جوان انقلابی
به خاطر دفاع از ولایت مدرسه اش را ترک کرد!
تقریبا شانزده ساله بود. ما آن موقع کرج بودیم. اعلام شده بود که رهبر معظم انقلاب میخواهند تشریف بیاورند کرج. مردم هم در حال آماده شدن برای استقبال از ایشان بودند. آن روز شهید خلیلی در کلاس درس بود که معلمش قبل از اینکه شروع به درس کند، بنا میکند به انتقاد از حکومت و جامعه. میگوید که اصلا حرفهای اینها حساب و کتاب ندارد! از یک طرف میگویند اسراف نکنید. از آن طرف شما بروید ببینید در این خیابانها چقدر چراغ روشن کردند! اینها اسراف است و حرام است! رسول بلند میشود و به اعتراض میگوید آقا اینها اسراف نیست! حرام هم نیست! بلکه حسنه است و ثواب هم دارد! ما تازه با بچهها داریم پول جمع میکنیم که بهخاطر ورود رهبری در مدرسه قربانی بکشیم. معلمش هم عصبانی میشود و میگوید خلیلی! این مدرسه یا جای من است یا جای شما!شهید خلیلی میگوید من باید بروم! چون شما استاد ما هستید و احترامتان واجب است، من از این مدرسه میروم...
خاطره ای از شهید مدافع حرم رسول خلیلی
#اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک
🔴بازجویی از دیپلمات ایرانی در زندان بلژیک
🔹دیپلمات ایرانی در وین که به اتهام دست داشتن در سوقصد علیه منافقین در پاریس بازداشت شده است، در زندان بلژیک مورد بازجویی قرار گرفته است.
🔹دادستانهای آلمانی در کیفرخواست خود گفته بودند که اسدالله اسدی مامور وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی است.
جوان انقلابی
🔴بازجویی از دیپلمات ایرانی در زندان بلژیک 🔹دیپلمات ایرانی در وین که به اتهام دست داشتن در سوقصد علی
اندر احوالات عزت های برجام آورده!
فرانسه دیپلماتمون رو به جرم دست داشتن در بمب گذاری تو اجلاس منافقین میگیره و بازجویی میکنه، اونوقت اینجا دریغ از یک اقدام محکم و کوبنده از وزارت امور خارجه... حالا فقط کافی بود یه نفر فرانسوی خار به پاش بره؛ سخنگوی وزارت خارجه به شدت محکوم میکرد که هیچ، یه عده غرب زده کاسه داغ تر از آشم می رفتن واسشون شمع روشن میکردن... یعنی در این حد عزت برجامی داره پاسپورتمون!
جوان انقلابی
در یکی از اردوهای جهادی یکی از باسابقه ها با یکی از جوان ها دعوایش می شود. آن بنده خدا از شدت عصبانیت دستش را بلند می کند و اشتباهی به صورت جلال می زند.
جلال می گوید:حاج آقا مرا بزن خودت را خالی کن ولی کاری به او نداشته باش. چون آن ها تازه آمده اند ممکن است با این کار زده شوند. آن بنده خدا از شدت عصبانیت چندین مرتبه جلال را می زند تا آرام شود. بعد شب خوابی می بیند که فردا می آید و عذرخواهی می کند.»
خاطره ای از شهید جلال ملک محمدی
#اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک
جوان انقلابی
شب است و سکوت. با دوستانت پشت به دشت ایستاده اید؛ رو به تاریکی. عهد کرده اید تا پای جان اجازه ندهید کسی خواب گلها را بر آشوبد یا خدای نکرده خم به ابروی ماه بیاورد. اما دشمنی های تاریکی تمامی ندارد. به خیال خام خودش قصد دارد به زانویتان درآورد...
با تمام وجود راهش را سد میکنید. ازجان هایتان زنجیره می سازید و می شوید حصار دشت، فدایی ماه، ادامه دهنده راه سرو ها...
و من ایمان دارم آسمان پر ستاره شب های میرجاوه هرگز دلاوری های شیران شرزه اش را از یاد نخواهد برد...
#مرزبانان_میرجاوه
دوستانش میگفتند: ازپست که برمی گشت می گفت: خُب، بگید چکارهست من انجام بدم. میگفتیم : بابا پست بودی خسته ای برواستراحت کن.
میگفت: نه وقت برا استراحت زیاده، فعلا وقت کاره!
هر روز مشکلات فنی قرارگاه را درست میکرد و کار بچه ها را راه می انداخت، شب دستانش را بهم میزد و باخوشحالی می گفت: خوب خداروشکر امروزمفید بودم.
خاطره ای از شهید مدافع حرم محمد کاظم توفیقی
#اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک