♦️واکنش طنز کاربران فضای مجازی به حال و هوای این روزهای کرونایی
💬دلم برای وقتی که عامل مرگمون فقط ماشین ایرانی بود تنگ شده🚶🏻♂️
💬معاون وزیر بهداشت گفته حداقل تا یکی دو سال اینده کرونا با ما هست تو پاییز هم دوباره اوج میگیره، کاش شهاب سنگ زودتر بیاد، من دیگه حوصله این همه رعایت بهداشت رو ندارم😐✋
💬قبل کرونا جمعه برا خودش ابهت داشت یکی میرفت کوه یکی تا ظهر میخوابید حالشو میبرد، گاهی مدیر ساختمان جلسه میزاشت، الان اوج کار صبح جمعه شده تکرار هر صبح هفت روز هفت😕
💬به نظرم دانشمندا یه تونل زمان درست کنن
یکی رو بفرستن به حضرت نوح بگه من کرایهی دو تا خفاشو حساب میکنم اینا رو سوار نکن، خیلی به صرفه تره😩
💬کاش تا محرم کرونا تموم نشه،
یبار با ماسک بریم قیمه بگیریم یبار بدون ماسک😷😂
💬تا این لحظه به ۳۷ نفر قول دادم که بعد کرونا بریم بیرون، فک کنم دیگه فرصت نکنم برگردم خونه😀
💬کاش زودتر این کرونا و قرنطینه تموم شه وگرنه مامانم و خالههام تو تماس های تصویری حنجرهشونو از دست میدن ! چرا داد میزنن آخه😑😐
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
🌸پوستر فرهنگی رزمایش کمک مومنانه 🌺حوزه بسیج امام رض(ع) آببر🌺سپاه ناحیه طارم مورخه99/01/28 #رزمایش سراسری کمک مومنانه
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
بسم الله الرحمن الرحیم
و ماتقدموا لانفسکم من خیر تجدوه عند الله...
و بدانید آنچه را از کارهای نیک برای خود از پیش می فرستید، نزد خدا به بهترین وجه و بزرگترین پاداش خواهید یافت. [ سوره مزمل آیه 20 ]
با سلام
ان شاءالله با کمک و یاری همه شما برادران و خواهران خیّر، بسته غذایی ویژه ماه مبارک رمضان شامل:
🍚برنج ایرانی درجه یک
🥩گوشت
🍯روغن
🍫ماکارونی
🍛حبوبات
🥫رب گوجه
خریداری و در بین خانواده های نیازمند توزیع خواهد شد.
شماره حساب قرض الحسنه:
۰۳۵۶۷۱۶۲۲۸۰۰۶
و شماره کارت:
۶۰۳۷ ۹۹۱۸ ۹۹۹۵ ۶۷۸۷
نزد بانک ملی ایران بنام #مسجد_صاحب_الزمان_آببر جهت واریز کمک های نقدی و نذورات شما عزیزان.
چشمان نیازمندان شهرمان باز به سوی شما خیرین محترم است تا دست کرامت خداوندی از آستین شما بیرون بیاید
همه با هم در لیبک به ندای رهبر عزیزمان امام خامنه ای، بر سر سفره کریمانه مولود این ماه عزیز، امام حسن مجتبی علیه السلام خواهیم نشست.
#مرکز_نیکو_کاری_شهدای_آببر
#مسجد_صاحب_الزمان_آببر
@nms_abbar
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞| #ببینید/ نظر حجتالاسلام پناهیان، حجت الاسلام ماندگاری، محمد سرشار (مدیر شبکه پویا و نهال)، علیاکبر رائفیپور، حجتالاسلام عباسیولدی، حسن عباسی، رحیم مخدومی، نجمالدین شریعتی و فضه سادات حسینی درباره یک فیلم سینمایی
🔴 این فیلم سینمایی به واسطه ژانر و محتوای خاص خود مورد استقبال بسیاری از کارشناسان قرار گرفته است.
برای دانلود این فیلم اینجا کلیک کنید: yun.ir/z4emfg
✅ @AmmarYar_ir
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
قصه معلمان و آموزش مجازی ...
اولیا ۱ : آقا معلم من نمیتونم برنامه رو نصب کنم گوشیم حافظه نداره
معلم : عزیزم از چه پیام رسانی استفاده میکنی؟
اولیا ۱ : از ......
معلم : باشه ، اونجا برای فرزندت تدریس میکنم میفرستم نگران نباش
اولیا ۲ : ببخشید، خانم معلم ما اصلا گوشی هوشمند نداریم وضعمون نمیکشه
معلم : نگران نباش جانم هر روز زنگ میزنم یا من پیام میدم تکالیف رو میگم
اولیا ۳ : خانم معلم شوهرم تا ۱۱ شب سر کاره اون فقط گوشی داره من چطور تکالیف رو بدم
معلم : موردی نیست من بیدارم همون موقع برام ارسال کنید
ساعت ۱۲ شب گوشی زنگ میخوره
معلم : جانم
اولیا ۴ : ببخشید دیر وقت مزاحم میشم به خدا نت نداشتم تازه وصل شد فرزندم این قسمت درس رو متوجه نشده ما هم نتونستیم بگیم بهش
معلم : توضیح توضیح و باز توضیح
ساعت یک شب توی تاریکی گوشی به دست مشغول چک کردن تکالیف فرستاده شده
صبح زود ساعت ده برنامه شاد اعلام تو گروه کلاسی
معلم : فردا راس ساعت ده ریاضی از صفحه...تا صفحه...
پی وی معلم ۳۸ تا اولیا : ببخشید فردا چه ساعتی.....از کجا تا کجا ...امتحان چی....
الو ببخشید آقا معلم شوهرم تصادف کرده گوشی شکست
فرزندم نمیتونه درس بخونه پیشم نیست خونه مادربزرگشه، وضعمون خوب نیست گرفتاریم
معلم : بگید پیش هر کس هست تماس بگیره تلفنی درس بدم
و باز هم پی وی : خانم معلم ۲۵ صفحه با دخترم کار کردم میشه ببینید؟
و باز معلم : عزیزم براتون شارژ اینترنت گرفتم تا فررندتون از درس عقب نیفته
این حال و روز این پنجاه و چند روز ما معلماست
.
امروز ساعت دو شد و با صدای فرزندم که گشنمه به خودم اومدم سرم تو گوشی و مشغول کلاسم بودم و تازه متوجه شدم مادرم و باید ناهار آماده کنم.
و یا صدای پسرم که بابا با من بازی میکنی به خودم آمدم که پدر نیز هستم ،و باید با بچه هایم بازی کنم،
شاید بگن نباید از پیام رسانای دیگه استفاده کرد.
اما این روزا از هر راهی که بود خواستیم ذرهایچ به دانش آموزانمون کمک
کنیم.
من معلمم همون که نصف سال تعطیله و الان خیلی ها میگن راحتن و لم دادن تو خونه.
من با خدای خودم قراری گذاشتم که حتی کرونا هم قادر به باطل کردنش نیست🙏
معلمی عشق است
🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کرونا قورتولان زامان
قوناخا پیشوازدی طارم
شعری زیبا همراه با تصاویری جذاب و دیدنی از مناظر #طارم
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
۳۰ فروردین، سالروز تولد حکیم جرجانی و روز علوم آزمایشگاهی بر تمامی عزیزان عرصهی تشخیص، که توی این روزها فشار زیادی روشونه ولی کمتر اسمشون رو میشنویم، مبارک باد...
خدا بهتون قوت و سلامتی بده... ♥️
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
💡 حکم روزه ماه رمضان هنگام شیوع بیماری کرونا مطابق با فتاوای حضرت آیتالله العظمی خامنهای
🔻 دفتر استفتائات حضرت آیتالله العظمی خامنهای حکم روزه ماه رمضان هنگام شیوع بیماری کرونا را مطابق با فتاوای ایشان منتشر کرد.
متن پرسش و پاسخ به شرح زیر است.
🔰 سؤال: در شرایط کنونی که بیماری کرونا شیوع پیدا کرده است، روزه گرفتن در ماه رمضان چه حکمی دارد؟
📚 پاسخ: روزه به عنوان یک تکلیف الهی در حقیقت نعمت خاص خداوند بر بندگان است و از پایه های تکامل و اعتلاء روحی انسان به شمار می رود و بر امت های پیشین نیز واجب بوده است.
از آثار روزه پدید آمدن حالت معنوی و صفای باطن، تقوای فردی و اجتماعی، تقویت اراده و روحیه مقاومت در برابر سختی هاست و نقش آن در سلامت جسم انسان نیز روشن است و خداوند اجر عظیمی برای روزه داران قرار داده است.
روزه از ضروریات دین و ارکان شریعت اسلام است و ترک روزه ماه مبارک رمضان جایز نیست مگر آنکه فرد، گمان عقلایی پیدا کند که روزه گرفتن موجب:
ایجاد بیماری
و یا تشدید بیماری
و یا افزایش طول بیماری و تأخیر در سلامتی می شود.
در این موارد روزه ساقط ولی قضای آن لازم است.
بدیهی است در صورتی که این اطمینان از گفته پزشک متخصص و متدین نیز به دست آید، کفایت می کند.
بنابراین اگر فردی نسبت به امور یاد شده خوف و نگرانی داشته و این خوف منشأ عقلایی داشته باشد، روزه ساقط ولی قضای آن لازم است.
@Khamenei_ir
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهل_و_سوم
💠 مرد میانسالی از کارمندان دفتر، گوشی را از دستش کشید و حرفی زد که دنیا روی سرم شد :«یا اینجا همهمون رو سر میبرن یا #اسیر میکنن! یه کاری کنید!»
دستم در دست مادر مصطفی لرزید و نه تنها دستم که تمام تنم تکان خورد و حال مصطفی را بههم ریخت که رو به همان مرد نهیب زد :«نمیبینی زن و مادرم چه حالی دارن؟ چرا بیشتر تنشون رو میلرزونی؟»
💠 ابوالفضل تلاش میکرد با موبایلش با کسی تماس بگیرد و کارمند دفتر اختیار از دستش رفته بود که در برابر نهیب مصطفی گوشی را سر جایش کوبید و فریاد کشید :«فکر میکنی سه ماه پیش چجوری ۴۸ تا زائر #ایرانی رو تو مسیر زینبیه دزدیدن؟ هنوزم هیچکس ازشون خبر نداره!»
ابوالفضل موبایل را از کنار گوشش پایین آورد و بیتوجه به ترسی که به دل این مرد افتاده بود، رو به مصطفی صدا رساند :«بچهها تا سر خیابون رسیدن، ولی میگن جلوتر نمیتونن بیان، با تک تیرانداز میزنن.»
💠 مصطفی از حال خرابم انگار تب کرده بود که کتش را از تنش بیرون کشید و روی صندی انداخت، چند قدم بین اتاق رژه رفت و ابوالفضل ردّ تیرها را با نگاهش زده بود که مردّد نتیجه گرفت :«بنظرم طبقه سوم همین خونه روبرویی هستن.»
و مصطفی فکرش را خوانده بود که در جا ایستاد، به سمتش چرخید و سینه سپر کرد :«اگه یه آرپیجی باشه، خودم میزنم!»
💠 انگار مچ دستان #مردانهاش در آستین تنگ پیراهن گیر افتاده بود که هر دو دکمه سردست را با هم باز کرد و تنها یک جمله گفت :«من میرم آرپیجی رو ازشون بگیرم.»
روحانی دفتر محو مصطفی مانده و دل من و مادرش از نفس افتاد که جوانی از کارمندان ناامیدانه نظر داد :«در ساختمون رو باز کنی، تک تیرانداز میزنه!»
💠 و ابوالفضل موافق رفتن بود که به سمت همان جوان رفت و محکم حرف زد :«شما کلتت رو بده من پوشش میدم!»
تیرها مثل تگرگ به قاب فلزی پنجرهها و دیوار ساختمان میخورد و این رگبار گلوله هرلحظه شدیدتر میشد که جوان اسلحه را کف دست ابوالفضل قرار داد.
💠 مصطفی با گامهای بلندش تا پشت در رفت و طنین طپش قلب عاشقم را میشنید که به سمتم چرخید، آسمان چشمان روشنش از #عشق ستاره باران شده بود و با همان ستارهها به رویم چشمک میزد.
تنها به اندازه یک نفس نگاهم کرد و ندید نفسم برایش به شماره افتاده که از در بیرون رفت و دلم را با خودش برد. یک اسلحه برای ابوالفضل کم بود که به سمت نفر بعدی رفت و او بیآنکه تقاضا کند، کلتش را تحویل داد.
💠 دلم را مصطفی با خودش برده و دیگر با دلی که برایم نمانده بود برای ابوالفضل بال بال میزدم که او هم از دست چشمانم رفت.
پوشیده در پیراهن و شال سپیدم همانجا پای دیوار زانو زدم و نمیخواستم مقابل اینهمه غریبه گریه کنم که اشکهایم همه #خون میشد و در گلو میریخت، چند دقیقه بیشتر از مَحرم شدنمان نگذشته و دامادم به #قتلگاه رفته بود.
💠 کتش هنوز مقابل چشمانم مانده و عطر شیرین لباسش در تمام اتاق طنازی میکرد که کولاک گلوله قلبم را از جا کَند.
ندیده تصور میکردم مصطفی از ساختمان خارج شده و نمیدانستم چند نفر او را هدف گرفتهاند که کاسه #صبرم شکست و همه خون دلم از چشمم فواره زد.
💠 مادرش سرم را در آغوشش گرفته و حساب گلولهها از دستم رفته بود که میان گریه به #حضرت_زینب (علیهاالسلام) التماس میکردم برادر و همسرم را به من برگرداند.
صدای بعضی گلولهها تک تک شنیده میشد که یکی از کارمندان دفتر از گوشه پنجره سرک کشید و از هنرنمایی ابوالفضل با دو اسلحه به وجد آمد :«ماشاءالله! کورشون کرده!»
💠 با گریه نگاهش میکردم بلکه خبری از مصطفی بگوید و ظاهراً مصطفی در میدان دیدش نبود که بهسرعت زیر پنجره نشست و وحشتزده زمزمه کرد :«خونه نیس، لونه زنبوره!»
خط گلولهها دوباره دیوار و پنجره ساختمان را هدف گرفته و حس میکردم کار مصطفی را ساختهاند که باز به جان دفتر #رهبری افتادهاند و هنوز جانم به گلو نرسیده، مصطفی از در وارد شد.
💠 هوا گرم نبود و از گرمای جنگ، از میان مو تا روی پیشانیاش عرق میرفت، گوشهای از پیراهن سفیدش از کمربند بیرون آمده و سراسیمه نفسنفس میزد.
یک دستش آرپیجی بود و یک سمت لباسش همه غرق خاک که خمیده به سمت پنجره رفت. باورم نمیشد دوباره قامت بلندش را میبینم، اشکم از هیجان در چشمانم بند آمده و او بیتوجه به حیرت ما، با چند متر فاصله از پنجره روی زمین زانو زد.
💠 آرپیجی روی شانهاش بود، با دقت هدفگیری میکرد و فعلاً نمیخواست ماشه را بکشد که رو به پنجره صدا بلند کرد :«برید بیرون!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom