فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 بشارتی بزرگ از سردارحاج #قاسم_سلیمانی:
♦️ به شما اطمینان میدهم روزهایی را پیشرو خواهیم داشت که #شهدا به حال آن حسرت میخورند...
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
🌹روایتی از نحوه حضور امام خامنه ای در مسجد جمکران
♦️حجتالاسلام رحیمیان تولیت مسجد جمکران :درباره حضور حضرت آقا در مسجد جمکران در این مدتی که بنده آنجا بودم، گاهی در فاصلههای زمانی خیلی کم مثلاً در ظرف دو تا سه هفته و یا گاهی هم در فاصلههای زمانی بیشتر ایشان به مسجد جمکران مشرف میشدند. معمولاً هم در یک فضای آرام و خلوتی میآیند. بهگونهای که در ایام تابستان چون روزها بلند است به نماز مغرب ختم میشود و در ایام زمستان چون روزها کوتاه است از نماز مغرب به مسجد میآیند. طبعاً اگر اول مغرب بیایند ابتدا نماز مغرب و عشاء را میخوانند و بعد نماز تحیّت و نماز امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف را بهجا میآورند و اگر زودتر بیایند ابتدا نماز تحیّت و نماز امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف را میخوانند و طبعاً آخر برنامهشان به نماز مغرب و عشاء ختم میشود. رکوع و سجود و قنوتهای طولانی دارند، مخصوصاً بعد از پایان نمازشان سجدههای طولانی دارند و گاهی من شاهد این بودم که چهرهشان را با چند دستمال خشک میکردند، و سجدههای طولانی و قنوتهای طولانیشان توأم با اشک و گریه بود.
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
فاصله گذاری اجتماعی در نانوایی شهر آببر
انصافا خلاقیت این همشهریمون فوقالعاده است...
حتی بعد از کرونا هم این خلاقیت ایشون کارایی خواهد داشت
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_یکم
💠 به نیمرخ صورتش نگاه میکردم که هر لحظه سرختر میشد و دیگر کم آورده بود که با دست دیگر پیشانیاش را گرفت و بهشدت فشار داد.
از اینهمه آشفتگیاش #نگران شدم، نمیفهمیدم از آن طرف خط چه میشنود که صدایش در سینه ماند و فقط یک کلمه پاسخ داد :«باشه!» و ارتباط را قطع کرد.
💠 منتظر حرفی نگاهش میکردم و نمیدانستم نخ این خبر هم به کلاف دیوانگی سعد میرسد که از روی صندلی بلند شد، نگاهش به تابلوی اعلان پرواز ماند و انگار این پرواز هم از دستش رفته بود که نفرینش را حواله جسد سعد کرد.
زیر لب گفت و خیال کرد من نشنیدهام، اما بهخوبی شنیده و دوباره ترسیده بودم که از جا پریدم و زیرگوشش پرسیدم :«چی شده ابوالفضل؟»
💠 فقط نگاهم میکرد، مردمک چشمانش به لرزه افتاده و نمیخواست دل من را بلرزاند که حرفش را خورد و برایم #دلبری کرد :«مگه نمیخواستی بمونی؟ این بلیطت هم سوخت!»
باورم نمیشد طلسم ماندنم شکسته باشد که ناباورانه لبخندی زدم و او میدانست پشت این ماندن چه خطری پنهان شده که پیشانی بلندش خط افتاد و صدایش گرفت :«برمیگردیم بیمارستان، این پسره رو میرسونیم #داریا.»
💠 ساعتی پیش از مصطفی دورم کرده و دوباره میخواست مرا به بیمارستان برگرداند که فقط حیرتزده نگاهش میکردم. به سرعت به راه افتاد و من دنبالش میدویدم و بیخبر اصرار میکردم :«خب به من بگو چی شده! چرا داریم برمیگردیم؟»
💠 دلش مثل دریا بود و دوست داشت دردها را به تنهایی تحمل کند که به سمت خط تاکسی رفت و پاسخ پریشانیام را به شوخی داد :«الهی بمیرم، چقدرم تو ناراحت شدی!» و میدیدم نگاهش از نگرانی مثل پروانه دورم میچرخد که شربت شیرین ماندن در #سوریه به کام دلم تلخ شد.
تا رسیدن به بیمارستان با موبایلش مدام پیام رد و بدل میکرد و هر چه پاپیچش میشدم فقط با شیطنت از پاسخ سوالم طفره میرفت تا پشت در اتاق مصطفی که هالهای از اخم خندهاش را برد، دلنگران نگاهم کرد و به التماس افتاد :«همینجا پشت در اتاق بمون!» و خودش داخل رفت.
💠 نمیدانستم چه خبری شنیده که با چند دقیقه آشنایی، مصطفی مَحرم است و خواهرش نامحرم و دیگر میترسد تنهایم بگذارد. همین که میتوانستم در #سوریه بمانم، قلبم قرار گرفته و آشوب جانم حس مصطفی بود که نمیدانستم برادرم در گوشش چه میخواند.
در خلوت راهروی بیمارستان خاطره خبر دیروز، خانه خیالم را به هم زد و دوباره در #عزای پدر و مادرم به گریه افتادم که ابوالفضل در را باز کرد، چشمان خیسم زبانش را بست و با دست اشاره کرد داخل شوم.
💠 تنها یک روز بود مصطفی را ندیده و حالا برای دیدنش دست و پای دلم را گم کرده بودم که چشمم به زیر افتاد و بیصدا وارد شدم.
سکوت اتاق روی دلم سنگینی میکرد و ظاهراً حرفهای ابوالفضل دل مصطفی را سنگینتر کرده بود که زیر ماسک اکسیژن، لبهایش بیحرکت مانده و همه #احساسش از آسمان چشمان روشنش میبارید.
💠 روی گونهاش چند خط خراش افتاده بود، گردنش پانسمان شده و از ضخامت زیر لباس آبی آسمانیاش پیدا بود قفسه سینهاش هم باندپیچی شده است که به سختی #نفس می کشید.
زیر لب سلام کردم و او جانی به تنش نبود که با اشاره سر پاسخم را داد و خیره به خیسی چشمانم نگاهش از #غصه آتش گرفت.
💠 ابوالفضل با صمیمیتی عجیب لب تختش نشست و انگار حرفهایشان را با هم زده بودند که نتیجه را شمرده اعلام کرد :«من از ایشون خواستم بقیه مدت درمانشون رو تو خونه باشن!»
سپس دستش را به آرامی روی پای مصطفی زد و با مهربانی خبر داد :«الانم کارای ترخیصشون رو انجام میدم و میبریمشون داریا!»
💠 مصطفی در سکوت، تسلیم تصمیم ابوالفضل نگاهش میکرد و ابوالفضل واقعاً قصد کرده بود دیگر تنهایم نگذارد که زیر گوش مصطفی حرفی زد و از جا بلند شد.
کنارم که رسید لحظهای مکث کرد و دلش نیامد بیهیچ حرفی تنهایم بگذارد که برادرانه تمنا کرد :«همینجا بمون، زود برمیگردم!» و به سرعت از اتاق بیرون رفت و در را نیمه رها کرد.
💠 از نگاه مصطفی که دوباره نگران ورود غریبهای به سمت در میدوید، فهمیدم ابوالفضل مرا به او سپرده که پشت پردهای از #شرم پنهان شدم.
ماسک را از روی صورتش پایین آورد، لبهایش از تشنگی و خونریزی، خشک و سفید شده و با همان حال، مردانه حرف زد :«#انتقام خون پدر و مادرتون و همه اونایی که دیروز تو #زینبیه پَرپَر شدن، از این نامسلمونا میگیریم!»
💠 نام پدر و مادرم کاسه چشمم را از گریه لبالب کرد و او همچنان لحنش برایم میلرزید :«برادرتون خواستن یه مدت دیگه پیش ما بمونید! خودتون راضی هستید؟»
نگاهم تا آسمان چشمش پرکشید و دیدم به انتظار آمدنم محو صورتم مانده و پلکی هم نمیزند که به لکنت افتادم :«برا چی؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_دوم
💠 باور نمیکردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان #سُنی سوری سپرده باشد و او نمیخواست رازی که برادرم به دلش سپرده، برملا کند که به زحمت زمزمه کرد :«خودشون میدونن...»
و همین چند کلمه، زخمهای قفسه سینه و گردنش را آتش زد که چشمانش را از درد در هم کشید، لحظهای صبرکرد تا نفسش برگردد و دوباره منت حرف دلم را کشید :«شما راضی هستید؟»
💠 نمیدانست عطر شببوهای حیاط و #آرامش آن خانه رؤیای شیرین من است که به اشتیاق پاسخم نگاهش میتپید و من همه احساسم را با پرسشی پنهان کردم :«زحمتتون نمیشه؟»
برای اولین بار حس کردم با چشمانش به رویم خندید و او هم میخواست این خنده را پنهان کند که نگاهش مقابل پایم زانو زد و لحنش غرق #محبت شد :«رحمته خواهرم!»
💠 در قلبمان غوغایی شده و دیگر میترسیدیم حرفی بزنیم مبادا آهنگ احساسمان شنیده شود که تا آمدن ابوالفضل هر دو در سکوتی ساده سر به زیر انداختیم.
ابوالفضل که آمد، از اتاق بیرونش کشیدم و التماسش کردم :«چرا میخوای من برگردم اونجا؟» دلشورهاش را به شیرینی لبخندی سپرد و دیگر حال شیطنت هم برایش نمانده بود که با آرامشی ساختگی پاسخ داد :«اونجا فعلاً برات امنتره!»
💠 و خواستم دوباره اصرار کنم که هر دو دستم را گرفت و حرف آخرش را زد :«چیزی نپرس عزیزم، به وقتش همه چی رو برات میگم.» و دیگر اجازه نداد حرفی بزنم، لباس مصطفی را تنش کرد و از بیمارستان خارج شدیم.
تا رسیدن به #داریا سه بار اتومبیلش را با همکارانش عوض کرد، کل غوطه غربی #دمشق را دور زد و مسیر ۲۰ دقیقهای دمشق تا داریا را یک ساعت طول داد تا مطمئن شود کسی دنبالمان نیاید و در حیاط خانه اجازه داد از ماشین پیاده شوم.
💠 حال مادرش از دیدن وضعیت مصطفی به هم خورد و ساعتی کشید تا به کمک خوشزبانیهای ابوالفضل که به لهجه خودشان صحبت میکرد، آرامَش کنیم.
صورت مصطفی به سفیدی ماه میزد، از شدت ضعف و درد، پیشانیاش خیس عرق شده بود و نمیتوانست سر پا بایستد که تکیه به دیوار چشمانش را بست.
💠 کنار اتاقش برایش بستری آماده کردیم، داروهایش را ابوالفضل از داروخانه بیمارستان خریده و هنوز کاری مانده بود و نمیخواست من دخالت کنم که رو به مادرش خبر داد :«من خودم برای تعویض پانسمانش میام مادر!» و بلافاصله آماده رفتن شد.
همراهش از اتاق خارج شدم، پشت در حیاط دوباره دستم را گرفت که انگار دلش نمیآمد دیگر رهایم کند. با نگاه #نگرانش صورتم را در آغوش چشمانش کشید و با بیقراری تمنا کرد :«زینب جان! خیلی مواظب خودت باش، من مرتب میام بهت سر میزنم!»
💠 دلم میخواست دلیل اینهمه دلهره را برایم بگوید و او نه فقط نگران جانم که دلواپس احساسم بود و بیپرده حساب دلم را تسویه کرد :«خیلی اینجا نمیمونی، انشاءالله این دوره مأموریتم که تموم شد با خودم میبرمت #تهران!» و ظاهراً همین توصیه را با لحنی جدیتر به مصطفی هم کرده بود که روی #نجابتش پردهای از سردی کشید و دیگر نگاهم نکرد.
کمتر از اتاقش خارج میشد مبادا چشمانم را ببیند و حتی پس از بهبودی و رفتن به مغازه، دیگر برایم پارچهای نیاورد تا تمام روزنههای #احساسش را به روی دلم ببندد.
💠 اگر گاهی با هم روبرو میشدیم، از حرارت دیدارم صورتش مثل گل سرخ میشد، به سختی سلام میکرد و آشکارا از معرکه #عشقش میگریخت.
ابوالفضل هرازگاهی به داریا سر میزد و هر بار با وعده اتمام مأموریت و برگشتم به تهران، تار و پود دلم را میلرزاند و چشمان مصطفی را در هم میشکست و هیچکدام خبر نداشتیم این قائله به این زودیها تمام نمیشود که گره #فتنه سوریه هر روز کورتر میشد.
💠 کشتار مردم #حمص و قتل عام خانوادگی روستاهای اطراف، عادت روزانه #ارتش_آزاد شده بود تا ۶ ماه بعد که شبکه #سعودی العربیه اعلام کرد عملیات آتشفشان دمشق با هدف فتح پایتخت توسط ارتش آزاد بهزودی آغاز خواهد شد.
در فاصله ۱۰ کیلومتری دمشق، در گرمای اواخر تیرماه تنم از ترس حمله #تروریستهای ارتش آزاد میلرزید، چند روزی میشد از ابوالفضل بیخبر بودم که شب تا صبح پَرپَر زدم و همین بیقراریام یخ رفتار مصطفی را آب کرده بود که دور اتاق میچرخید و با هر کسی تماس میگرفت بلکه خبری از #دمشق بگیرد تا ساعتی بعد که خبر انفجار ساختمان امنیت ملی #سوریه کار دلم را تمام کرد.
💠 وزیر دفاع و تعدادی از مقامات سوریه کشته شدند و هنوز شوک این خبر تمام نشده، رفقای مصطفی خبر دادند نیروهای ارتش آزاد به #زینبیه رسیده و میدانستم برادرم از #مدافعان_حرم است که دیگر پیراهن صبوریام پاره شد و مقابل چشمان مصطفی و مادرش مظلومانه به گریه افتادم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
#پیر شدن نه عیب است و نه کسی می تواند مانعش بشود
اما #پیرشدن_جامعه بسیار خطرناک است
شیر هم که باشی اگر پیر باشی ، روباه قصد شکارت می کند
جامعه پیر نه توان #کار_تولیدی و اقتصادی دارد نه توان #دفاع_نظامی
ضمن #تکریم پیران جامعه ، با #فرزندآوری باید مانع از پیرشدن جامعه شد
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله را با #ازدیادنسل ، مسرور کنیم
💖💖💖
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه دوربین نصب کردن رو نخ ماهیگیری هروقت ماهی میوفته تو قلاب میبینشش زودی میکشنش بالا!😐
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرکت آرات حسینی، استعداد ایرانی که واکنش مسی فوتبالیست مشهور دنیا را به همراه داشت
🔹صفحه رسمی اینستاگرام بارسلونا هم این ویدیو را بازنشر داد
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
خاکریز
🔴اسلام آوردن ایرانیان قسمت اول آیا ملت ایران در طول تاریخ، در این چهارده قرنى که با اسلام سر و کار
🔴اسلام آوردن ایرانیان (قسمت دوم)
ایرانیان قوی و پرشمار، اعراب ضعیف و کمتعداد
مىرسیم به زمان خلفا، مخصوصاً آخر دوره ابىبکر و تمام دوره عمرو قسمتى از دوره عثمان بن عَفّان. جنگهاى اسلام و ایران در این زمان است. جنگهاى اسلام و ایران در این زمان است، مخصوصآ در زمان عمر بن الخطّاب است. شما در این جهت نمىتوانید تردید کنید که در میان مسلمین و دولت ایران جنگى برپا بود. ایران هم حکومتى داشت بسیار مقتدر و ریشهدار. هر اندازه که بخواهند بگویند که وضع اغتشاشآمیزى از بعد از خسروپرویز در ایران وجود داشت که تا زمان یزدگرد ادامه یافت، ولى در عین حال ایران یک کشور کهنسالى بود، بسیار مجهز
🔻دوکشور حاکم بر دنیا
در آن روزگار دو کشور بزرگ بود که بر جهان حکومت مىکردند و سایر کشورها یا تحتالحمایه این دو کشور بودند یا باجگذار آنها؛ یکى از آن دولتها ایران و دیگرى روم بوده است. جنگهایى میان مسلمین و دولت آن وقت ایران صورت گرفت که در تمام آن جنگها ایران از مسلمین شکست مىخورَد با اینکه ایرانیها، هم از لحاظ کمّیت و عدد قابل مقایسه با مسلمین نبودند و هم از نظر تجهیزات و اسلحه، آذوقه و تعلیمات فنى. عرب فنون جنگى آن زمان را درست نمىدانست ولى ایرانى به خوبى مىدانست.
این جهت که چطور شد ایران به آن عظمت از اعراب به آن کمى شکست خورد، اعرابى که هم از لحاظ عدد نسبت به اینها کم بودند و هم از نظر فنون نظامى اطلاع خوبى نداشتند، اسلحهشان نسبت به اسلحه ایرانیها پست بود، اسلحهاى که فقط براى جنگهاى خودشان خوب بود نه اینکه با آن بخواهند به جنگ دولت نیرومندى چون ایران بیایند، در حالى که در جبهههاى دیگر هم مشغول جنگ بودند، مخصوصآ در جبهه ایران که شکست پشت شکست نصیب ایران مىشد؛ ممکن است کسى بگوید علتش فقط و فقط آن ایمان و تصمیم عجیبى بود که مسلمین داشتند؛ فقط این جهت بود که سبب شکست ایرانیان شد.
🔻فقط ایمان دلیل پیروزی مسلمانان نبود
هرچه که شما راجع به قوّت ایمانى مسلمین بگویید درست گفتهاید. این تاریخ است، نشان مىدهد به معنى واقعى فداکار بودهاند، سرباز بودهاند، معتقد بودهاند، به خداوند تبارک و تعالى ایمان داشتهاند و یک دستورى را براى بشریت آوردهاند. این عین کلام آنهاست که من امروز دارم آن را بازگو مىکنم. معتقد بودند که بشر جز خداى یگانه هیچکس و هیچچیزى را نباید عبادت کند و جز قانون عادلانه هم قانون دیگرى در میان بشر نباید حکمفرمایى کند. یک ذره هم علاقه به فرار و جان به سلامت بردن نداشتند. هدف آنها این بود و هرچه در این زمینه بگویید درست گفتهاید، اما آیا این مطلب کافى بود؟ این حس جانبازى و ایمان مسلمانان آیا کافى بود که یک دولت به این عظمت را شکست بدهند؟ ابدآ ممکن نبود؛ یک چنین چیزى محال بود. تا زمینه شکست خوردن در دولت مخالف وجود نمىداشت محال و ممتنع بود که یک اقلیت بتوانند آنها را شکست بدهند؛ یعنى هر اندازه که آن طرف به آنچه که داشت مؤمن بود، این طرف به آنچه که داشت بىایمان بود
شما اقلیتى با ایمانتر از اصحاب حسین بن على(ع) پیدا نمىکنید؛ واقعاً در روز عاشورا چه کردند؟ در این جهت واقعآ در دنیا بىنظیرند. چطور شد که اینها در مقابل لشگر عمرسعد نتوانستند پیروز بشوند؟ براى اینکه لشگر عمر سعد هم روى این قضیه تصمیم داشت. تعدادشان 30 هزار نفر یا کمتر بود. بالاخره یک عده 72 یا 73 نفرى هر اندازه هم که شجاع و با استقامت باشند نمىتوانند در مقابل پنج هزار نفر مقاومت کنند.
🔻ایران صدوچهل میلیونی، عرب ایرانِ ۵٠هزار نفری
آن روز را تخمین زدهاند 140 میلیون جمعیت بوده است، چون ایرانِ آن روز با ایران امروز بسیار فرق داشته، خیلى وسیعتر بوده است. تمام سربازان اعراب در جنگ با ایران آن وقتى که خیلى گرد هم جمع مىشدند، پنجاه هزار نفر بودند. اگر ایرانیها ایمان مىداشتند و منتظر چنین حادثهاى نمىبودند، چنانچه فقط عقبنشینى مىکردند، اصلا این پنجاه هزار نفر عرب داخل ایران گم مىشدند، بعد همان زنها و بچههاى ایرانى مىتوانستند اینها را تکه پاره کنند. ولى شما مىبینید اگر مردمى از حکومتشان یا از کیش وآیین و معنویاتشان ناراضى باشند طبعآ انتظار این را مىکشند که یک قوّه و قدرتى غیر از خودشان باشد که به دامن آن پناه ببرند.
ادامه دارد...
دلایل شکست ایرانیان در قسمتهای بعدی
کتاب اسلام و مسأله ملیت، شهید مطهری
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
آیت الله علوی گرگانی: گرفتن سود ۱۲ درصد وام یک میلیون تومانی دولت به یارانه بگیران شرعا جایز نیست!
┄┅❁﷽❁┅┄
💢 #وام عمومی دولت به یارانه بگیران از چند جهت ربا و شبهه ربا دارد.
🔷 حجت الاسلام و المسلمین استاد قاسمی، کارشناس مسائل فقهی بانکی:
🔶 #وامی که دولت برای کمک به #یارانه_بگیران در جهت رفع بخشی از مشکلات اقتصادی در شرایط کرونایی اختصاص داده است، دارای چند ایراد شرعی و فقهی است که آن را ربا و حرام میکند.
🔻۱- در اطلاعیه و اعلام دولت، نوع این وام #قرض_الحسنه بیان شده است. در حالی که سود ۱۲ درصدی برای آن دریافت خواهد شد که این مصداق رباست.
🔻۲- این ۱۲ درصد، #کارمزد قرض الحسنه نیز نمیتواند باشد؛ چراکه طبق قوانین بانکی، تأمین و تخصیص قرض الحسنه به این مقدار (۱میلیون تومان)، هزینه ندارد که بگوییم کارمزد آن ۱۲ درصد باشد.
🔻۳- با توجه به سود ۱۲ درصدی، احتمالا نوع قرارداد #مرابحه است. در این صورت باید مردم به وکالت از بانکهایی که این تسهیلات را پرداخت میکنند، به خرید کالا یا خدمات و سپس فروش اقساطی به قیمت ۱۲ درصد بیشتر از اصل به خود اقدام کنند تا از جهت شرعی صحیح باشد.
🔻۴- بانکها همانطور که از نظر شرعی حق ندارند سپردههای قرضالحسنه را خارج از عقد قرضالحسنه تسهیلات بدهند، اجازه ندارند سپردههای سرمایهگذاری مدتدار را در قالب تسهیلات قرضالحسنه پرداخت کنند؛ بنابراین باید دقت شود در صورتی که این وامها از نوع قرض الحسنه باشد، حتما باید از منابع قرض الحسنه پرداخت شوند.
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom