هدایت شده از کانال رسمی خط سرخ
1_9844135.mp3
زمان:
حجم:
14.05M
مناجات سحر
عبد رسوایم فقط دردسر مولا شدم
ابرویم وقتی حیایم رفت رفت 😭😭😭
🎤حاج مهدی رسولی
🔻اسرائیل و عربستان سعودی ناظران شورای FATF هستن درحالی که هنوز عضویت هم ندارن!
#شراگیم
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از 🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
یازده شد عددماه ودلـ💚ـم
#بےٺاباستـ...😞
ڪہ ازاین روز بہ بعد
قافلہ
#بےارباباسٺـ...🖐
#یاثاراللّـہ♥️
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
#سحر_یازدهم
زینب و رنجِ طناب و زنجیر
سحر یازدهم بوی اسارت دارد...
#علی_علی_بیگی
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
1_10058564.mp3
زمان:
حجم:
5.15M
🔊 السَّلام عَلَيكِ يافاطِمه الزهرا
آجَركِ الله في مُصيبه أُمِّك
▪روضه شام وفات حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها
#پیشنهاد_دانلود
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/javanane_enghelabi313
🌷🌷
🔻حدیث روز🔻
🔸امیرالمؤمنین علی علیه السلام:
نیاز عاقلان به ادب، همانند نیاز کشتزار به باران است
📚 غررالحکم ، ح ۳۴۷۵
📆 امروز یکشنبه
6 خرداد 1397
11 رمضان 1439
27 مه 2018
🌷 ذکر امروز 100 مرتبه (یا ذالجلال و الاکرام)🌷
دعای روز یازدهم ماه رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ حَبّبْ الیّ فیهِ الإحْسانَ وکَرّهْ الیّ فیهِ الفُسوقَ والعِصْیانَ وحَرّمْ علیّ فیهِ السّخَطَ والنّیرانَ بِعَوْنِکَ یا غیاثَ المُسْتغیثین.
خدایا دوست گردان بمن در این روز نیکى را و نـاپسند بدار در این روز فسق ونافرمانى را وحرام کن بر من در آن خشم وسوزندگى را به یاریت اى دادرس داد خواهان.
التماس دعا...
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
جزء۱۱...التماس دعا.mp3
زمان:
حجم:
4.06M
📖جزء خوانی روزانه ماه مهربانی 🌙
🌹جزء یازدهم۱۱
🎤استاد معتز آقایے
💈حجم فایل : ۳/۹ مگابایت
🌷هدیه به شهیدان #محمودرضا_بیضایی و #مصطفےصدرزاده
http://eitaa.com/golestanekhaterat
اگر ماه رمضانی بيايد و بگذرد و اخلاق ما همان اخلاق ناپسندی باشد كه داشتيم، مسلماً ماه كم بركتی برايمان بوده است.
[شهید آیتالله دکتر بهشتی]
#دهه_اول_گذشت
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🚨صدام خرمشهر را که اشغال کرد گفت اگر ایرانی ها بتوانند خرمشهر را پس بگیرند من #کلید بصره را در اختیارشان میگذارم....
📌خرمشهر را پس گرفتیم اما از #کلید بصره خبری نشد چون دروغ میگفت...
🚨کلا ما از #کلید سابقه خوبی نداریم
😃😃😃😃😃
#کلید
#صدام
#حسن_روحانی
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
حاج میثم طاهری.mp3
زمان:
حجم:
5.91M
مداحی| #حاج_میثم_طاهری
یه چیزی شبیه بغض توی گلومه ای شهید..
به یاد #شهیداحسان_فتحے🌹
💠سبک و شعر: #محمدجواددرویشی
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🖊#کف_خیابون_14 پسر جلال شانس آورد که هر کاری کردم کبریت روشن نمیشد... پسر آشغال جلال که نمیدونست چی
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗
🖊#کف_خیابون_15
دو سه روز از اون شب گذشت... نذاشتم اتفاق خاصی بیفته... چیزی را که میخواستم به مامانم بگم نگفتم... تا اینکه یه شب، مامان و افسانه زود برگشتند خونه... خیلی معمولی شام خوردیم... دور هم با هم حرف زدیم... تلوزیون نگاه کردیم.
من یادم اومد که الان بهترین وقتشه که مطرح کنم... رو کردم به مامان و گفتم: مامان! یادته چند شب پیش میخواستم باهات حرف بزنم اما خیلی خسته بودی و نشد؟»
مامان گفت: «نه! کدوم شب؟!»
افسانه فورا پرید وسط حرفمونو رو به مامان گفت: «مامان همون شب که شو داشتیم دیگه! رفتیم باغ ازگل و...»
مامان با یه لبخند خاصی گفت: «آهان... یادم اومد... خب؟! جانم؟»
ادامه دادم و بعد از کلی حاشیه رفتن گفتم: «میخواستم یه چیزی بهت بگم... میخواستم بگم من از این محله خوشم نمیاد... ینی خوشم میادا اما خسته شدم... از گاراژ هم دوره و فاصله داره... حالا نه خیلی... اما کلا از اینجا خوشم نمیاد...»
مامان گفت: «حق داری... من و افسانه هم خیلی از این محله خوشمون نمیاد... جای پیشرفت نداره... اون روز بازم میخواست مهمون بیاد خونمون اما ما خجالت میکشیدیم که آدرس بدیم... حالا این که چیزی نیست... چند روز دیگه که خواست واسه خواهرت خواستگار بیاد، چه خاکی باید سرمون کنیم؟ وقتی زنگ میزنند، تا آدرس میدیم دیگه حتی باهامون خدافظی هم نمیکنن!»
من که داشتم شاخ درمیاوردم گفتم: «ای من به قربان دل پر خون مامان جونم برم! نگرانتم مامانی... مامان خوب شد سر حرف برداشتم و گفتما... وگرنه تا صبح خدایی نکرده با این همه غم و غصه، زبونم لال...»
پاشدم رفتم پیشش و گرفتمش و یه بوسش کردم... گفتم حالا چیکار کنیم؟
افسانه گفت: «من که خیلی وقته دارم میگم ما باید از این محل بریم... مامان قبول نمیکنه... نه اینکه قبول نمیکنه ها... حرفی نمیزنه... خب مامان دلت خوش کردی به چی؟ به اینکه این خونه فسقلی یادگار بابامونه؟ خب میریم توی خونه یادگاری بابای مردم زندگی میکنیم! اصل، یاد بابامونه که یادش هستیم...»
مامان اون شب قبول کرد... قرار شد بگردیم دنبال خونه... اما همه چیز، زود داشت اتفاق میفتاد... دو سه روز گذشت... یه روز مامان زنگ زد و بهم گفت دیگه لازم نیست دنبال خونه باشی... من که خیالم راحت شده بود، چیزی نگفتم و شب که ر فتم خونه، با هم آماده شدیم و رفتیم خونه را هم دیدیم... کمتر از دو ساعت تو راه بودیم تا رسیدیم!
خلاصه ما در طول کمتر از چند روز یه خونه آپارتمانی بسیار شیک و رویایی در منطقه چیذر تونستیم کرایه کنیم! خونه ای سه خوابه برای سه نفرمون... فقط یه مشکل وجود داشت... مشکل این بود که کرایه اش ماهی سه ملیون تومن بود! اما اینقدر قشنگ و باکلاس بود که دلمون نمیومد ازش دل بکنیم... حتی دلمون نمیومد بیاییم بیرون...
به زور رفتیم بیرون... بالاخره برگشتیم خونه... تو راه همش از خونه چیذر و کلاس محله و کوچه و خیابوناش و اینا حرف میزدیم.
مشکلمون ماهی سه ملیون تومن بود... اما اون موقع به ذهنم نمیرسید که بگم خب بریم دو سه تا خیابون بالاتر از خونه قبلیمون و لازم نیست بیفتیم توی اینطور خرج ها و...
اما نشد... ینی نتونستم حرفی بزنم... مامانم و افسانه هم جوری حرف میزدن که انگار پشتشون به کوه بود. چون فقط رفتیم خونه را پسندیدیم. الان که داره یادم میاد، یه جای کار لنگ میزد... نمیدونم درست یادمه یا نه... اما فکر کنم مامانم و افسانه کلید داشتند! ینی هیچ خبری از بنگاه و بنگاه دار نبود... کلید دست خودشون بود... پس اگر بخوام دقیق تر بگم این میشه که اونا شاید خونه را قبلا دیده بودن و این من بودم که اونشب خونه را برای اولین بار میدیدم!
جا به جا شدیم. رفتیم آپارتمان چیذر... من هر روز صبح، ساعت 6 از خونه میومدم بیرون تا 6 عصر! چون راهم تا گاراژ خیلی دور بود. وقتی هم میومدم، مثل جنازه ها میفتادم. از بس خسته بودم.
ادامه دارد....🚸
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🌷🌷🌷🌷