دیشب دیدین چی گفت اون پرستاره توی اخبار؟
گفت پرستارا با جونشون بازی میکنن هیچ پولی نمیتونه جاشو بگیره...
اینو ما باور داریم🙂
پس چرا به مدافعان حرم که میرسید میگفتیم برای پول میرن؟...
کمی تفکر
@jihadmughnieh
سلام آقاجان یا صاحب الزمان😌
صبح شنبتون بخیر
انشالله این هفته دلتون ازم نگیره
از طرف
دخترکی کوچک و ضعیف
به پدری عزیزو غریب سلام✋🏻...
@jihadmughnieh
#واجب_فراموش_شده
#قسمت_هفدهم
درست است که باید به چیزی که گفته میشود عمل کنیم
اما ناگفته نماند که بعضی اوقات اگرچه گاها به کارمان عمل نمیکنیم
((بایدبه حرفی که زده میشود عمرگل کنیم باتوجه به قسمت قبل ))اما نباید باز از این واجب غافل شویم
❌باید به چیزی که میگوییم عمل کنیم اما نباید به این خاطر که گاها از دستمان در میرود این واجب را هم رد کنیم.
امام علی(ع):چه بسا حرفی که از شدت عمل بانفوذتر است.
هم عمل کنیم🌸👌🏻
هم توصیه کنیم🙂🌸
@jihadmughnieh
#واجب_فراموش_شده
#قسمت_هفدهم
درست است که باید به چیزی که گفته میشود عمل کنیم
اما ناگفته نماند که بعضی اوقات اگرچه گاها به کارمان عمل نمیکنیم
((بایدبه حرفی که زده میشود عمل کنیم باتوجه به قسمت قبل ))اما نباید باز از این واجب غافل شویم
❌باید به چیزی که میگوییم عمل کنیم اما نباید به این خاطر که گاها از دستمان در میرود این واجب را هم رد کنیم.
امام علی(ع):چه بسا حرفی که از شدت عمل بانفوذتر است.
هم عمل کنیم🌸👌🏻
هم توصیه کنیم🙂🌸
@jihadmughnieh
مهربان پدر ❤️😊
و
مهربان برادرم❤️😊
شبتون شهدایی🙂😇
#شهیدقاسم_سلیمانی🌸
#شهیدجهادمغنیه ❤️
@jihadmughnieh
#کتابخونی_در_قرنطینه
#قسمت_هشتم
من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پله های ایوان
پایین دوید و وحشتزده پرسید :»تلعفر چی؟!« با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم. بزرگترین دخترِ عمو که
پس از ازدواج با یکی از ترکمنهای شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی میکرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت
و نمیدانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است. عباس سری تکان داد و در جواب دلنگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید
:»داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ میزنیم
جواب نمیدن.« گریه زنعمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد :»
این حرومزادهها به تلعفر برسن یه شیعه رو زنده نمیذارن!«
حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده
باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت. دیگر نفس کسی باال نمیآمد که در تاریک و روشن هوا، آوای اذان مغرب در آسمان پیچید و به
»أشْهَدُ أنَ عَلِی اً وَلِیُّ اهلل«
که رسید، حیدر از جا بلند شد. همه نگاهش میکردند و من از خون غیرتی که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش راخواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریهام گرفت. رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی باال میآمد، مردانگیاش را نشان داد
:»من میرم میارمشون.«
زنعمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندمگونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد :
»داعش داره شخم میزنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!«
اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زنعمو را از شدت گریه بند آورد. زهرا با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و باز صدای گریهاش به وضوح شنیده میشد. زینب کوچکترین دخترِ عمو بود و شیرین زبان ترینشان که چند قدمی جلو آمد و با گریه به حیدر التماس کرد
:»داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ماخیلی تنها میشیم!«
و طوری معصومانه تمنا میکرد که شکیبایی ام از دست رفت و اشک از چشمانم فواره زد.
حیدر حال همه را میدید و زندگی فاطمه در خطر بود که
با صدایی بلند رو به عباس نهیب زد
:»نمیبینی این زن
و دخترا چه وضعی دارن؟ چرا دلشون رو بیشتر خالی می-کنی؟ من زنده باشم و خواهرم اسیر داعشیها بشه؟ ...
@jihadmughnieh
16.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اولین اتفاق شگفت انگیز...
برای اولیین بار بانگ یامهدی در سراسر ایران😳
آقا
به رو نمیآوریم اما
همه دلتنگ تو ایم...😭😔💔
نشر دهید
@jihadmughnieh
سلام آقا🙂
دوروز به تولدتان مانده...☺️
همه در روز تولد هدیه میدهند
ولی من هدیه میخواهم
🌸🌸🌸از شمامیخواهم در قلبم جای تمام محبتها و علاقه های بیهوده را خودتان پرکنید🌸🌸🌸🌸
هیچ محبت زیادی نسبت به هیچ کس ارزش اینرا ندارد که بخواهد جای شما را بگیرد...🌸🌸🌸🌸
#خودمانی
@jihadmughnieh
16.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اولین اتفاق شگفت انگیز...
ندای یامهدی در سراسر ایران😳👆🏻
ماهمه منتظر توییم😔💔
باور کن آقا...
@jihadmughnieh
امسال تولدتون شاید اولین شبی باشه که همه باهمم ندای یامهدی سربدیم طوری که کل کشور رو صدا برداره...
#دلتنگی
@jihadmughnieh