اهای دخترخانومی که اونقدر روسریت جلوی که چشمات دیده نمیشه🧕🏻
پوشیه میزنی ... سرت پایین تو خیابون🙂
بسیجی هستی .. محرما از تو مسجدا جمع نمیشی🕌
حرمت چادرتو نگه داشتی⁉️
چجوری اون دنیا جواب مادر پهلو شکسته رو میدی⁉️🥺
باور کنید با این کارا شماها با غربی ها هیچ فرقی ندارید❌
چرا❓
مگه نمیگید ما قصدمون خیره✨
بهم دیگه ارامش میدیم❗️
خوب اونورم همین√
مگه قصد و نیت شون چیمیخواد باشه❓
اونام همو میخوان اصلا باهمن که بهم ارامش بدن🤧
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
حالا میری توی گروه√
اسم گروه و زده دختران فاطمی🧕
پسران علوی📿
بعد یهو میبینی .. وسط بحث🗣
آقای گمنام یا حاج فلانی یا سرباز امام زمان و .. به خانم خادم الزهرا👀
اصل میده و درحال گرم گرفتن❗️:/
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
توجه داشته باش❗️
✳️ که این اسم مذهبی که رو خودت گذاشتی خیلیا روش حساب میبرن√
دختر خانم چادری و شهدایی✨ا
اهای برادر به اصلاح مذهبی🙄
تو خودت خواهر داری نه⁉️
دوست داری یکی همینجوری به عنوان داداش با ناموست حرف بزنه🤔‼️
دوست داری یکی همین شکلی احساسات خواهرتو به بازی بگیره⁉️
تاحالا فکر💭 کردی بهش⁉️
اصلا خواهرم نداشتی درست✔️
تو آینده ازدواج که میکنی💍
فکر کردی یکی همین کارارو با دختر خودت انجام بده چه حالی میشی❗️
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
به عشق امام حسین♥
بیا و چت با نامحرم توکنار بزار√
بگو به اقا✨
یا امام حسین من این گناه و ترک میکنم🌚♡
تو جبران کن برام🙂
یه سوال بپرسم❕
امام زمان برا کی میخواد بیاد⁉️
خواهر من🧕🏻
برادر من🧔🏻♂
به حضرت عباس قسم که راهش این نیست✖
داری اشتباه میری مسیر و🛣
بیا و برگرد:)
از همین امشب شروع کن✔
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
بحث به همین داخل گروه ختم نمیشه✖
⭕️کم کم میره پیوی❗️
خیلیاشونم کانال دارن√
تبلیغ میکنن .. بعد کم کم ادمین میشن👥
بعدش کم کم .. سر صحبت بازمیشه😕
بعد اقا به دختر خانم میگه:🧔🏻♂
من شمارو به چشم خواهری میبنیم👀
چقدر با شما که حرف میزنم ارامش میگیرم😐
میشه خواهر من بمونید‼️
اون دختر هم که ساده🤦♀
بله چرا نشه برادر❗️:/
اتفاقا منم باهاتون که صحبت میکنم√
ارامش میگیرم😐
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
با این کارات میخواستی سربازش بشی⁉️😓
بیا امشب صداش بزن✨
باهاش حرف بزن🥹
بگو اقا غلط کردم💔
بگو برگشتم..🚶🏻
بغلم میکنی⁉️
امام زمان .. خیلی مهربون تر از این حرفاست🩵
کافیه صداش بزنید√
بغلتون میکنه✨
میگن امام حسین🤍عاشورا رو انداخت
عقب که حُر برگرده🥺
شاید امام زمان ظهور و انداخته عقب
که تو برگردی❗️🤌🏻
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
🔻کیومرث پوراحمد: خودکشی
▪️رامبد جوان: دو طلاق و سه ازدواج
▪️مهتاب کرامتی: یک طلاق با یک فرزند
▪️فرزاد حسنی: کتک زدن آزاده نامداری
🔻آزاده نامداری: خودکشی
🔸مهران مدیری: افسردگی حاد
🔸علی دایی: یک طلاق و دختر مدل در انگلیس
▪️حمید فرخ نژاد: تعرض به سحر قریشی
🔸سحر قریشی: زید تتلو
🔸علی کریمی: کلاهبرداری از خواهر
🔻زری ابراهیمی: زنا
🔸امیرجعفری: مردم رعیتند.
▪️فرهاد اصلانی: عرق خوری و ادرار در لوکیشن
🔸باران کوثری: سیتی زن آمریکا و قسم برای حفظ منافع آمریکا
▪️سردار آزمون: فرزند نامشروع در روسیه
▪️ریحانه پارسا: همخانه کوشکی و پویان مختاری
🔸بهاره رهنما: طلاق از پیمان قاسم خانی
▪️آیدین آغداشلو: تجاوز
🔸محراب قاسم خانی: طلاق شقایق دهقان
▪️کیوان امام: تجاوز به دهها هنرجو
🤦♂تابلویی از جامعه فاخر سلبریتی های سیاستمدار که سال ۱۴۰۱ گله ای علیه جمهوری اسلامی استوری می گذاشتند و در خشونت پلیس آمریکا علیه دانشجویان خفقان گرفته اند...
▪️کدام سو ایستاده ای؟
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
دعا بکن..
ولی اگر اجابت نشد با خدا
دعوا نکن، میانهات با خدا بهم نخورَد
چون تو جاهلی و او عالم خبیر؛
راضی باش به رضایِ خدا.
_حاجاسماعیلدولابی
ایمان داری؟؟؟؟
خدا نخواد و همه دنیا بخوان..... نمیتونن.....
و همه دنیا نخوان و خدا برات بخواد
همون چیزی میشه که اون میخواد..
همه چیز دست خودشه...
نگران نباش❤️
40.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🎬 تخریب امام زمان در فیلم ها و بازی های روز دنیا
🔸آنها بیشتر از مردم ما به آخرالزمان و ظهور منجی اعتقاد دارند !
🔵 جهت تعجیل در #فرج صلوات
🔴 👈کپی حلال و آزاد
#ظهور #منجی #هالیوود #بازی #امام_زمان #آخرالزمان #سریال #گیم #فیلم
🍃أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
☫جبهه اسلامی☫
#قسمت_چهارم #ناحله✨🌱 انقدر حرف زد و سوال پرسید که دیگه نتونستم دربرابر زبونش مقاومت کنم برا همین
#قسمت_پنجم
#ناحله✨🌱
با باز شدن در خونه از بوی قرمه سبزی سرم گیج رفت .خلاصه همچی و یادم رفت و بدون اینکه توجه ای ب لباسام ک ازش آب میچکید داشته باشم
مستقیم رفتم آشپزخونه
مثه قحطی زده ها شیرجه زدم سمت گاز و در قابلمه رو برداشتم و ی نفس عمیق کشیدم
تو حال خوشم غرق بودم ک یهو صدای جیغی منو از اون حس قشنگم بیرون کشید
فاااااااااااطمهههههههههههههههههههههه
با این وضع اومدییی آشپزخونه ؟؟
مگه نمیدونیییی بدممم میادد؟
بدووو برو بیروووون
به نشونه تسلیم دستام و بالا گرفتم قیافم و مظلوم کردم و گفتم :
چشمم مامان جان چرا داد میزنی زَهرم ترکید
مامان :بلااا و مامان جان بدوو برو لباسات و عوض کن
چشمممم ولی خانوم اجازه هست چیزی بگم ؟؟؟
یجوری نگام کرد و اماده بود چرت و پرت بگم و یچیزی برام پرت کنه که گفتم :سلامممم
مامان:علیییککک،برووو
فهمیدم اگه بیشتر از این بمونم دخلم در اومده
داشتمم میرفتم سمت اتاقم ک دوباره داد زد
+فاااااااطمههههههههه
_جانمممممممم
+وایستا ببینم
با تعجب نگاش میکردم
اومد نزدیکم
دستش و گرفت زیر چونه ام و سرم و به چپ و راست چرخوند
یهو محکم زد تو صورتش
چند لحظه ک گذشت
تازه یه هولی افتاد تو دلم و حدس زدم ک چیشده
+صورتت چیشدهه؟؟
به مِن مِن افتادم و گفتم
_ها ؟ صورتم ؟ صورتم چیشد ؟
چپ چپ نگام کرد جوری که انگاری داره میگه خر خودتی
دیدم اینجوری فایده نداره اگه تعریف نکنم چیشده دست از سرم بر نمیداره
گلوم و صاف کردم و گفتم : چیزی نشده فقط اون شب که خودم مجبور شدم برم کلاس
یهو یکی پرید وسط حرفم و گفت : خب ؟؟؟
نفسم حبس شد و برگشتم عقب
با چشمای جدی پدرم روبه رو شدم
تو چشاش همیشه یه نیرویی بود که اجازه نمیداد دروغ بگم بهش. نگاهش نافذ بود.حس میکردم میتونه ذهنم و بخونه اگه به چشمام نگاه کنه .
واسه همین سرم و گرفتم پایین و بعد چند لحظه مکث گفتم :سلام
وقتی جوابم و داد یخورده امیدوار تر شدم و ادامه دادم : هیچی دیگه داشتم میگفتم تو راه بودم که یهو پام ب یه سنگ گنده گیر کرد و خوردم زمین
منو هم ک میشناسید چقدر دست و پا چلفتیم ؟
اینارو که گفتم بدون حتی لحظه ای مکث رفتم سمت اتاقم و گفتم : میرم لباسم و عوض کنم
اگه میموندم مطمئنا بابای زیرک من به این سادگیا نمیگذشت و همچی و میفهمید
لباسامو عوض کردم دوباره یخورده کرم زدم به صورتم تودلم به بارونم بد و بیراه گفتم که باعث شد صورتم مشخص بشه
دوباره رفتم آشپزخونه قبل اینکه برم داخل ی نفس عمیق کشیدم و سعی کردم ریلکس باشم
نشسته بودن سر میز
یه صندلی و کشیدم بیرون و نشستم روش
برای اینکه جو و یخورده عوض کنم و بار سنگین نگاهشون برام سبک تر شه
گفتم
_بح بح مامان خانوم چ کردهه دلارو دیونه کردهه
مادرم به یه لبخند ساده اکتفا کرد ولی پدرم همون قدر جدی و پر جذبه غذاشو میخورد و واکنشی نشون نداد فقط گاه و بیگاه زیر چشمی ب صورتم نگاه میکرد
سعی کردم ب چیزی جز قرمه سبزی ک دارم میخورم فکر نکنم
تازه همچی و یادم رفته بود که بابام گفت : حالا مجبور نبودی انقدر اذیت کنی خودتو
نفهمیدم منظورشو منتظر موندم ادامه بده که گفت :صورتت و میگم. لازم نبود انقدر رنگ آمیزی کنی روشو حالا که دیده شد چیو پنهون میکنی ؟
چیزی نگفتم
مامانم بابام و نگاه کرد و گفت : میشه بعدا راجبش صحبت کنید ؟
بابام دوباره روشو کرد سمت من وانگار ن انگار ک صدای مادرم و شنیده ادامه داد :خب منتظرم کامل کنی حرفتو
سعی کردم دستپاچه نشم که فکر کنه دروغ میگم :گفتم دیگه
خیره نگام کرد ک ادامه دادم
_خب یه دزد دنبالم کرد منم فرار کردم خوردم زمین. بعدشم ی چند نفر اومدن و اونم ترسید در رفت
بابام پیروزمندانه به مادرم نگاه کرد و پوزخند زد و گفت
+خب دیدی که حق با من بود ؟
چیزایی ک من میگم محدودیت نیست
اونارو میگم ک از این مشکلا پیش نیاد
همیشه نیستن ادمایی ک اینجور مواقع سر برسن و آقا دزده فرار کنه
روش و کرد سمت من و گفت
+شماهم بدون مادرت دیگه جایی نمیری تا وقتی که ی سری چیزا و بفهمی
بعدم بدون اینکه اجازه بده حرفی بزنم یا اعتراضی کنم رفت
کلافه دستم و به سرم گرفتم و برای هزارمین بار تکرار کردم : کاش تک فرزند نبودم.
رو به مادرم گفتم : یعنی چی مگه من بچم؟؟شیش ماه دیگه کنکور دارم
دارم میرم دانشگاه اخه این با عقل کی جور میاد ک با مامانم برم اینو اونور
یه نگا ب بشقاب انداختم کوفتم شد نتونستم دیگه بخورم از جام بلند شدم و رفتم تو اتاقم و درو محکم پشتم بستم ...
منتظر پارتای خفن بعدی باشین رفقا😎✌️🏻