eitaa logo
جاودانه های لشکر ۳ حمزه (ع)
137 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2هزار ویدیو
5 فایل
آی دی ارتباط👇 @Ad_N_4526 ﷽ بہ‌عشق امام‌حسین‌؏♥️ اینجا قدمگاه شهدای لشکر۳ حمزه (ع) هست لطفا با وضو وارد شوید ۵۳۰ شهید در کارنامه داریم https://eitaa.com/joinchat/390792037C1f32809d62 🔴انتشار مطالب فقط با ذکر لینک
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌷 داستان 🌷🌷 ▪️ولی انگار به من کاری نداشتند و تنها این طعمه تنها را با تمام قدرت می‌زدند. با هر ضربه‌ای که به پیکرش می‌زدند، فشار بدنش را احساس می‌کردم که به شیشه کنارم کوبیده می‌شد و ماشین را می‌لرزاند و آخرین بار ناله‌اش را هم شنیدم. دیگر نمی‌دیدم با چه می‌زدند؛ شیشه کنارم با کاپشن مشکی‌اش پوشیده شده و تنها شدت ضربات بود که ماشین را می‌لرزاند و با آخرین ضربه ردّ خون روی شیشه جاری شد. ▫️نفس‌های زخمی‌اش را می‌شنیدم و شدت ضربه‌ها را حس می‌کردم تا لحظه‌ای که شیشه ماشین از خون پُر شد و انگار دیگر توان ایستادن نداشت که جسم نیمه جانش کنار شیشه سُر خورد و روی زمین افتاد. 🔸چشمان وحشت‌زده‌ام میخ شیشه خونی ماشین شده و می‌دیدم با هرچه به دستشان می‌رسد، به سر و گردنش می‌زنند. دیگر سایه او پشت شیشه نبود تا پشت پیکرش پنهان شوم که از شدت وحشت روی صندلی کناری‌ام مچاله شده و بی‌اختیار جیغ می‌زدم که احساس کردم دیگر صدایی نمی‌شنوم؛ انگار هیاهو آرام گرفته و دیگر ماشین تکان نمی‌خورد. ▪با تن و بدن لرزانم باز سر جایم نشستم، هنوز می‌ترسیدم که آهسته سرم را چرخاندم و دیدم تنها سرانگشتان خونی‌اش لب شیشه ماشین پیداست. چند نفر خودشان را کنار ماشین رسانده و به هر زحمتی بود می‌خواستند بلندش کنند که او را روی زمین تا کناره پیاده رو کشاندند و تکیه اش را به دیوار دادند. از دیدن پیکری که سراپایش خون بود، حالم زیر و رو شده و انگار به جای او، جریان خون در رگ‌های من بند آمده بود. یکی با اورژانس تماس می‌گرفت، یکی می‌خواست او را به جایی برساند و دیگری توصیه می‌کرد تکانش ندهند و من گمان نمی‌کردم به این قامت درهم شکسته جانی مانده باشد که بی‌هوا حسی در دلم شکست. ▫ از پشت همان پرده خونینی که صورتش را پوشانده بود، خاطره‌ای خانه خیالم را به‌هم ریخته بود که بی‌اختیار نگاهم را تا نگاهش کشیدم و این‌بار چشمانی را دیدم که برای لحظاتی نفسم بند آمد. انگار زمان ایستاده و زمین زیر پایم می‌لرزید. تنها نگاهش می‌کردم و دیگر به خودم نبودم که بی‌اراده در را باز کردم و پیاده شدم. پاهایم سست بود، بدنم هنوز می‌لرزید، نفسم به سختی بالا می‌آمد اما باید مطمئن می‌شدم که قدم‌های بی‌رمقم را روی زمین می‌کشیدم و به سمتش می‌رفتم. ▪ بالای سرش که رسیدم، چشمانش بسته بود و صورت زیبایش زیر بارش خون، به سفیدی ماه می‌زد. یعنی در تمام این لحظات او بود که به فاصله یک شیشه از من، زخم می‌خورد و مظلومانه ناله می‌زد؟ حرکت قلبم را در قفسه سینه حس می‌کردم که به خودش می‌پیچید و با هر تپش از خدا تمنا می‌کرد او زنده بماند. از لای موهایش خون می‌چکید، با خون جراحت‌های گردنش یکی می‌شد و بدنش را یکجا از خون غسل می‌داد و همین حال او برای کشتن دل من کافی بود که پیش پیکرش از پا افتادم. ▫در میان برزخی از هوش و بی‌هوشی، هنوز حرارت نفس‌هایش را حس می‌کردم که شبیه همان سال‌ها نفس نفس می زد؛ درست شبیه ده سال پیش... ✍فاطمه ولی نژاد جاودانه های لشکر۳ کانال شهیدان🌷 https://eitaa.com/joinchat/390792037C1f32809d62 ✅جاودانه های لشکر ۳ را به دیگران معرفی کنید
🌷 داستان 🌷 ▪️در میان برزخی از هوش و بی‌هوشی، هنوز حرارت نفس‌هایش را حس می‌کردم که شبیه همان سال‌ها نفس‌نفس می زد؛ درست شبیه ده سال پیش... ▪️▫️▪️ چادرم را با کلافگی روی مقنعه سبزم جلو کشیدم که انگار تحمل همین سنگینی چادر عصبی‌ترم می‌کرد. ▪️نگاهم همچنان روی نشریه‌ها و پوسترهای چسبیده به دیوارها سرگردان بود و هنوز باورم نمی‌شد همه چیز به همین راحتی تمام شده که در انتهای راهروی دانشکده، پریسا را دیدم. به قدری پریشان به نظر می‌رسید که مثل همیشه آرایش نکرده و موهایش به هم ریخته از مقنعه‌اش بیرون زده بود. هنوز دستبند سبزش به دستش بود، مثل من که هنوز مقنعه سبز به سر می کردم و انگار نمی‌شد باور کنیم رؤیای ریاست جمهوری سید سبزمان از دست رفته است. ▫️خواستم حرفی بزنم که پیش دستی کرد و با غیظ و غضبی که گلویش را پُر کرده بود، اعتراض کرد: «تا تونستن تقلب کردن! رأی‌مون رو بالا کشیدن! دارن دروغ میگن!» چندنفر دیگر از بچه‌ها هم رسیدند، همه از طرفداران میرحسین بودیم و حالا همه در بهت این شکست سنگین، از هر مصیبت‌زده‌ای آشفته‌تر بودیم. ▫️هرچند آن‌ها همه از دانشجوهای غیرمذهبی دانشگاه بودند و من تقریباً تنها چادری جمع‌شان بودم، اما به راه مبارزه‌شان ایمان داشتم و مطمئن بودم نظام رأی ما را دزدیده است. همه تا سر حدّ مرگ عصبانی و معترض بودیم که یکی صدایش را بلند کرد: «ما خودمون باید حق خودمون رو پس بگیریم! باید بریزیم تو خیابونا...» و هنوز حرفش تمام نشده بود که پریسا کسی را با گوشه چشم نشان داد و با اشاره او، سرها همه چرخید. ▪️مهدی بود که با حالتی مردد قدمی به سمت ما می‌آمد و باز به هوای حضور دوستانم، پا پس می‌کشید. با دیدن او، آتش خشمم بیشتر شعله کشید و خواستم با بچه ها بروم که همه از من فاصله گرفتند و به‌سرعت رفتند. چرا نباید از دستش عصبانی باشم وقتی نه تنها برای نظام مزدوری می‌کرد بلکه حتی دوستانم را هم از من می‌گرفت! ▫️قامت باریک و بلندش پوشیده در پیراهنی سفید و شلوار کتان کِرِم رنگ، بیشتر شبیه دامادها شده بود و همین هیبت عاشق‌پیشه‌اش عصبانی‌ترم می‌کرد. می‌دید من در چه وضعیتی هستم و بی‌خیال اینهمه خرابی حالم، تنها به خیال خودش خوش بود. نزدیکم که رسید با لبخندی برّاق سلام کرد؛ به عمق چشمانم خیره شد و از همین انتهای نگاهش حسی کردم که دلم ترسید. نگاهی که روزی با عشق به پایم می‌نشست، امروز به‌شدت به شک افتاده بود. ▪️خوب می‌دانستم در همین چند ماه نامزدی‌مان که مَحرم شده بودیم، به دنبال دنیایی از بحث و جدل‌های سیاسی و جنجال انتخابات، هر روز رابطه‌مان سردتر می‌شد، اما امروز رنگ تردید نگاهش از همیشه پُررنگ‌تر بود و همین تیزی احساسش، زخم دلم را تازه می‌کرد. با همان ردّ تردیدِ نگاهش از چشمانم تا پیشانی‌ام رسید و به نظرم موهایم از مقنعه بیرون آمده بود که برای چند لحظه خیره ماند، اما باحیاتر از آنی بود که حرفی بزند که باز لبخندی زد و با آرامش چشمان کشیده‌اش منتظر ماند تا خودم دست به کار شوم. ▫️با اکراه موهایم را مرتب کردم و همزمان پاسخ سلامش را به سردی دادم که سرش را کج کرد و با دلخوری لحنش پرسید: «حالا که انتخابات تموم شده، نمیشه برگردیم سر خونه اول‌مون؟» از همین یک جمله طوری گُر گرفتم که از نگاه خیره‌ام فهمید و خواست آرامم کند که فرصت ندادم و با تلخی طعنه توبیخش کردم: «خونه اول؟! کدوم خونه؟! دروغ گفتید! تقلب کردید! خیانت کردید! حالا انگار نه انگار؟! برگردیم سر خونه اول‌مون؟؟؟» ▪️از تندی کلامم جا خورد، در این مدت و به خصوص در این دو ماه آخر، سر انتخابات زیاد بحث کرده بودیم، کارمان به مجادله هم زیاد کشیده بود، اما هیچگاه تا این اندازه تند نرفته بودم و دست خودم نبود که تحمل این همه وقاحت سیاسی را نداشتم. صورتش در هم رفت، گونه‌هایش از ناراحتی گل انداخت و با لحنی گرفته اعتراض کرد: «مگه من تو ستاد انتخابات بودم که میگی تقلب کردم؟ اگه واقعاً فکر می‌کنین تقلب شده، چرا آقایون رسماً به شورای نگهبان شکایت نمی‌کنن؟» ▫️سپس با نگاه نگرانش اطرافش را پائید و با صدایی آهسته ادامه داد: «بیا بریم تو محوطه، اینجا یکی ببینه بده!» و من به‌قدری عصبی شده بودم که در همان میانه راهرو پاسخ هر دو حرفش را با داد و فریاد دادم: «شماها هرکاری می‌کنید، بد نیست! فقط ما اگه اعتراض کنیم، بَده؟!» باورش نمی‌شد آن دختر آرام و مهربان اینهمه به‌هم ریخته باشد که این‌بار تنها مبهوتم شد تا باز هم اعتراض کنم: «تو ستاد انتخابات نبودی، ولی تو بسیج دانشکده که هر روز نشستی و دروغ سر هم کردی!» حقیقتاً دست خودم نبود که نتیجه ناباورانه انتخابات، آرامشم را ویران کرده بود و فقط می‌خواستم اعتراضم را به گوش کسی برسانم؛ گرچه این گوش، دل صبور مردی باشد که می‌دانستم بیش از آنکه تصور کنم دوستم دارد و من هم عاشقش بودم... ✍فاطمه‌ ولی نژاد
5.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خطبه‌خوانی به زبان آذری در حرم امام رضا (ع) 🔹خطبه‌خوانی شب شهادت امام رضا(ع) در حرم مطهر رضوی با حضور رئیس‌جمهور و رئیس مجلس جاودانه های لشکر۳ کانال شهیدان🌷 https://eitaa.com/joinchat/390792037C1f32809d62 ✅جاودانه های لشکر ۳ را به دیگران معرفی کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ سلام، تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان حضرت صاحب الزمان(عج) ... ❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولای ْ الاَمان الاَمان أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س) به قصد زيارت ارباب بی کفن : ❤السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك عليك مني سلام الله أبدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم السَّلامُ عَلي الحُسٓين و عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و عَلي اولاد الحُسَين وَ علَي اصحابِ الحُسَين. أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع) اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع) ❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی ✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨ أللَّهُمَ عَجِّلْ لِوَلیِکَ ألْفَرج وَ العافیةَ وَ النَصر بِحَقِّ حضرت زینب(س)... 🇮🇷 اینجا قرار عاشقی با شهیدان است🌹 جاودانه های لشکر۳ عملیاتی حمزه (ع) کانال شهیدان🌷🕊️ https://eitaa.com/joinchat/390792037C1f32809d62
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذکر روز چهارشنبه یا حی یا قیوم💖 🇮🇷 اینجا قرار عاشقی با شهیدان است🌹 جاودانه های لشکر۳ عملیاتی حمزه (ع) کانال شهیدان🌷🕊️ https://eitaa.com/joinchat/390792037C1f32809d62
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰خاطرات تفحص شهدا ✍اوایل سال 72 بود و گرماى فکه. 🔻در منطقه عملیاتى والفجر مقدماتى، بین کانال اول و دوم، مشغول کار بودیم.🔺 🔹چند روزى مى شد که شهید پیدا نکرده بودیم. هر روز صبح زیارت عاشورا مى خواندیم و کار را شروع مى کردیم. گره و مشکل کار را درخود مى جستیم. مطمئن بودیم در توسل هایمان اشکالى وجود دارد. 🔷آن روز صبح، کسى که زیارت عاشورا مى خواند، توسلى پیدا کرد به امام رضا(ع). شروع کرد به ذکر مصائب امام هشتم و کرامات او. مى خواند و همه زار زار گریه مى کردیم. در میان مداحى، از امام رضا(ع) طلب کرد که دست ما را خالى برنگرداند، ما که در این دنیا هم خواسته و خواهشمان فقط باز گرداندن این شهدا به آغوش خانواده هایشان است و... 🔆هنگام غروب بود و دم تعطیل کردن کار و برگشتن به مقر. دیگر داشتیم ناامید مى شدیم.خورشید مى رفت تا پشت تپه ماهورهاى رو به رو پنهان شود. آخرین بیل ها که در زمین فرو رفت، تکه اى لباس توجهمان را جلب کرد.همه سراسیمه خود را به آنجا رساندند. با احترام و قداست، شهید را از خاک در آوردیم. روزیِ ای بود که آن روز نصیبمان شده بود.شهیدى آرام خفته به خاک 🔶 یکى از جیب هاى پیراهن نظامى اش را که باز کردیم تا کارت شناسایى و مدارکش را خارج کنیم، در کمال حیرت و ناباورى،دیدیم که یک آینه کوچک، که پشت آن تصویرى نقاشى از تمثال امام رضا(ع) نقش بسته، به چشم مى خورد. از آن آینه هایى که در مشهد، اطراف ضریح مطهر مى فروشند. گریه مان درآمد.همه اشک مى ریختند. جالب تر و سوزناکتر از همه زمانى بود که از روى کارت شناسایى اش فهمیدیم نامش «سیدرضا» است😭. شور و حال عجیبى بر بچه ها حکم فرما شد.ذکر صلوات و جارى اشک، کمترین چیزى بود. شهید را که به شهرستان ورامین بردند، بچه ها رفتند پهلوى مادرش تا سرّ این مسئله را دریابند. مادر بدون اینکه اطلاعى از این امر داشته باشد، گفت: «پسر من علاقه و ارادت خاصى به ❣(ع)❣داشت...». ـ•------✾-🌹🕊🌺🕊🌹-✾------•ـ 🇮🇷 اینجا قرار عاشقی با شهیدان است🌹 جاودانه های لشکر۳ عملیاتی حمزه (ع) کانال شهیدان🌷🕊️ https://eitaa.com/joinchat/390792037C1f32809d62
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️حقایقی درباره ایران که مجری بی‌بی‌سی را انگشت به دهان گذاشت! 🔹‌«علم صالح» استاد دانشگاه و تحلیلگر سیاسی در استودیوی بی‌بی‌سی: ایران از لحاظ نظامی یک قدرت منطقه‌ای محسوب می‌شود و استقلال سیاسی دارد؛ اینها باعث می‌شود از لحاظ ژئوپولتیک اهمیت بسزایی پیدا کند. 🔹‌ایران در حال تبدیل شدن به یک قدرت پایدار است؛ یعنی استقلال سیاسی و نظامی دارد موضوعی که لازمه اولیه قدرت‌های جهانی است تا در آینده جهشی پیدا کنند. 🇮🇷 اینجا قرار عاشقی با شهیدان است🌹 جاودانه های لشکر۳ عملیاتی حمزه (ع) کانال شهیدان🌷🕊️ https://eitaa.com/joinchat/390792037C1f32809d62
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۴شهریور سالروز شهادت آیت الله قدوسی و سرتیپ وحید دستجردی گرامیباد🌹 🇮🇷 اینجا قرار عاشقی با شهیدان است🌹 جاودانه های لشکر۳ عملیاتی حمزه (ع) کانال شهیدان🌷🕊️ https://eitaa.com/joinchat/390792037C1f32809d62
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایران اگر ایرانه؛ از این پنجره فولاده، این پنجره فولاد به ایران آبرو داده ! 🇮🇷 اینجا قرار عاشقی با شهیدان است🌹 جاودانه های لشکر۳ عملیاتی حمزه (ع) کانال شهیدان🌷🕊️ https://eitaa.com/joinchat/390792037C1f32809d62