحیه پرسه میزدم که ناگهان زمین لرزید. انفجار پشت انفجار. بیبیسی زد انفجار انبار تسلیحات، حزب گفت انفجار کپسولهای اکسیژن بیمارستان.
ببرون ضاحیه صدنفری زن و بچه کنار اتوبان میدوند. وحشتزده و رنگپریده. اینها در پیادهروهای خارج ضاحیه چادر زده بودند که با این حملات آنجا را هم از دست دادند.
#جواد_موگویی
@javadmogoei
روزهای جنگی-۸
استراتژی هشتک!
به آتش کشیدن منطقه
۱۶مهر:
سیدمجید میگوید «قبل وعدهصادق۲ زمزمه بود ایران پشت حزبالله را خالی کرده! رسانههای سعودی و بیبیسی مدام بر همین میدمیدند که ایران، سیدحسن را معامله کرده.»
آمدم پیش یک امامجماعتی در حمرا. گفتم چرا فکر کردید ایران پشت شما را خالی کرده؟
گفت بچههای انقلابی خودتان گفتند:
«سپاه موشک نمیزند و دولت ایران، حزب را به رابطه با آمریکا و رفع تحریمها فروخته.»
در تهران نیز همین عملیات روانی پس از ترور هنیه کلید خورد. خطی از یکسو شایعه مشارکت جریان ایرانی در ترور هنیه را میرفت. و ازسویی دیگر فشار به سپاه برای تعجیل در حمله موشکی به اسراییل. آن هم از جماعت انقلابی و منبری!
همزمان گفتند پزشکیان بنیصدر زمان است و فرماندهان سپاه، فرماندهان خائن صفین و لشکر امامحسن در صدر اسلام!
فرماندهکل قوا را فرمانده«بیقوا» خواندند. فریاد زدن که جمهوریاسلامی بابت موشکهای شلیکنشدهاش باید به تاریخ و خدا پاسخ دهد! حتی گفتند خبر ندارید که اسراییل در تهران عملیاتها میکند! و ایران لاپوشانی!
بعد در رسانهها نسخه پیچیدند که جنگ را باید به بیرون لبنان کشاند! به اردن، بحرین، قطر، عربستان و حتی آذربایجان!
در یککلام به آتشکشیدن منطقه! ولشان کنی آفریقا و اروپا راهم به لیست میافزایند!
دیگر این آخریها خط جماعت انقلابی از تهران تا لندن و حتی برخی کارشناسان صداوسیما، با اینترنشنال یکی شده بود: «ایران دل زدن ندارد، از جنگ میترسد، پشت حزبالله خالی شده.»
اسم این فشارها به فرماندهان و رهبری را هم گذاشته بودند مطالبه! گویی مساله، دیرکرد معوقات حقوق کارگران است یا برداشتن کنکور!
فهمشان از امنیت ملی و جنگ انقدر کودکانه بود که دراین جنگ چندکشوری، تغییر استراتژی جنگی را مطالبه عمومی کردند! خیلی بیخردی میخواهد که در چنین جنگ بزرگی، فرماندهکلقوا و فرماندهانش را ببری زیر تیغ هشتک!
در بیروت دریافتم، ضلع دیگر این جنگ روانی روی بدنه اجتماعی حزب هم عمل میکرده. آنها هم پس از ضربات متعدد به پیکره فرماندهی، احساس بیپناهی و گاه خیانت کردهاند.
در این عملیات روانی، اسراییل فرماندهان حزبالله را ترور فیزیکی کرد، فرماندهان ایرانی را ترور شخصیت.
گرچه پس از حمله ۲۰۰موشکی به تلاویو، دل حزب به ایران قرص شد. اما عبارت «در زدن اسراییل نه تعلل میکنیم و نه شتابزدگی» از سوی آیتالله خامنهای، درست در خنثیکردن این خط رسانهای داخل و خارج بود.
اما تجربه این یکماهه نشان داد چگونه راهبرد جماعت انقلابی چقدر آسان ناخواسته یا باواسطه! در اختیار بیبیسی و اینترنشنال قرار میگیرد.
باشد که درس عبرت بگیریم.
#جواد_موگویی
@javadmogoei
حرف بیحساب| جواد موگویی
@javadmogoei
روزهای جنگی-۹
فرماندهان جاسوس!
۱۹مهر:
مدام از روایت جنگ جا میمانم؛ ازبس یکگوشم به تهران است یکگوشم اینجا!
عملیات جنگ روانی «تهران-بیروت» نعل به نعل باهم عمل میکند.
از لندن توییتزدن که گرای مکان ترور هنیه را از داخل ایران دادند. ایضا موساد سیدحسن را پس از ۴۲سال، وقتی ترور کرد که با یک سردار ایرانی جلسه داشت!
بلافاصله رسانههای سعودی و ضدایرانی تیترشان «دستگیری قاآنی به اتهام جاسوسی» شد.
امروز در بیروت همه از این دستگیری میگفتند. روان بدنه اجتماعی حزبالله مدام زیر بمباران این اخبار است.
این همان خط رسانهای اسراییل است که ایران را عامل ترورهای اخیر و فروختن حزبالله عنوان میکند.
با بیخردی، دوماه فرماندهان سپاه را نافرمانِ رهبری خواندند و حالا خط هجمه یک قدم جلوتر آمد: «فرماندهان جاسوس»
دیگر چقدر باید خوشبینانه بنگریم که این خطها صرفا درگیریهای جناحی داخلی و ناشی از عدم تحلیل است؟!
مگر میشود همزمانی این عملیات روانی در تهران و بیروت را نادیده گرفت؟!
صادقانه بگویم که بنای اتهام به جریانها و جبهه انقلابی نیست. لکن میدان جنگ روانی اسراییل نشان میدهد که برخی خواسته یا ناخواسته در تور عملیاتروانی قرار گرفتهاند.
همه باید مراقب باشیم.
حزبالله پس از ضربات سنگین به پیکرهاش، دیگر توان برونرفت از این جنگ روانی را ندارد.
#جواد_موگویی
@javadmogoei
حرف بیحساب| جواد موگویی
روزهای جنگی- ۱۰
ایستاده زیر پهپادها
۱۷مهر:
سرصبحی مهدی گفت دو تاجر شیعه قطری و اماراتی ۱۰۰هزار دلار واریز کردند. همه ذوق کردیم.
آوارهها یکمیلیون نفری میشوند؛ از جنوب لبنان تا ضاحیه.
در بیروت، ۲۰۰هزار نفر در مدارس شیعی، سنی و مسیحی و بیمارستانهای متروکه و گاه پیادهروها جمع شدند. گرچه نخودی هم در این جنگ نمیشود.
غالب خانوادههای آواره، حتما یک رزمنده در جبهه جنگ دارند؛ مردها در جبهه، زنوبچهها آواره...
حزب همزمان در دو جبهه مشغول است؛ جنگ زمینی در جنوب و ساماندهی آوارهها.
اکثر آوارهها فقط با چند دست لباس از خانه زدند بیرون. تمیزند و مرتب. کلا زیست حزب اینگونه است. اصلا دوست ندارند تصویری مستاصل و درمانده ازشان ساخته شود. این را نوعی مقاومت دربرابر جنگ روانی اسراییل میدانند. حال فکر کنید ما جای آنها در جنگ بودیم، سلبرتی جماعت چه بهروز تصویر ایران و ایرانی میآورد!
مسئول کمپهای آوارهها را یافتیم؛ شیخظاهر. حزب تشکیلات اجتماعی بسیار منسجمی دارد. هر کمپ تشکیلات خود را دارد. خانمها میداندارند. فضا شبیه پشت جبهههای جنگ خودمان شده.
به چند مدرسه شیعی، سنی و مسیحی رفتیم.
صدای ویز ویز پهپادهای بالای بیروت آزار میدهد.
هرچند خانواده در یک کلاس هستند. سالن را هم با چادر به چند قسمت تقسیم کردند.
پیرمردی و پیرزنی نشستهاند. مدیر گفت پسرشان تازه در جنوب شهید شده. پیرمرد تا چشمم به مهدی افتاد زد زیر گریه. گفت پسرش شبیه او بوده. مهدی با بغض دستش را بوسید. خانمی رسید، مادر شهید را بغل کرد. هقهق گریه...
آوارهها با دیدن ایرانیها ذوق میکنند. گویی سندی است درمقابل جنگ روانی اسراییل که ایران پشت حزب را خالی کرده. دستشان خالیست ولی برایمان شکلات و چای میآورند.
مجروحی از انفجار پیجرها روی تخت خوابیده. دو فرزند خردسالش کنارش. پیجر روی کمرش بوده. پهلویش شکافته.
شیخظاهر لیست اولویتها را داد: پتو، شیرخشک و خشکبار. رفتیم شمال بیروت؛ کارخانه تولید پتو.
سفارش دادیم: ۱۰هزار پتو.
#جواد_موگویی
@javadmogoei
روزهای جنگی-۱۱
در تاریکی شب؛
کاش حاتمیکیا و انتظامی هم اینجا بودند
۱۷مهر:
آمدیم ضاحیه. کار هر شبمان شده. تیمهای چند نفره موتوریِ حزبالله گشت میزنند. امشب صدای تیراندازی میآید یا بهسوی جاسوس است یا سارق.
از یکی از خرابهها صدا میآید. ۷-۸نفر نشستند. همه مسلح.
اسپیکر کوچکی دارند. صدای دعای کمیل.
و ریز ریز گریه...
لکن اسلحه به دست
این همان گریه حماسیست.
بعد، زیارت عاشورا با صدای فانی...
بعد، دکلمهای عربی خطاب به صاحبالزمان...
با زیر صدای آهنگ از کرخه تا راین...
کاش حاتمیکیا و مجید انتظامی هم بودند،
اینجا در ضاحیه...
زیر این انفجارها...
که ببیند شاهکارشان چگونه آرام میکنند مردان حزبالله را.
چیزی نمیفهمم! اما نجواییست با یابنالحسن..
میزانسن، شبیه فیلمهای آوینی از شبهای عملیات است:
نسیمی جانفزا میآید
بوی کرب و بلا میآید
این جماعت چه توکلی دارند!
ایستاده
سرپا
زیر بمباران
رهبری چون سیدحسن، از دست رفته
بیخبر از سیدصفیالدین
خانوادهایشان آواره
زیر ویز ویز پهپادها
در تاریکی شب نجوا میکنند با پسر فاطمه...
نمیدانم فردا
چند نفرشان زنده خواهند ماند
دوست دارم تک تکشان را بغل کنم
رویم نمیشود.
آدم چقدر دلش میخواهد اینجا شهید شود...
#جواد_موگویی
@javadmogoei
حرف بیحساب| جواد موگویی
روزهای جنگی-۱۲
صدام اینها رو خوب مینوشت
۱۹مهر:
هنوز خبر رسمی از سرنوشت سیدصفیالدین نیست. شد یکهفته. پهپادهای اسراییلی تیمهای امدادی را میزنند تا کسی نزدیک محل انفجار نشود. خدا کند در پناهگاهها، کپسولهای اکسیژن زیاد باشد.
عمده وقتم به خرجکردن دلارهای خیرین میگذرد، تا نوشتن. امروز رفتم کمپ آوارهها در بیمارستان الشرقالاوسط. ۱۱طبقه، بدون آسانسور و متروکه. سالهاست مخروبه شده.
چند ایرانی در اتاقی دیدم. مهدی خانجانی(طلبه قم): «طبقه طبقه بیمارستان را تمیز و برقکشی و لولهکشی میکنیم و تحویل آوارهها میدیم.»
۱۰-۱۵نفری میشوند. هرکدام از یک شهری آمدند. محمد(طلبه-مهندس برق) از خرمآباد به همراه رفیقش محمود (معلم) آمدند. با ۳۰۰دلار از نجف خود را میرسانند به بیروت. در فرودگاه خانجانی را میبینند.
اتاق کناری، ۳-۴ نفر جمعاند دور قلیان؛ دوسیب خالی!
دو نفرشان برادرند. سیدکمیل: «من ۴تا بچه دارم، معین ۳تا. آقا که پیام داد ما راه افتادیم. که اگر این بیناموسها زمینی حمله کردند بریم جنوب. یه پولی گذاشتیم خانه و یاعلی. سابقهداریم! با برادرم چندسال سوریه جنگیدیم. چند شب در ضاحیه خوابیدیم تا بچههای اینجا را پیدا کردیم. فعلا مشغولیم به کارگری.»
سید داوود پیرمرد است. ۶۰ساله. از جنگ تحمیلی، عراق و سوریه بوده تا الان! گفت ۱۸تیر۷۸ هم بودم! همان دسته معروف به گروه انصار. عکس نوهاش را نشان داد، با ذوق. پیرمرد سروحال و باروحیهایست.
کاظم بازنشسته ایرانخودروست. از هشتگرد آمده. یکی دیگر متولد فرانسه است، درسخوانده استرالیا. دکترایIT.
شگفتانگیزند آدمهای این بیمارستان. هرکدام از گوشهای خود را رساندند به قلب جنگ.
هیچکدام نه نظامیاند، نه حقوقبگیر! سیدکمیل میگوید «ماها شغل دولتی نداریم تا بوقتش دستوپایمان جایی گیر نکند.»
نقل است پس از تصرف شهر فاو در عملیات والفجر۸، صدام گفته بود من اگر این بسیجیها را داشتم دنیا را فتح میکردم!
صدام راست میگفت کجای دنیا میتوان این آدمها را یافت؟
پاکباخته
و رها، در این خرابههای جنگی،
کیلومترها دور از وطن،
آمدهاند برای مقاومت
#جواد_موگویی
@javadmogoei
حرف بیحساب| جواد موگویی
روزهای جنگی-۱۳
از کوی دانشگاه تا بیروت
۱۹مهر:
در اتاق ایرانیها، نشستیم به قلیانکشی که دکتر مهاجرانی سررسید!
او هم دست کمی از اینها ندارد! پیرمرد از خیابانهای لندن پاشده آمده در خرابههای بیروت، روایت مقاومت بنویسد!
بسته گز از کیف درآورد: «از لندن آوردم! شنیدم چنین جمع ایرانی در اینجا جمع شده، آمدم حرفهایتان را بشنوم.»
هرکسی قصه آمدنش را گفت. سیدداوود خواست ۱۸تیر و دهه۷۰ را بکشد وسط، سیدکمیل درگوشی اشاره کرد: «دکتر الان خودی و انقلابیه. باید جذب بشه!»
من دکتر را انداختم به خاطرهگویی. از نامه معروف آقایخامنهای به او در سال۶۹ پرسیدم:
«جنگ تمامشده بود، بوشپدر به ایران پیام مذاکره داده بود. من مقالهای با تیتر «مذاکره مستقیم» نوشتم. حرفی از رابطه نزدم. آیتالله خامنهای در نمازجمعه نسبت به رابطه با آمریکا واکنش نشان داد. ناگهان موجی از توهین و تکفیر علیهام براه افتاد. میداندار هم مهدی نصیری سردبیر کیهان بود. از بیت رهبری زنگ زدند گفتتد آقا بین دونماز نامهای در حمایت از شما نوشته. آقا بزرگوارانه بخاطر توهینهای سایرین از من عذرخواهی کردند.»
دنیا چرخشها دارد! حالا مهاجرانی در خرابههای بیروت فریاد مقاومت سر میدهد و نصیری رابطه که هیچ، میگوید باید تسلیم شویم!
حرف بچهها به زدن و نزدن موشکها رسید، دکتر گفت رهبری در نمازجمعه حرف آخر را زد: «نه تعلل میکنیم نه شتابزده.»
بحث رسید به جلیلی-قالیباف. دکتر گفت «الان وقت این حرفها نیست. بچسبید به مقاومت.»
این جنگ عجیب ما را دور هم جمع کرده...
#جواد_موگویی
@javadmogoei
حرف بیحساب| جواد موگویی
@javadmogoei
روزهای جنگی-۱۴
نگذارید این پرچم سرخ بر زمین بیافتد
۱۹مهر:
امروز ۶۰هزار دلار دیگر واریز شد؛ یک خیر تهرانی. دوباره سفارش۱۰هزار پتوی دادیم. زمستان در پیش است.
خبر آمد اسراییل انبار هلالاحمر ایران در مرز سوریه-لبنان را زده. چند روز پیش هم چند تریلی کمکهای عراق را در مرز سوریه زد. میخواهد لبنان را محاصره غذایی-دارویی کند. عین غزه.
برخی آوارهها به لاذقیه و در زینبیه دمشق به حرمزینب(س) پناه بردند. برخی در شمال لبنان، برخی در خانههای اقوام سنی و مسیحی.
اما تا کی؟
شیخظاهر: «حزب در اهل تسنن و مسیحی هم طرفدار دارد هم مخالف. اسراییل بدنبال ایجاد نارضایتی اجتماعی مخالفان علیه حزب است. و قدم بعد جنگ داخلی علیه بدنهاجتماعی حزب.»
آوارهها میکوشند بار نباشند بر سایر طایفهها. برخی روزها یک وعده غذایی هست. ولی اثری از استیصال نیست.
کمپها منظم و بدون مزاحمت است. با اینحال، در چشم مخالفان حزب، مزاحم و گاه دشمناند.
اسراییل با همین هدف تکخانههایی را در خارج ضاحیه میزند. برای احساس ناامنی سایر طوایف و ایجاد نارضایتی اجتماعی علیه حزب.
حزب همزمان در دو جبهه میجنگد؛ رزم نظامی در جبهه جنوب علیه اسراییل و جبهه ساماندهی آوارها در شهرها.
گرچه حزب انبارهای غذایی مخفی دارد، اما این جنگِ یکی دوماهه نیست. بالاخره یکمیلیون آواره کم خواهند آورد. زندگی چندخانوار در یک اتاق ملالآور است. ایضا کمبود شیرخشک، خشکبار، خرجهای روزانه و...
غالب آوارهها، مردهایشان در جبهه جنوباند.
افتادن پرچم حزب در شهرها، یعنی شکست در جبهه شهری. پشت جبهه فرو بریزد، جبهه جنوب شکننده خواهد شد. سرپانگهداشتن جبهه شهری یعنی افزایش تابآوری جبهه نظامی.
در جنگ غزه، راهها بسته و همهمان بدنبال راهی برای کمک بودیم. گرچه راه ارسال به لبنان نیز فعلا مسدود است اما اینجا همه چیز قابل خرید است. از کالا تا آدم!
مهدی قمی خط واریز پول از تهران به یک صرافی در بیروت را راه انداخته. صراف کارمزدی نمیگیرد. همه کمکها با هماهنگی کمیته اجتماعی حزب است. مراجع اجازه مصرف خمس در راه مقاومت را دادهاند. یاعلی بگویید،
و نگذارید پرچم حزب در شهرها پایین بیافتد:
بانک شهر
جواد موگویی
شبا: IR ۲۵۰۶ ۱۰۰۰ ۰۰۰۷ ۰۰۱۰ ۰۴۰۱ ۰۲۵۲
پینوشت:
۱-بهعلت محدودیتبانکی فقط باید از شبا واریز کنید.
۲- هر سه ما بهخرج شخصی خود آمدهایم. و کلیه کمکهای نقدی صرف آوارهها خواهد شد.
#جواد_موگویی
@javadmogoei
حرف بیحساب| جواد موگویی
@javadmogoei
روزهای جنگی-۱۵
انفجار پیجرها
گازهای سمی
۱۹مهر:
قرار گذاشتیم در کافه قلیونی.
مسلط به فارسی، ساکن ضاحیه و با سابقه چندساله در حزب. هنوز شروع نکرده، صدای انفجار آمد. العربی زد وفیق صفا ترور شد. ابوسعید گفت «مسئول حفاظت حزب است. العربی، اول از همه سوژه ترورها را اعلام میکند. به اسراییلیها وصل است.»
با دور تند پک میزند به سیگار:
«دوماه قبل ۱۶هزار پیجر خریده بودند. ۴هزارتا را پخش و بقیه در انبار بود. بچههای من همیشه سر بازی با پیجر دعوا داشتند. موقع خواب هم میگذاشتم کنار بالشت خودم و بچههایم. پیجرهای جدید نسبت به قبلیها بزرگتر بود. با دکمههای سفتی که حتما نیاز به دو دست باشد. آنروز روبروی رفیقم نشسته بودم. پیجر توی کیفم بود. زنگ خورد. نمیدانم چرا اعتنا نکردم. یکهو رو به رفیقم ترکید. سروصورتش پر ترکش شد.
پیام با خط ریز آمده بود که بچهها حتما بگیرند جلوی صورتشان. اگر دکمهOK را میزدی آنی و اگر نه، ۲-۳ثانیه بعد خودش منفجر میشد. خدا رحم کرد. پیجر من همیشه دست بچههایم بود. در بقاع، پدری کنار دخترش بوده. با انفجار پیجر در جیبش، صورت دخترش متلاشی میشود.
همسرم میگفت «من تو آشپزخانه بودم که هر دو سهثانیه صدای یک انفجار میشنیدم! سرم را از پنجره بیرون کردم، دیدم یک ماشین رفته توی درخت! یکی افتاده توی جوب! یکی کنار دیوار ناله میزند!»
آن روز مثل فیلمهای آخرزمانی بود. در ضاحیه جلوی هر بلوکی میرفتی رد خون روی زمین بود.
انفجارها، آسیبهای یکسان نداده. برخی پیجرها شارژ نداشته و اصلا خاموش بوده یا همراه بچهها نبوده. برخی گوشه اتاقی یا جایی بوده. یا از جیب درنیاورده، منفجر شده.
تعدادی کمی دو چشمنابینا شدند. برخی یکچشم و برخی فقط قطع انگشت یا جراحت ران و شکم. بستگی به موقعیت پیجر و چگونگی پاسخ به زنگ آن بوده.
فردایش بیسیمها هم ترکید. با پیجرها خریداری شده بودند. تا یک روز همه در شوک بودند. اما بلافاصله ارتباطات برقرار شد. تا اینکه سید را زدند. من تو ماشین بودم. یکهو ماشینم از زمین بلند شد! از شدت انفجار.
من بالا سر پیکر چندتا از شهدای کنار سید رفتم. بدنها همه سالم بود. اما صورتها همه کبود و سیاه با لبهای ورم کرده. همه از خفگی گاز سمی شهید شده بودند.
الان همه چیز ممنوع است. شبکه ارتباطی کند شده اما امنتر است.»
#جواد_موگویی
@javadmogoei