«ذوالنور» نماینده مردم قم در مجلس:
🔹امروز معاون پارلمانی رئیسجمهور جلسه مفصلی با معاونان پارلمانی وزارتخانهها و دستگاههای مختلف برگزار و آنان را بسیج کرده که نمایندگان مجلس را وادار کنند امضایشان را از سؤالشان پس بگیرند.
🔹فشار روی نمایندگان مجلس سنگین است.
fna.ir/bml8sd
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
.@mohamadrezahadadpour 🖊#کف_خیابون_18 خیلی از این رفتارشون تعجب کردم! پرسیدم چرا خونه موندین؟ این
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗
@mohamadrezahadadpour
🖊#کف_خیابون 19
اونا تصمیمشون جدی بود و من هم کاری نمیتونستم بکنم. حتی اگه پنج شنبه و جمعه هم بود بازم نمیتونستم باهاشون برم چون قرار بود کسی جز خودشون باهاشون نباشه!
سه چهار روز طول کشید...
باهاشون در تماس بودم ... چیزی از نشونه های غم و ناراحتی در حرفاشون نمیدیدم... همین خیال منو راحت میکرد... مخصوصا اینکه مامانم هم با افسانه بود و بالاخره میدونستم که حواسش به همه چیز هست.
بعد از سه چهار روز برگشتن... با دست پر هم برگشتن... با دو سه ملیون تومن پول... با دو سه دست لباس شیک و جذاب... از همه مهم تر... روحیه و حال هر دوشون خوب بود... این سفر شمال، بعد از دو سه هفته تب و تاب بی کاری و مشکلات مالی، براشون هم فال بود و هم تماشا... هم پول درآوردن و هم یه دل سیر تفریح کرده بودن...
از مامانم پرسیدم: «از شمال چه خبر؟ چیکارا میکردین؟ دیگه حالا بدون من میرین حال و صفا؟»
مامان گفت: «قربون شکلت برم... ببخشید تنهات گذاشتیم... تو که میبینی وضعمون چطوریه؟ ... باید بتونیم از پس این زندگی بر بیاییم... همین که تو این مملکت هنوز زنده هستیم و نفس میکشیم خودش خیلیه...»
گفتم: «نگفتی حالا... چه خبر؟»
گفت: «خبر اینکه همش کار و شو و مدلای مختلف... فکر کن افشین اگه بتونیم ماهی دو بار... فقط دو بار در منطقه آزاد و کنار دریا شو داشته باشیم، به راحتی خرج یه ماهمون در میاریم... از بس آدمای پولدار و خر پول که گردنشون را تبر نمیزنه، جمع میشن و لباس ها را میبینن و شو میگیرن...»
گفتم: «شو میگیرن؟ ینی چی؟»
افسانه پرید وسط حرفمون و گفت: «آره... ینی مثلا تقاضا میدن که ما بریم جایی که میخوان و واسشون شو داشته باشیم... مثلا این هفته یه شو دبل داریم که احتمالا باید بترکونیم... شمال هم هست... آمل... البته محمود آباد هم یکی دعوتمون کرده اما میگن شو آمل خیلی کلاسش بالاتره و حتی آدم گنده ها هم هستند!»
با دهان باز گفتم: «آدم گنده ها؟! ینی کیا؟ خودشون میان یا زن و دختراشون؟»
تا اینو گفتم، دوتاشون زدند زیر خنده... افسانه گفت: «چه فرقی میکنه؟ هر کی میخواد بیاد... فقط پول داشته باشه و خوش سلیقه باشه... اصلا اگه از من میپرسی، میگم ننه و جد آبادش هم بیاد!»
همین طور که داشتیم حرف میزدیم... حساب کتاب هم میکردیم... مثلا فلان مبلغ بدیم واسه قرض... فلان مبلغ واسه دانشگاه آزاد افسانه... حتی اون شب فهمیدم که فلان کارمند دانشگاه آزاد افسانه که بهش پیشنهاد کار مزون و شو لباس و تیم کوروش داده بود، هر از گاهی با یه کادو یا یکی دو ملیون تومن پول، افسانه از شرمندگیش در میومد!!
خلاصه همینطور که داشتیم حرف میزدیم و واسه پولایی که روبرومون پول نقشه میکشیدیم، سر افسانه گیج رفت... دستشو گذاشت روی شقیقش... پاشد رفت به طرف آشپزخونه تا یه لیوان آب قند بخوره... من و مامان درگیر شمردن پول ها و مرتب کردن کیف مامان بودیم... حواسمون به افسانه نبود...
تا اینکه یهو صدای شکسته شدن لیوان و بشقاب شنیدیم... وحشت کردیم... دویدیم به طرف آشپزخونه... دیدیم افسانه وسط آشپزخونه ولو شده و غش کرده... مامانم بیشتر از من ترسیده بود... رفتیم بالای سرش... یه کم با آب پاشیدیم روی صورتش... مامان با وحشت و داد گفت: «پاشو برو زود زنگ بزن آمبولانس... افسانه چشمات باز کن... افسانه...»
من تا برگشتم که برم به طرف تلفن، چشمام داشت از ترس و تعجب از حلقه درمیومد... چیزی دیدم که یهو دلم ریخت پایین... مامانمو با لکنت و وحشت صدا کردم... مامامامامان... مامانم دید که من سر جام خشکم زده و به رد خونی که قطره قطره قطره روی زمین ریخته بود زل زدم و دارم ردش را دنبال میکنم... چشمای گرد من و مامانم دنبال رد خون رفت و رفت و رفت تا اینکه رسیدیم به پای افسانه... افسانه همین جوری که به طرف آشپرخونه راه میرفته، از پاش خون اومده بود و ردش را گذاشته بود...
ادامه دارد.....🚸
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
.@mohamadrezahadadpour
🖊#کف_خیابون 20
مامانم گفت: «زود باش افشین! زنگ بزن اورژانس!»
افسانه را بردیم بیمارستان... من از حرفهایی که مامانم با پرستارها و دکترا میزد چیزی نمیفهمیدم... فقط منو مدام میفرستادن دنبال نسخه و دارو و تشکیل پرونده و...
افسانه به هوش اومد اما خون ریزیش بند نمیومد... به زور بند آوردن... افسانه مثل مارگزیده به خودش میپیچید... یکی دو بار از مامانم پرسیدم افسانه چش شده؟
مامانم با عصبانیت و ناراحتی گفت: «به تو چه؟ یه مشکل زنونه است... برو رو صندلی بیرون بشین تا بیام... برو دیگه...»
رفتم تو سالن انتظار و نشستم روبروی تلوزیون... ساعت دو و سه نصف شب بود... دکتر نداشتن... گفتن دکتر صبح میاد... مجبور بودیم اونشب بیمارستان بمونیم... تا اینکه دیدم مامانم از اتاق افسانه اومد بیرون... مستقیم رفت سراغ پرستاری که سن و سالی هم داشت... منم پاشدم رفتم پیشش... اما پشت سرش ایستادم... میخواستم نفهمه که دارم میشنوم...
پرستار به مامانم گفت: «چندم باید ....... ؟»
مامانم گفت: «نمیدونم... شاید همین روزا... آره همین روزا...»
پرستار گفت: «ماه قبل چی؟ منظم بوده؟»
مامانم گفت: «نمیدونم خانم... من چه میدونم.... حالا چشه دخترم؟»
پرستار گفت: «آخرین مراجعش به پزشکش کی بوده؟»
مامان گفت: «فکر کنم یک ماه قبل... شمال... !»
پرستار گفت: «مطمئنی خانم؟ فکرش کن... باید دقیق بدونم...»
مامان گفت: «نمیدونم... میشه بگید چی شده؟»
یه لحظه پرستار چشمش به من خورد... مثلا جوری که من نشنوم، سرش را به مامانم نزدیک کرد و یه چیزی گفت... مامانم با چشمای گرد شده و تن صدای آروم بهش گفت: «نمیدونم... به خدا نمیدونم... اما فکر کنم دکتری که با دوستش رفته بود، از اون دکترای مجوز باطل بوده... چطور حالا؟ چیزی شده؟»
پرستار با تعجب گفت: «چطور حالا؟ همینطور که داری میبینی! همین که الان بعد از سه ماه، داره به زور سقط میکنه اما ... خدا کنه حدسم درست نباشه!»
مامان گفت: «میشه واضح تر بگی؟!»
پرستار آروم گفت: «ممکنه سقط شده باشه اما هنوز بخشی از بدن جنین.... نمیدونم حالا... اصلا بذار صبح دکتر بیاد خودش معاینش کنه!»
داشتم دیوونه میشدم... سقط چیه دیگه؟ جنین کدومه؟ ینی چی این حرفها؟ ینی افسانه ...؟ ینی خواهر من...؟ ینی اون مدت که شمال میرفتن و حتی آرایشگر مخصوص مزون را هم با خودشون میبردن...؟
ادامه دارد...🚸
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
🍃❤️
•| #نگاه_به_نامحرم
توصیه اهل بیت در مورد
لحظه نگاه به نامحرم چیست؟
در روایات توصیه شده است
هنگام دیدن نامحرم، نگاه خود را به
سمت آسمان بلند کنید که این کار پاداش دارد
پیامبر در پاسخ به این سوال فرمودند:
سرش را به طرف آسمان بلند کند
[و دعا نماید] و به نگاهش به آن زن ادامه ندهد؛
بلکه مراقب باشد و براى موفقیت در خوددارى
از نگاه به نامحرم، از فضل پروردگار کمک بطلبد.
📚👈 الکافی ج 5 ص 494
پیامبر اکرم فرمودند :
هیچ مسلمانى نیست که چشمش
به نامحرم بیفتد و برای خدا از آن، روی
برگرداند، مگر اینکه خداوند به او توفیق
عبادتى دهد که شیرینى آنرا در قلبش مییابد.
📚👈 جامع الاخبار، ص145
—---------------------------------------—
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#مخصوص_عقد_کرده_ها
🔴 گاهی ممکن است در دوران عقد یا بعد از آن از طرف خانواده همسرتان #وعده_ها و قول هایی از قبیل خریدن خانه، خرید سرویس طلا، خرید ماشین یا دیگر وسایل را بشنوید ولی در #موعد_مقرر عمل به آن وعده را از طرف مقابل نبینید.
❓در این مواقع چه باید کرد؟
✅ به هیچ وجه مسئله رو #علنی نکنید علی الخصوص در مقابل خانواده ی همسر
✅ در خلوت با همسر خود مطرح کنید ولی نه به شکل #طلب کارانه بلکه به صورت سوال و یادآوری
✅ به یاد داشته باشید که هیچ فرد عاقل و بالغی بابت #هدیه_ی_وعده_داده_شده طلبکار نمیشود پس به هیچ وجه در رفتار خود نسبت به خانواده ی همسر تغییری ایجاد نکنید تا بخواهید با رفتار منظور خود را برسانید.
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#هر_دو_بدانیم
👈 لباسی که برای همسرت نپوشی تا شاد شود؛ به درد چه میخورد؟!!!
👈 اگر همسرت زیبایی و خوشتیپی تو را دوست دارد؛ چرا معطلی؟!!!
❎ چقدر بد است مرد یا زن در خانه بسته به شغل مثلاً بوی گازوئیل بدهد یا سر کلهاش از تدریس، گچی باشد یا همیشه بوی قرمه سبزی بدهد...!
👈 نه ادکلنی...
👈 نه کنار هم نشستنی...
👈 نه درک احساسات طرف مقابل...
✅ وقتی خانهاید، لطفا تلفن همراهتان را کنار بگذارید و زندگی کنید.
به خاطر خودتان و همسرتان...
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
مرسدس بنز 3 میلیاردی در تهران
امام خامنه ای، اردیبهشت 94: “جولان دادن برخی جوانهای سرمستِ غرورِ ثروت با خودروهای گران قیمت در خیابانها یکی دیگر از مظاهر ایجاد ناامنی روانی در جامعه است و نیروی انتظامی باید برای ابعاد مختلف ناامنی برنامه داشته باشد و با آنها مقابله کند.”
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
هدایت شده از اشک
Mahdi_Rasouli_Sh8_Ramazan97.mp3
5.7M
🔊 اینقدر بخشش نکن دارم بد عادت می شوم...
🔹 مناجات با خدا به همراه روضه سیدالشهدا علیه السلام -
🎤حاج مهدی رسولی
🔹کانال اشک - پایگاه نشر روضه
Eitaa.com/Kanal_AshK
از توزیع برگه پسگیری سوال از رئیس جمهور در سفره شام تا تهدید نمایندگان توسط دولت
ذوالنوری، نماینده مردم قم درمجلس در گفتوگو با فارس:
🔹دولت از روز گذشته به شدت بسیج شده و استانداران کاملاً فعال شدند تا نمایندگان را از سوال منصرف کنند و بعضا برای پس گرفتن امضا نمایندهها را تهدید میکنند.
🔹به عنوان مثال استاندار با نماینده مجلس تماس گرفته و گفته که اگر تا امروز امضایت را پس گرفتی به خاطر رفاقت با ما بوده و اگر پس نگرفتی خودت میدانی.
🔹شب گذشته برخی از استانداران نشستی را برگزار کرده بودن و تعدادی نیز امشب جلسه دارند و در این جلسات مجمع نمایندگان استانهایشان را برای صرف شام دعوت کرده و میکنند.
🔹در یکی از این جلسات که شب گذشته برگزار شده بود برگههای چاپشدهای به اسم نمایندهها خطاب به آقای لاریجانی چاپ شده و بعد از افطار و شام در اختیار نمایندگان قرار گرفته بود با این مضموم که من نماینده فلان شهر سوالم از آقای رئیسجمهور را پس گرفتم و از نمایندگان میخواهم که این برگهها را امضا کنند.
🔹شب گذشته بیش از ۳۰ نفر از نمایندگان با من تماس گرفتند و عنوان کردند که ما خیلی در فشار هستیم با عملیات روانی به ما القا میکنند که دیگران امضایشان را پس گرفتند این موضوع تمام میشود و فردا شما میمانید و ما.
fna.ir/bml95k
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا خداااا شجاعت این بچه ها رو در برابر این مار ببینید....😰😬
💠هیجان را با ما تجربه کنید...😉👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
اللهم الرزقنا مدینه.mp3
2.56M
یه آرزو مونده تو سینه، اللهم الرزقنا مدینه...
چه حرمی داره #حسین ولی #حسن آقام حرم نداره، چه گنبدی داره #حسین...
#دوشنبه_های_امام_حسنی
#۳روزتاولادت_کریم_اهل_بیت
@javanan_enghelabi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 نماینده مجلس کانادا:
من روزه میگیرم!
بعد به جوان ما در #فضای_مجازی میگویند: روزه برای سلامتی مضر است!
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🌷🌷
💢 سرابی به عنوان زندگی رویایی در غرب اما در واقعیت زندگی ذلت بار...
#خودفروخته
#شیفتگان_غرب
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🌷🌷
♨️ دروغ #آزادی و #دموکراسی توی غرب.. چیزی که آزاده، بی دینیه
#france #hijab #muslim #MaryamPougetoux #freedom #lie #democrasy #freedomofreligion
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴هنوز چشم امیدش به آمریکاست
اگر فکر میکنید روحانی بعد از برجام عبرت گرفته سخت در اشتباهید، هنوز هم امید داره به آمریکا
روحانی: شرایط آمریکا هم دائمی نیست،کسی نمیتونه بگه این شرایطی که الان در واشنگتن هست یک سال دیگر هم هست ، معلوم نیست تو انتخابات میان دوره ای کنگره چی میشه، انتخابات بعدی چی میشه
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
.@mohamadrezahadadpour 🖊#کف_خیابون 20 مامانم گفت: «زود باش افشین! زنگ بزن اورژانس!» افسانه را بردی
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇
@mohamadrezahadadpour
🖊#کف_خیابون 21
با شنیدن جملاتی که بین پرستار و مامانم رد و بدل شد، احساس میکردم کر شدم... دیگه هیچ چیز حالیم نبود... احساس دیوث ترین آدم دنیا را داشتم... احساس میکردم خیلی خر و نفهم هستم که تا حالا نتونستم بفهمم که خواهرم... منی که مثلا تحصیل و درسم را ول کرده بودم و بهترین روزهای نوجوونیم را پادویی گاراژ مکانیکی کرده بودم، الان همه چیزم را بر باد رفته میدیدم...
حتی دیگه روم نمیشد که توی بیمارستان بمونم و دنبال نسخه و دوا و درمون افسانه باشم... اگه گفتن این دختر کیت میشه؟ بگم داداش اسکلشم؟! بگم این دختر خانمی که الان داره زور سقط میزنه، خواهر لاکردارمه؟! بگم ما خانوادگی چیکاره ایم؟!
از همه بدتر، بگم این خانمه که حتی نمیتونه توی این لباس جلفش درست راه بره و راحت بشینه رو صندلی، مامانمه؟! حتی روم نمیشد با مامانم راه برم... چه برسه به اینکه بخوام جلوی همه بهش بگم مامان!
دیگه چشمای هیز اون همه دکتر و مرد و پرستار و بیمارهای دیگه را به پر و پاچه مامانم که جای خود داشت... حالم بد میشد که حتی کسی که داشت کف بیمارستان را تمیز میکرد، تا مامان رویا و آبجی افسانم را میدید، مهربون میشد و مثلا تریپ دلسوزی و دلداری از خودش در میکرد و میومد جلو و میگفت: خانم مشکلتون چیه؟ از من خدمتی برمیاد؟
یه چیز دیگه از همش بیشتر آزارم میداد... اونم اینکه شبهایی که من از سر کار برمیگشتم و داشتم لباسای چرب و چیلیبم را میشستم یا داشتم توی کیف و کمد لباسای فانتزی و شو مدلینگ دخترونه خواهرم دید میزدم، کدوم بی شرفی با افسانه نشست و برخواست میکرده و به ریش و ریشه من داداش کثافت عوضی آشغال بی غیرت بی خاصیتش میخندیده و یه آبم روش؟!
از بیمارستان زدم بیرون... میسوختم از اینکه مامانم چرا سکته نکرد؟ میسوختم از اینکه چرا حتی تاریخ مراجعه به پزشک و شمال و کوفت و زهرمار افسانه را میدونست؟ میسوختم از اینکه چرا جیغ نکشید و روی دست من نیفتاد وقتی فهمید که افسانه سه ماهشه و حتی باید جنینش را تیکه تیکه از بدنش بیارن بیرون؟!
باید چیکار میکردم؟ پیش کدوم آخوند میرفتم که تو دلش بهم نگه «ای بدبخت اسکل بی ناموس؟!» پیش کدوم شیخ مسجدی میرفتم که بتونه شوت بودنم را ماله کشی کنه و مثلا روضه مغفرت پروردگار واسم بخونه؟ اصلا کسی که یه عمر جور دیگه زندگی کرده و حتی برقه و پوشه روی چهره ناموسش مینداخته، میتونه بفهمه وقتی میدیدم که حتی پسرهای دانشجوهای پزشکی تو بیمارستان میومدن و به بهانه معاینه و معالجه افسانه، پرده را میکشیدن و الکی دست به چشم و نبض و لب و دهنش میزدن، من چه حالی میشدم؟
اگه حرف میزدم، میگفتن حالا رگ ناموس پرستیت ورم کرده؟! حالا که خواهرت داره زور میزنه تا جنازه جنینش را پس بندازه؟! اگه هم دم نمیزدم، با خودشون فکر میکردن عجب پسر خلی!!
حالم بد بود... احساس ورشکستگی میکردم... تمام زحمت ها و بی سواد موندن و مدرسه نرفتنم را بر باد رفته میدیدم... احساس میکردم خواهرمو به تاراج بردن... مامانم هم از خواهرم لابد بدتر... من که خبر نداشتم... لابد مامانم از افسانه بدتره که ...
سه چهار ساعت طول کشید... تمام مسیر بیمارستان تا گاراژ را مثل دیوونه های خیابونی و ولگرد راه رفتم... حتی متوجه دو بار زمین خوردنم هم نشدم... حتی متوجه خیس شدن زیر بارون هم نشدم...
رسیدم به گاراژ... هیچ صدایی نمیشنیدم... فقط میدیدم که اوسا صورتشو آورده نزدیک صورتمو و با خشم بسیار، دهان گشادش را با شدت باز و بسته میکنه... فکر کنم داشت داد میزد و فحشم میداد که چرا دیر اومدم و کدوم قبرستون دره ای بودم؟ ... من نمیشنیدم... دستمو بردم سمت تیغ موکت بری... دیدم اوسا با تعجب، ترسید و کنار رفت... فکر کرد میخوام بزنم ناکارش کنم...
رفتم سمت دسشویی... دیگه علاوه بر گوشام، چشمام هم کار نمیکرد... ولو شدم گوشه مستراب... مثل فیلم داشت از جلوی چشام رد میشد: قیافه افسانه... لباسای لختی و پختی افسانه و مامان... دیر اومدن هر شبشون... خسته و کوفته بودن هر دوشون... اون روز عصر... پوشش نداشته مامانم... خنده های کوروش به ریش و ریشه من... چشمای بچه های محله قدیمیمون... پر و پاچه افسانه... عکس مامان توی گوشی پسر اوسا... پولایی که شب قبلش میشمردیم... دانشگاه آزاد... شهریه ترم افسانه... مدلینگ شمال و کیش...
دیگه چشامو بستم... خسته بودم... اول در مسترابو قفل کردم... میخواستم وقتی میزنم و میلرزم، حتی اگه به گه خوردن هم افتادم دیگه نتونم خودمو نجات بدم... زدم... رگ دست چپمو زدم... زدم به سلامتی غیرت نداشتم... زدم به سلامتی خانواده فاحشم... زدم و آروم خوابیدم...😔😔
ادامه دارد......🚸
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
.@mohamadrezahadadpour
🖊#کف_خیابون 22
این همه مطالبی بود که افشین در این پرونده به دستخط خودش نوشته بود. البته با توجه به رنگ های متفاوت خودکارها و کاغذها و ... معلوم بود که مدتی طول کشیده تا تونسته همه این چیزا را بنویسه.
خب همونطور که خوندید و ملاحظه کردین، ظاهر پرونده، بلکه بهتره بگم ظاهر مطالبی که افشین درباره خانوادش و علت خودکشیش تشریح کرده، به مفاسد جنسی و لاابالی و بی بند و باری عارضی اشاره داره... دقت کنید لطفا... من از هیچ جای این پرونده، فقر و ندار بودن را نفهمیدم... چرا؟ مشخصه... چون اونا فقیر نبودن...
معمولا خانواده هایی که فقیر هستند و نیاز به توجه و کمک های مالی دارند، اکثرا از تربیت خوبی هم برخوردارند. بارها در کلاس های تشریح و تبارشناسی عمومی خوندیم و درس دادیم که معمول فقیرها و خانواده های بی بضاعت، از حیا و عفت جالب برخوردارند. اما میبینیم که خانواده افشین، فکر کنم در حدود دو سال، ینی تقریبا چهار ترم تحصیلی افسانه، به قهقهرا رفتند! با اینکه نیاز مبرم به پول و معاش نداشتند که پرونده در فایل پرونده های خلاف عفت و اخلاق و تن فروشی و از این جور مسائل قرار بگیره.
خوشم اومد از شهید شاهرودی... خیلی زود به این مسئله رسیده بود و معلوم بود که کارش را خوب بلد بوده... خدا بیامرزتش... اینقدر قشنگ پرونده را پیش برده بوده، که دو تا احتمال دربارش دادم که ... حالا بماند... بعدا خودتون متوجه بشید بهتره...
چون که دارم این مطالب را واسه انتشار اولیه در فضای مجازی آماده میکنم، لازم میبینم که بخاطر مطالبی که در صفحات و شب های گذشته مطرح شد و تلاش کردم در عین حفظ اصالت اعترافات و خاطرات افشین، ادب و نزاکت را هم رعایت کنم، رسما عذرخواهی کنم. اما خب دیگه بیشتر از این نمیشد سانسورش کرد. چون همانطور که خواهید دید، با ذره ذره حرف های افشین باید پیش بریم تا برسیم به «کف خیابون»!
اما پیشنهاد میکنم، کسانی که دل و جرات خوندن این جور پرونده ها را ندارن، از حالا به بعد را مطالعه نکنند. اینو برای بازار گرمی و اداهای لوس جذب مخاطب نگفتم. جدی و بدون هیچ شوخی اینو گفتم. از حالا به بعد تا حدود قسمت های سی، سر سفره شهید شاهرودی، بازجو و محقق اصلی پرونده افشین خواهیم بود تا...
پس لطفا همین حالا تصمیمتون را بگیرید و اگر مایلید به ادامه تشریح پرونده، بسم الله بگید و مطالب زیر را از زبون شهید شاهرودی با اندکی دخل و تصرف تکمیلی توسط خودم(حاج آقا حدادپور) با دقت فوق العاده مطالعه کنید... بسم الله...
👈 از زبان شهید شاهرودی:
بخش مشاوره پلیس و نیروی انتظامی تونسته بود یه مشاور خوب واسه افشین پیدا کنه. بعد از اینکه افشین را آورده بودن بیمارستان و نجاتش داده بودن، بلافاصله وقتی مشاور تونسته بود چند تا جمله از زیر زبون افشین بکشه بیرون، به حساسیت موضوع پی برده بود و به واسطه اداره........ با من (شاهرودی) ارتباط گرفت.
تازه از عمره برگشته بودم. اولین پرونده بعد از سفر عمره، پرونده افشین بود. ظرف مدت کمتر از دو هفته تونستم اعتماد افشین را جلب کنم. اما افشین... بعد از اون شبی که فهمیده بود افسانه حامله شده و داره سقط میکنه، دیگه به حالت عادی روانی برنگشت... تا مدت ها به جای ناخونش، نوک انگشتاش را میجوید... حتی دو سه بار دیگه هم خودزنی کرده بود... وضعیت بسیار اسفباری داشت...
من فقط باید اعتمادش را جلب میکردم تا بتونم باهاش ارتباط بگیرم و بتونم هم نجاتش بدم و هم پرونده خودمو پیش ببرم. تا اینکه یه اتفاق افتاد... اتفاقی که آب پاکی رو دست همه بچه هایی ریخت که معتقد بودند افشین ...
بذارین اینجوری بگم... تمام خواب و خوراکم شد افشین... نباید خانوادش میفهمیدن که با من و تیم ما ارتباط داره و داریم روش کار میکنیم... فقط یه جوری میتونستم اعتماد صد در صد افشین را جلب کنم... تنها یک راه... بخاطر همین، نقشه قتل و کشتن کوروش را انداختم تو ذهنش... امان... امان از افشینی که وقتی اینو مطرح کردم، چشماش بازتر شد و مثل اینکه امیدش به زندگی بیشتر شد... اجازه بدید اینجوری گذرا رد نشم و ریزتر واستون بگم...
ادامه دارد...🚸
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
* دعایی که تمام گناهان را میآمرزد*
مرحوم آیتالله مجتهدی تهرانی بر خواندن دعای «مُجیر» در روزهای 13، 14 و 15 ماه رمضان تأکید داشتند، زیرا هر کس این دعا را در وقتش بخواند، گناهانش آمرزیده میشود، هرچند به عدد دانههاى باران، برگهاى درختان و ریگهاى بیابان باشد!
🎵 دعای مجیر ...
🎤 با صدای دلنشین حاج مهدی سماواتی
هدیه به روح جمیع شهدا و علما و پدران و مادران
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷
💐💐💐