📙 #داستانهای_آموزنده
یک شلوار سفید دوست داشتنی داشتم که یک روز ابری و بارانی، موقع بازگشت به خانه گِلی و لکه دار شد.
من بیخیال، پیاش را نگرفتم، به هوای اینکه هر وقت لکهاش را بشویم پاک میشود.
ولی نشد...
بعدها هر چه شستمش پاک نشد!
حتی به خشکشویی دادم که بشویند ولی فایده نداشت!
آقایی که توی خشکشویی کار میکرد گفت:
"این لباس چِرک مُرده شده!"
گفت:
"بعضی لکه ها دیر که شود، می میرند؛
باید تا زنده اند پاک شوند!"
چرک مُرده شد...
و حسرت دوباره پوشیدنش را به دلم گذاشت!
🔍 بعید نیست اگر بگویم دل آدم هم کم ندارد از لباس سفید! حواست که نباشد لکه میشود؛ وقتی لکه شد اگر پیاش را نگیری، میشود چرک...
به قول صاحب خشکشویی "لکه را تا تازه است، تا زنده است، باید شست و پاک کرد...!"
مواظب
دلهای خودمون و
دلهای همدیگه باشیم...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@qurankashpiri
#وای_مادرم💔
دست خودش نبود که گُم کرد خانه را
سیلیِ بی هوا اثرش تار دیدن است...
#آجرک_الله_یا_بقیة_الله🥀
@qurankashpiri
📙 #داستانهای_آموزنده
✍زن زیبایی به عقد مرد زاهد و مومنی در آمد.مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت. روزی تاب و توان زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد گفت: حالا که به خواسته های من توجه نمی کنی، خود به کوچه و برزن می روم تا همگان بدانند که تو چه زنی داری و چگونه به او بی توجهی می کنی، من زر و زیور می خواهم! مرد در خانه را باز کرد و روبه زن می گوید: برو هرجادلت می خواهد!زن با نا باوری از خانه خارج شد، زیبا و زیبنده!غروب به خانه آمد . مرد خندان گفت: خوب! شهر چه طور بود؟ رفتی؟ گشتی؟ چه سود که هیچ مردی تو را نگاه نکرد . زن متعجب گفت: تو از کجا می دانی؟
مرد جواب داد: و نیز می دانم در کوچه پسرکی چادرت را کشید!زن باز هم متعجب گفت : مگر مرا تعقیب کرده بودی؟مرد به چشمان زن نگاه کرد و گفت: تمام عمر سعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیاندازم، مگر یکبار که در کودکی چادر زنی را کشیدم!
✍🏻هرکه باشد نظرش در پی ناموس کسان ...
پی ناموس وی افتد نظر بوالهوسان
#هر_چه_کنی_بهخود_کنی
#گر_همه_نیک_و_بد_کنی
@qurankashpiri
عیان شد در پی حیدر شبیه مالک اشتر
عدو بیهوده می کوشد که پایان آمد این دفتر
👈فرقی نمی کند شهدای مدافع حرم در بیانهای سوریه یا عراق یا هر جای دیگر شهید شده باشند، هر جا شهید شدند،کآنّه پای ضریح امام حسین(ع)یا پای ضریح امیرالمومنین(ع)یا پای ضریح حضرت زینب(س) شهید شدند.
✍️رهبر معظم انقلاب
@qurankashpiri
📙 #داستانهای_آموزنده
✅آه جانکاه زاهد هنگام مرگ
✍زاهد وارسته ای در بصره سکونت داشت در بستر مرگ قرار گرفت، خویشانش بر بالین او نشسته و گریه می کردند. زاهد به پدرش رو کرد و گفت: چرا گریه می کنی؟ پدر گفت: چگونه گریه نکنم، وقتی فرزندی از دنیا برود، پشت پدر می شکند.
زاهد به مادرش گفت: چرا گریه می کنی؟ مادر گفت: چگونه نگریم که امیدوار بودم در ایام پیری عصای دستم باشی و به من خدمت کنی، و در هنگام بیماری و مرگم در بالینم باشی. زاهد به همسرش گفت: چرا گریه می کنی؟ همسر گفت: چگونه گریه نکنم که با مرگ تو، فرزندانم یتیم و بی سرپرست می شوند.
زاهد، فریاد زد آه! آه! شما هرکدام برای خود گریه می کنید، هیچ کس برای من نمی گرید، که بعد از مرگ بر من چه خواهد رسد و حالم چه خواهد شد؟ آیا دو سوالات فرشته نکیر و منکر را می دهم یا درمانده می شوم؟ هیچکس برای من نمی گرید که مرا تنها در لحد گور می گذارند، و از اعمال من می پرسند، این را گفت و آهی کشید و جان سپرد.
📚 منهاج الشارعین - منهج ۱۳، ص۵۹۳
@qurankashpiri
📙 #داستانهای_آموزنده
📚حکایت بخشش حضرت زهرا(س)
روزى سلمان فارسى براى اجراى فرمان رسول خدا(ص) در تهيه غذا براى يك اعرابى تازه مسلمان شده، به درب خانه حضرت فاطمه عليهاالسلام رفت. پس از درخواست سلمان، حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: «سوگند بخدا كه حسن و حسين از شدت گرسنگى مضطربند و با شكم گرسنه خوابيده اند و لكن خيرى را ردّ نمىكنم، بخصوص اينكه به خانه من آمده باشد».
سپس فرمودند: «اى سلمان! اينك اين پيراهن مرا به نزد شمعون يهودى ببر و يك صاع خرما و يك صاع جو بگير و بياور».سلمان با پيراهن به نزد شمعون رفت و ماجرا را گفت. شمعون اشك از چشمانش جارى شد و گفت: اين است زهد در دنيا و اين است آنچه كه موسى عليهالسلام در تورات خبر داده بود. پس من هم مىگويم: اشهد ان لا اله الا الله و انّ محمدا رسول الله . سپس به سلمان صاعى از خرما و جو داد و سلمان آنها را به نزد فاطمه عليهاالسلام آورد. آن حضرت با دست خود آرد كرد و نان پخت و به سلمان داد. سلمان عرض كرد:اى دختر پيامبر! مقدارى هم براى حسن و حسين عليهمالسلام بردار. حضرت فاطمه عليهاالسلام در پاسخ فرمود: «چيزى را كه براى خدا داده ام، در آن تصرف نمیكنم».
📚رياحين الشريعة ج1، ص130 تا 134 به نقل از زندگانى صديقه كبرى حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام، ص67 و 68
@qurankashpiri
📙 #داستانهای_آموزنده
کشاورزی يک مزرعه ی بزرگ گندم داشت.
زمين حاصلخيزی که گندم آن زبانزد خاص و عام بود.
هنگام برداشت محصول بود.
شبی از شبها روباهی وارد گندمزار شد و بخش کوچکی از مزرعه را لگدمال کرد و به پيرمرد کمی ضرر زد.
پيرمرد کينه ی روباه را به دل گرفت.
بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصميم گرفت از حيوان انتقام بگيرد.
مقداری پوشال را به روغن آغشته کرده، به دم روباه بست و آتش زد.
روباه شعله ور در مزرعه به اينطرف و آن طرف می دويد و کشاورز بخت برگشته هم به دنبالش.
در اين تعقيب و گريز، گندمزار به خاکستر تبديل شد.
وقتي کينه به دل گرفته و در پی انتقام هستيم، بايد بدانيم آتش اين انتقام، دامن خودمان را هم خواهد گرفت!
بهتر است ببخشيم و بگذريم..
@qurankashpiri
✅بازدید مسئول منطقه جنوب بنیاد علوی کشور جناب آقای یزدانپرست
#بازدید
#بیت_الزهرا_سلام_الله_علیها
🆔 @qurankashpiri
🔰 جلسه کانون فارغ التحفیظان موسسه فرهنگی و قرآنی بیت الزهرا سلام الله علیها با حضور مدیرعامل مؤسسه و مدیر شعبه برادران و اعضای کانون که از فارغ التحفیظان ادوار گذشته مؤسسه هستند در مؤسسه فرهنگی قرآنی بیت الزهرا سلام الله علیها برگزار شد
#تفکر_قرآنی
#حفظ_قرآن
#بیت_الزهرا_سلام_الله_علیها
🆔 @qurankashpiri
9.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 برگزاری مراسم ایام فاطمیه در مؤسسه فرهنگی قرآنی بیت الزهرا سلام الله علیها و روستای کشپیری
#فاطمیه
#حفظ_قرآن
#بیت_الزهرا_سلام_الله_علیها
🆔 @qurankashpiri