eitaa logo
خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
1هزار دنبال‌کننده
26.2هزار عکس
20هزار ویدیو
102 فایل
امام خامنه ای: شما افسران جوان جبهه مقابله با جنگ نرم هستید. ارتباط با ادمین و انتقادات و پیشنهادات👇 https://eitaa.com/Sun_man313 🕪مسئول تبادلات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k
مشاهده در ایتا
دانلود
💠پَـــنـــد نــٰـامــہء شٌــــهَــــداء " ۶ "💠 🌹شَـــهــید حُـــســیــن مَداحی🌹 ✅ #پند_نامه_شهدا ✅ #تلنگر @golestanekhaterat ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
💢کدام روزه مقبول است؟ اگر ما ماه رمضانی را گذراندیم، شب‌های احیایی را گذراندیم، متوالی را گذراندیم و بعد از ماه رمضان در دل خودمان کردیم که بر شهوات خودمان بیش از پیش از ماه رمضان مسلّط هستیم، بر عصبانیت خودمان از بیشتر مسلّط هستیم، بر چشم خودمان بیشتر مسلّط هستیم، بر زبان خودمان بیشتر مسلّط هستیم، بر اعضا و جوارح خودمان بیشتر مسلّط هستیم و بالاخره بر خودمان بیشتر مسلّط هستیم و می‌توانیم نفس امّاره را بگیریم، این علامت قبولی روزه ماست.  📚 آزادی معنوی، ص۵۰ http://eitaa.com/golestanekhaterat
برجامـ ڪه بـر ما نرسیدهـ سودشـ! فرقے نڪند نبودنـشـ با بـودشـ! 😒📜 گر پارهـ شوـد بهـ آتشـ آنرا بِڪشیم! تا ڪور شوـد چشمـِ ترامپـ از دودشـ! 🔥📜😡 #رساے_اصفهانے✍ #بوے_دماغ_سوخته_میاد😅 ڪڵێڪ ڼڪڼ، منفجــ💥ـــر میشے👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
879.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 #آقامونه حاج آقا قـرائتے: ↓[ آقا من ناراحتمـ بـرمـ پاییـن بشینمـ😬 حضـــ|💚|ـرتـ آقا: ↓[نخیر!⛔ همیــن‌جا بشیــنـ!😅✋]↑ ولایتیا ڪلێڪ ږڼجهـ ڵطفٱ😉👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
پاسخ اینستاگرامی #سردار_باقرزاده به اظهارات غیر نرمال وزیر خارجه آمریکا ، مایک پمپئو https://www.instagram.com/baqerzade/ 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
2.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آیا خاطره تلخ اعتماد به اروپا در سالهای ۸۲ تا ۸۴ به همین زودی فراموش شده است؟ 🔺بازخوانی بخشی از مناظره جلیلی و روحانی در سال ۹۲ https://eitaa.com/javanan
@golestanekhaterat ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🖊#کف_خیابون_16 همین خستگی و کوفتگی باعث میشد که تمرکزم روی خواهر و مادرم به شدت کاهش پیدا کنه. البت
🔼🔼🔼 در یک روز دنیا آمد،عروسی کرد،و شهید شد.... مراسم عروسی مان را ظهر گرفتیم که به چشم نیاید و حرمت داغداری خانواده شهداء حفظ شود. آمدیم توی اتاق که ناهار بخوریم؛ در را بست و پشت آن ایستاد، رو به من کرد و گفت: می دونی که تو این لحظه دعای ما مستجابه؟ گفتم: آره ولی الان بیا ناهار بخوریم. گفت: روزه ام. گفتم: تو روز عروسی روزه گرفتی؟؟ گفت روزه ی نذره؟ گفتم: چه نذری؟ گفت: این که همون طور که خدا منو تو عید غدیر متولد کرد تو عید غدیر هم مزدوج کنه حالا من دعا می کنم تو آمین بگو. دستم را به دعا بلند کردم. گفت: خدایا همون طور که منو در عید غدیر متولد کردی و در عید غدیر مزدوج کردی، در عید غدیر هم به شهادت برسان. غدیر هر سال که می آمد منتظر خبرش بودم. غدیر آخر که خبر شهادتش را در سومار برایم آوردند گفتم: سال هاست منتظر شنیدنش بودم. وقتـــــــی عقـــــل ، عاشـــــــق شـــــــود و عشـــــــق عاقـــــــل ، آنگاه می شوی. 🌷 *اللّـهم جــعل عـواقب امـورنا بالخیر والشهاده فی رکاب المهدی«عج»* 🌷 🌷گروه بصیرتے گلستان خاطرات شهـــدا🌷 💠عضویت با👈09178314082💠 🌷شادے روح شهـــداے اسلام صلوات🌷 ▫لطفا در انتشار مطالب تبلیغات رو حذف نکنید http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
یا صاحب الزمان(عج) مےنويسم کہ "شــب تار سـحر مےگردد" يڪ نفر مانده از اين قـوم کہ بر مےگردد https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 🌷🌷
🔴فیش حقوقی خبرنگار ضد انقلاب لو رفت دریافت ۴۰۰ هزار دلاری مسیح علی نژاد از دولت آمریکا برای قبح شکنی از پوشش بانوان ایرانی 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
دم افطار ڪہ بي‌تاب‌تـر و تشنہ‌تـرم مي‌شوم غرق علمدار، عمو، آب، حرم بعد یاد تو مي‌افتم ڪہ غریبي مہـدے جاڹ تو ڪجا دعوتي افطار، چرا بي‌خبرم!؟ ⛅أللَّہمَ؏َـجِّڸْ لولیِڪَ ألْفـرج⛅ https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🖊#کف_خیابون_16 همین خستگی و کوفتگی باعث میشد که تمرکزم روی خواهر و مادرم به شدت کاهش پیدا کنه. البت
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇 @mohamadrezahadadpour 🖊 پاشدم آماده شدم که برم بیمارستان... اما مامانم به زور اصرار کرد که بیاد... نتونستم راضیش کنم که بمونه... تا اینکه با هم رفتیم... تو راه دوتامون مثل ابر بهار گریه میکردیم... طوری که راننده تاکسی تعجب کرده بود و دلش واسه ما میسوخت... اینقدر که حتی کرایه تاکسی هم نگرفت! چون دم صبح بود و خیابونا خلوت بود چندان طولی نکشید که رسیدیم. رفتیم به اتفاقات. گفت اعلام کردن که تو راه هستند اما هنوز نیاوردنشون... چون مسافت زیاد بوده تا تهران، گفتن به بیمارستان همون اطراف مراجعه کنند! ما که داشتیم میمردیم... نمیدونستیم چیکار کنیم... تنها راهی که داشتیم این بود که بکوبیم بریم شمال... مجبور شدیم همین کار هم کردیم... وقتی تماس گرفتم که آژانس بین شهری بیاد و با آژانس بریم که زودتر برسیم، اولین سوالی که برام پیش اومد این بود که ما الان باید کجا بریم؟ کدوم شهر؟ کدوم دهات؟ کدوم بیمارستان؟ آخه شمال که یه ذره و دو ذره نیست که بگیم میریم پیدا میکنیم! دو سه بار مامانم از حال رفت... رنگش شده بود مثل گچ... مجبور شدم آژانس بین شهری را ردش کردم رفت... چون هم آدرس نداشتیم و هم مامانم اینقدر حالش بد بود که سرم و آمپول زد و خلاصه همونجا دو ساعت معطل شدیم... وقتی رفته بودم واسه مامانم کمپوت بخرم که هم مثلا صبحونه اش باشه و هم جون بگیره، تا برگشتم، صدای گوشی مامانم شنیدم که داشت زنگ میخورد... دسپاچه شدم... زود رفتم گوشیش از کیفش درآوردم... با کمال تعجب دیدم شماره خونه است!! نمیدونستم چی به چیه... فقط جواب دادم... -الو -الو افشین؟ سلام؟ کجایین شماها؟ - سلام افسانه! آشغال! تو زنده ای؟ کجا بودی تا حالا؟ - وا! افشین این چه طرز حرف زدنه؟ آدم با خواهرش بزرگترش اینطوری حرف میزنه؟ - خانم خواهر بزرگتر! میدونی مامان الان تو چه حالیه؟ اصلا میدونی ما کجاییم؟ کجا بودی از دیشب تا حالا؟ - نه! فکر کردم مامان رفته مزون و تو هم رفتی سر کار! خط نمیداد وگرنه چند بار زنگ زدم... کجایین حالا؟ - بیمارستانیم. مامان داره از وحشت سکته میکنه! - من الان میام! کدوم بیمارستانین؟ - لازم نکرده. همون جا باش تا ما بیاییم. فکر کنم سرم مامان کم کم تمومه. مامانم چشماش باز کرد. وقتی فهمید که افسانه زنگ زده و خونه است، هم گریه کرد و هم خوشحال شد. پاشدیم رفتیم خونه. من با خودم گفتم حالا تا مامان، افسانه را ببینه میخوابونه زیر گوشش و... اما نه... مثل عاشق و معشوقی که بعد سال ها همدیگه را پیدا کرده بودن، همدیگه را تو بغل گرفتن و گریه کردن و قربون هم شدند!!! اینا خیلی واسم مهم نبود. مهم این بود که افسانه زنده بود و تصادف نکرده بود و سالم برگشت خونه... اصلا اینا را گفتم که یه چیز دیگه بگم... اونم این که پس افسانه کجا بود؟ چرا اون شب تا دیر وقت حتی خبرمون هم نکرد؟ و این که کسانی که تصادف کرده بودن کیا بودن؟ و چرا اولین شماره ای که در گوشیشون بوده، شماره ما بوده؟ اینا را الان تو ذهنم اومده وگرنه همون موقع، اینقدر از دیدن افسانه شوکه و خوشحال بودیم که عقلمون به این چیزا نرسید و نتونستیم خیلی پرس و جو کنیم. دو سه روز گذشت. چون فاصله گاراژ تا خونه چیذر زیاد بود، نمیتونستم ناهار بیام خونه... اما یه روز سرما خورده بودم و جون کار کردن نداشتم... تصمیم گرفتم برم خونه...از اوسام اجازه گرفتم و رفتم خونه. تا در را وا کردم با کمال تعجب دیدم هم مامان خونه است و هم افسانه! خیلی هم ناراحتند و اول تا آخر مملکت را بستن به فحش و بد وبیراه!! ادامه دارد...🚸 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود