خاکریز
🔴اسلام آوردن ایرانیان (قسمت دوم) ایرانیان قوی و پرشمار، اعراب ضعیف و کمتعداد مىرسیم به زمان خلفا،
🔴اسلام آوردن ایرانیان (قسمت سوم)
تبعیض طبقاتى آن روز ایران
از این نظر که بگذریم، این نکته مورد انکار هیچ مورخى اعم از شرقى یا غربى نیست که رژیم سیاسى و اجتماعى و رژیم مذهبى آن روز ایران فوقالعاده فاسد بوده، مردم به آن ایمان نداشتند؛ از دست حکومتشان ناراضى بودند. اجتماع آن روز ایران یک اجتماع طبقاتى عجیبى بوده است، طبقاتش را هم نوشتهاند. حتى آتشکده این طبقه با آتشکده آن طبقه اختلاف داشت؛ طبقات محدود و بسته که هیچ فردى از طبقهاى حق ندارد وارد طبقه دیگرى بشود. تمام مورخین به این مطالب اشاره کردهاند. طبقه دبیران، کارمندان، نویسندگان، کفشدوزان، آهنگران. کسى از یک طبقه حق نداشت به طبقه دیگرى بیاید؛ مگر جرأت داشت؟ مگر اجازه داشت؟
🔻کیش آن روز و حکومت آن روز مگر اجازه مىدادند که یک بچه کشاورز برود درس بخواند، سواد پیدا کند؟ مگر اجازه مىدادند که یک کفشدوز بچهاش برود باسواد بشود؟ مگر اجازه مىدادند که یک غیر روحانى در طبقه روحانى وارد بشود؟ یک غیر ارتشى در طبقه ارتشى وارد بشود؟ این یکى از مسلّماتى است که در تاریخ نوشتهاند.
🔻دین زردشت در اصل هرچه که بوده است، چون اسلام به او احترام گذاشته و براى آن ریشه آسمانى قائل شده است، ما هم براى آن ریشه آسمانى قائل مىشویم ولى این دین در دست موبدهاى زردشتى به قدرى فاسد شده بود که ملت باهوش ایران نمىتوانست به این دین ایمان داشته باشد. پس غیر از ایمانى که خود مسلمین به کار خودشان داشتند، بىایمانى مردم ایران به وضع موجود هم عامل بسیار مهم و مؤثرى در این زمینه بوده است. ادامه دارد...
کتاب اسلام و مسأله ملیت، شهیدمطهری
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اعتراض فعال جهادی به سلبریتیمحوری صداوسيما در بحبوحه کرونا
اگه اونا بدنه اجتماعی دارن، بچههای جهادی بدنشون رو خرج اجتماع کردن...
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
مراسم عقدی متفاوت در طارم
زوج جوان طارمی مراسم #عقد خود را در کنار مزار شهدای گمنام شهر #آب_بر برگزار کردند.
انگیزه این زوج، ایجاد فضای معنوی در مراسم عقد و همچنین رعایت فاصله گذاری اجتماعی و عدم تجمع مهمانان بوده است.
مدیریت کانال #خاکریز خوشبختی و شادکامی را برای دوستان عزیز و هیئتیمان از خداوند متعال آرزومند است.
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_نهم
💠 مصطفی چندقدم دورتر ایستاده و زیرچشمی تمام حواسش به تماس من و ابوالفضل بود و همان اضطرابی که از لرزش صدای ابوالفضل میشنیدم در چشمان #نگران او میدیدم.
هنوز نمیدانستم چه عکسی در موبایل آن #تکفیری بوده و آنها بهخوبی میدانستند که ابوالفضل التماسم میکرد :«زینب! توروخدا دیگه نذار کسی تو رو ببینه تا بیاید زینبیه پیش خودم! من نذاشتم بری #تهران، مجبور شدم ۶ ماه تو داریا قایمت کنم، ولی دیگه الان کاری از دستم برنمیاد! امشب رو تحمل کن، ارتش داره میاد سمت #داریا.»
💠 و همین یک شب داشت جان ابوالفضل و مصطفی را میگرفت که ابوالفضل مرتب تماس میگرفت و مصطفی تا صبح نخوابید و فقط دورم میچرخید.
مادرش همین گوشه #صحن، روی زمین دراز کشیده و از درد و ترس خوابش نمیبرد. رگبار گلوله همچنان شنیده میشد و فقط دعا میکردیم این صدا از این نزدیکتر نشود که اگر میشد صحن این #حرم قتلگاه خانوادههایی میشد که وحشتزده خود را از خانه تا حرم کشانده و پناهنده #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) شده بودند.
💠 آب و غذای زیادی در کار نبود و از نیمههای شب، زمزمه کم آبی در #حرم بلند شد. نزدیک سحر صدای تیراندازی کمتر شده بود، تکیه به دیوار حرم، تمام بدنم درد میکرد و دلم میخواست خوابم ببرد بلکه وحشت این شب طولانی تمام شود.
چشمم به پرچم سبز حرم در روشنای لامپ مهتابی روی گنبد مانده و انگار حضرت برایم لالایی میخواند که خواب سبکی چشمان خستهام را در آغوش کشید تا لحظهای که از آوای #اذان حرم پلکم گشوده شد.
💠 هنوز میترسیدم که با نگاهم دورم گشتم و دیدم مصطفی کنارم #نماز میخواند. نماز خواندنش را زیاد دیده و ندیده بودم بعد از نماز گریه کند که انگار تنگنای این محاصره و سنگینی این امانت طاقتش را تمام کرده بود.
خواست به سمتم بچرخد و نمیخواستم خلوتش را خراب کنم که دوباره چشمانم را بستم تا خیال کند خوابم و او بیخبر از بیداریام با پلکهایم نجوا کرد :«هیچوقت نشد بگم چه حسی بهت دارم، اما دیگه نمیتونم تحمل کنم...»
💠 پشت همین پلکهای بسته، زیر سرانگشت #عشقش تمام تارهای دلم به لرزه افتاده و میترسیدم نغمه احساسم را بشنود که صدایش را بلندتر کرد :«خواهرم!»
نمیتوانستم چشمانم را به رویش بگشایم که گرمای عشقش ندیده دلم را آتش میزد و او دوباره با #مهربانی صدایم زد :«خواهرم، نمازه!»
💠 مژگانم را از روی هم بلند کردم و در قاب گنبد و گلدسته، صورتش را دیدم و چشمانی که دل نداشتند نگاهم را ببینند و خجالتی به زیر افتادند.
از همان چشمان به زیر افتاده، بارش عشقش را میدیدم و این خلوت حالش را بههم ریخته بود که #آشفته از کنارم بلند شد و مادرش را برای نماز صدا زد.
💠 تا وضوخانه دنبالمان آمد، با چشمانش دورم میگشت مبدا غریبهای تعقیبم کند و تحمل این چشمها دیگر برایم سخت شده بود که نگاهم را از هر طرف میکشیدم مبادا عطر عشقش مستم کند.
آفتاب بالا آمد و خبری از رسیدن نیروهای ارتش نبود مگر رگبار گلولهای که تن و بدن مردم را میلرزاند.
💠 مصطفی لحظهای نمینشست، هر لحظه تا درِ #حرم میرفت و دوباره برمیگشت تا همه جا زیر نظرش باشد و ابوالفضل دلی برایش نمانده بود که در تماس آخر، ردّ پای اشک را روی صدایش دیدم :«زینب جان! نمیترسی که؟»
و مگر میشد نترسم که در همهمه مردم میشنیدم هر کسی را به اتهام #تشیّع یا حمایت از دولت سر میبرند و سر بریده سیدحسن را به چشمم دیده بودم تا سه روز بعد که ذخیره آب و غذای حرم و خانوادهها تمام شد.
💠 دست #مدافعان خالی و مراقبت از همین امانت جان مصطفی را گرفته بود که خبر ورود ارتش به #داریا در حرم پیچید. ابوالفضل بلافاصله تماس گرفت تا بیمعطلی از داریا خارج شویم که میدانست این آتش اگر دوباره شعله بگیرد خاکستر داریا را به باد خواهد داد.
حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) و پیکر سیدحسن در داریا بود که با هر قدم، مصطفی جان میداد و من اشکهایم را از چشمانش مخفی میکردم تا کمتر زجرش دهم.
💠 با ماشین از محدوده حرم خارج شدیم و تازه میدیدیم کوچههای داریا #مقتل مردم شده است. آنهایی که فرصت نکرده بودند جایی پنهان شوند یا به حرم بیایند، در همان میان خیابان سلاخی شده و پیکرهای پاره پاره و غرق به خون هر جا رها شده بود.
مصطفی خیابانها را به سرعت طی میکرد تا من و مادرش کمتر جنازه مردم #مظلوم داریا را ببینیم و دلش از هم پاشیده بود که فقط زیر لب خدا را صدا میزد. دستههای ارتش در گوشه و کنار شهر مستقر شده و خبرنگاران از صدها جسدی که سه روز در خیابان مانده بود، فیلمبرداری میکردند...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهلم
💠 آخرین صحنه شهر زیبا و سرسبز #داریا، قبرستانی بود که داغش روی قلبمان ماند و این داغ با هیچ آبی خنک نمیشد که تا #زینبیه فقط گریه کردیم.
مصطفی آدرس را از ابوالفضل گرفته و مستقیم به خیابانی در نزدیکی حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) رفت. ابوالفضل مقابل در خانهای قدیمی ایستاده و با نگاهش برایم پَرپَر میزد که تا از ماشین پیاده شدم، مثل اینکه گمشدهاش را پیدا کرده باشد، در آغوشم کشید.
💠 در این سه روز بارها در دلم رؤیای دیدارش را به قیامت سپرده بودم و حالا در عطر ملیح لباسش گریههایم را گم میکردم تا مصطفی و مادرش نبینند و بهخوبی میدیدند که مصطفی از #شرم قدمی عقبتر رفت و مادرش عذر تقصیر خواست :«این چند روز خیلی ضعیف شده، میخواید ببریمش دکتر؟»
و ابوالفضل از حرارت پیشانیام تب تنهاییام را حس میکرد که روی لبش لبخندی نشست و با لحنی دلنشین پاسخ داد :«دکترش حضرت زینبه (علیهاالسلام)!»
💠 خانهای دو طبقه برایمان تهیه کرده بود و میدانست چه #بهشتی از این خانه نمایان است که در را به رویمان گشود و با همان شرینزبانی ادامه داد :«از پشت بام حرم پیداس! تا شما برید تو، من میبرمش #حرم رو ببینه قلبش آروم شه!»
نمیدانستم پشت این نسخه، رازی پنهان شده که دستم را گرفت و از راه پله باریک خانه، پا به پای قامت شکستهام تا بام آمد.
💠 قدم به بام خانه نهادم و خورشید حرم در آسمان آبی #دمشق طوری به دلم تابید که نگاهم از حال رفت. حس میکردم گنبد حرم به رویم میخندد و #حضرت_زینب (علیهاالسلام) نگاهم میکند که در آغوش عشقش قلبم را رها کردم.
از هر آنچه دیده بودم برای حضرت شکایت میکردم و بهخدا حرفهایم را میشنید، اشکهایم را میخرید و ابوالفضل حال دیدنیِ دلم را میدید که آهسته زمزمه کرد :«آروم شدی زینب جان؟»
💠 به سمتش چرخیدم، پاسخ سوالش را از آرامش چشمانم گرفت و تیغی در گلویش مانده بود که رو به حرم چرخید تا سوز صدایش را پنهان کند :«این سه روز فقط #حضرت_زینب (علیهاالسلام) میدونه من چی کشیدم!»
و از همین یک جمله درددل خجالت کشید که دوباره نگاهم کرد و حرف را به هوایی دیگر بُرد :«اونا عکست رو دارن، اون روز تو بیمارستان کسی که اون زن #انتحاری رو پوشش میداده، تو رو دیده. همونجا عکست رو گرفتن.»
💠 محو نگاه سنگینش مانده بودم و او میدید این حرفها دل کوچکم را چطور ترسانده که برای ادای هر کلمه جان میداد :«از رو همون عکس ابوجعده تو رو شناخته!»
و نام ابوجعده هم ردیف حماقت و بیغیرتی سعد بود که صدایش خش افتاد :«از همون روز دنبالته. نه به خاطر انتقام زنش که تو لو دادی و تا الان حتماً اعدام شده، به خاطر اینکه تو رو با یه #سپاهی ایرانی دیدن و فکر میکنن از همون شبی که سعد تو رو برد تو اون خونه، جاسوس سپاه بودی. حالا میخوان گیرت بندازن تا اطلاعات بقیه رو ازت دربیارن.»
💠 گیج این راز شش ماهه زبانم بند آمده بود و او نگاهش بین من و #حرم میچرخید تا لرزش چشمانم بند زبانش نشود و همچنان شمرده صحبت میکرد :«همون روز تو فرودگاه بچهها به من خبر دادن، البته نه از دمشق، از #تهران! ظاهراً آدمای تهرانشون فعالتر بودن و منتظر بودن تا پات برسه تهران!»
از تصور بلایی که تهران در انتظارم بود باز هم رنگش پرید و صدایش بیشتر گرفت :«البته ردّ تو رو فقط از #دمشق و از همون بیمارستان و تو تهران داشتن، اما داریا براشون نقطه کور بود. برا همین حس کردم امنترین جا برات همون داریاست.»
💠 از وحشتی که این مدت به تنهایی تحمل کرده بود، دلم آتش گرفت و او میدید نگاهم از نفس افتاده که حال دلم را با حکایت مصطفی خوش کرد :«همون روز از فرودگاه تا بیمارستان آمار مصطفی رو از بچههای دمشق گرفتم و اونا تأییدش کردن. منم همه چی رو بهش گفتم و سفارش کردم چشم ازت برنداره. فکر میکردم شرایط زودتر از این حرفا عادی میشه و با هم برمیگردیم #ایران، ولی نشد.»
و سه روز پیش من در یک قدمی همین خطر بودم که خطوط صورتش همه در هم شکست و صدایش در گلو فرو رفت :«از وقتی مصطفی زنگ زد و گفت تو داریا شناساییات کردن تا امروز که دیدمت، هزار بار مردم و زنده شدم!»
💠 سپس از همان روی بام با چشمش دور حرم چرخید و در پناه #حضرت_زینب (علیهاالسلام) حرف آخرش را زد :«تا امروز این راز بین من و مصطفی بود تا تو آروم باشی و از هیچی نترسی. برا اینکه مطمئن بودیم داریا تو اون خونه جات امنه، اما از امروز هیچ جا برات #امن نیست! شاید از این به بعد حرم هم نتونی بری!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
♦️🌷♦️🌷♦️🌷
☀️#ازاین_کانال_گروههای
تکرای خسته شدی؟؟
🌸بیا اینجاهمه چیزتنوع داره
🌺🍃🌺
🔸#میخای_هرشب_دردودقیقه
خلاصه اخبار ایران وجهان رابخونی؟
🔸هر روز صفحه اول روزنامه بخونی؟
🔸مناسبتها را بدونی؟
🔸کتابهای نشرجدید راببینی؟
🇮🇷تفاوت را احساس کن🇮🇷
#خط_مقدم_فرهنگی
@farhaga
تصویری از شناسنامه حضرت آیتالله خامنهای (صادره پیش از انقلاب)
به فرموده رهبر انقلاب، تاریخ صحیح تولد ایشان ۲۹ فروردین ۱۳۱۸ است./منبع: نسیم
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
📸 لوح | فاتح
🔹 رهبر انقلاب: خدای متعال در قرآن از زبان مسلمانها میگوید: بِنا اِلّا اِحدَی الحُسنَیَین، ما یکی از دو حُسنیٰ را داریم؛ یکیاش پیروزی است، یکیاش شهادت است.
🔹شهید سلیمانی به هر دو حُسنیین رسید؛ هم پیروز شد -چند سال است که در منطقه، پیروز میدان شهید سلیمانی است، مغلوب میدان، آمریکا و عوامل آمریکایند؛ در همهی این منطقه این جور است،هم به شهادت رسید؛ یعنی خدای متعال کِلتَا الحُسنَیَین را به این شهید عزیز داد.
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
🇮🇷 مردان باید بدانند که گاهی زنان ،
🇮🇷 رنج و درد خود را بیرون می ریزند
🇮🇷 و عصبانیت خود را آشکار می نمایند ،
🇮🇷 و این امر ،
🇮🇷 هر چند که موجب ناراحتی مردان شود
🇮🇷 اما برای زنان ،
🇮🇷 احساس آسایش و آرامش بیشتری ،
🇮🇷 به همراه دارد .
🇮🇷 در این موقعیت ، وظیفه مردان ،
🇮🇷 سکوت ، صبر و حرف عاشقانه است .
👈 لطفا نشر دهید
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
🔴رسم مردانگی و اخلاص کجا رفت؟
🔹یک لشگر آدم در روز روشن به بهانه همدلی با یک گونی برنج راه افتاده اند جلوی خانه برخی هموطنان نیازمند، با آبرو و محرومیت زنان سرپرست خانواده عکس یادگاری میگیرند!
ما پیرو امامان معصومی هستیم که شبانه و بصورت ناشناس کیسه های بزرگ آذوقه و غذا را به دوش میکشیدند و مخفیانه به فقرا و نیازمندان میرساندند تا هم شرط اخلاص در عمل را بجای آورده باشند و هم کرامت و آبروی مومنین نیازمند را حفظ کرده باشند..... /نقطه زن
@tollabolkarimeh 🌷
در جَلوَت باشید.👇
https://eitaa.com/joinchat/1379663915Ce68dbc3592
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom