🔰 نقش ستاد استهلال در اعلام عید فطر از سوی حضرت آیتالله خامنهای چیست؟
🎙 گفتگو با حجتالاسلام علیرضا موحدنژاد، عضو ستاد استهلال رهبر انقلاب
کار ستاد استهلال از این قرار است که گزارشهایی تنظیم کرده و خدمت رهبر انقلاب ارائه میکند و وارد این مقوله نمیشویم که اول ماه کی است. صرفاً گزارشها را خدمت معظمله ارائه میدهیم و تشخیص با ایشان است. البته غیر از گزارشها، پیشبینیهای کارشناسان را نیز در اختیار ایشان قرار میدهیم و بنابراین ایشان گزارش پیشبینی کارشناسان و گزارشهای عملی رؤیت را نیز در اختیار دارند و بر مبنای آن تصمیمگیری میکنند و ستاد دخالتی در این موضوع ندارد.
🔗 مطالعه متن کامل گفتگو:
http://farsi.khamenei.ir/others-dialog?id=30318
💻 @khamenei_maaref
#خنده_حلال
بچه ی خسیسه ۲۰ میگیره.😃
.
.
باباش میزنه پس کلش میگه تو که با ۱۰ قبول میشدی لازم بود انقد خودکار مصرف کنی؟😐😕
@jihadmughnieh
#واجب_فراموش_شده
گاهی هست که تذکر دادن شما باعث #حذف گناه نمیشه...🙃✨
ولی باعث میشه اون عمل در #ملاعام انجام نشه...🙂☝️
✅مثلا چند نفر دارن تو پارک قمار بازی میکنند...مطمئنا با تذکر اونهامتحول نمیشوند اما باعث میشه اونکار در خفا انجام بشه.
این یک نوع تاثیر💪👌
@jihadmughnieh
شهید جهاد مغنیه🇮🇷
#واجب_فراموش_شده گاهی هست که تذکر دادن شما باعث #حذف گناه نمیشه...🙃✨ ولی باعث میشه اون عمل در #ملا
#خاطره
👈🏻👈🏻نقاط مثبت رو بزرگ کنیم👉🏻👉🏻
امروز صبح جاتون خالی رفته بودیم نماز عید☺️
توی نماز که بودیم متوجه یک دختر خانم ده یازده ساله شدم که.
.
.
چادر سرشبود...☺️حجابش عالی☺️نماز عیدهماومده بود😀
فقط جورابش از اینایی بود که پشت پا دیده میشه🙁
رفتم کنارش واستادم بعد دعا آروم بهش گفتم:
دختر خانوم چقدر چادرت خوشگله بهت میاد
اینجوری شد😚😙ممنون
گفتم خیلی خانوم شدی
اینجوری شد😆😁
گفتم روسریتم خیلی خوبه بابالایک
اینجوری شد😅😅
بعد گفتم راستی نمازت قبول باشه
گفت از شماهم همینطور😇😇
گفتم فقط دیگه از این جورابهانپوش😊پشت ومچ پات دیده میشه😊😊
اونم گفت باشه چشم☺️😊
و رفت...
ولی انصافا خیلی ذوق زد خوشش اومد😁👌
#jihadmughnieh
همیشه نقاط مثبتو بزرگ کنیم😁👌
تادقایقی دیگر...
معنی این دعای قشنگ:
خدایا بلا برما بزرگ شدو آنچه پنهان بود آشکار شدوپرده برافتادوزمین تنگ شد و
آسمان خودداری کرد...😩
واز تودرخواست یاری میشود...
و شکایت به سمت توست...و درسختی وآسانی تکیه برتوست،🙏🏻
خدادرود فرست برمحمدوآل محمد صاحبان امرولایت کسانی که بر ما اطاعت از آنهارا واجب کردی و اینطور منزلت آنهارا به ما نشان دادی...😇
پس
اینطور برماگشایشی بفرست...
گشایشی سریع ونزدیک مانند چشم برهم زدن یانزدیک تر از آن...
ای محمد(ص)و ای علی(ع)
ای علی(ع)و ای محمد(ص)
مراکفایت کنید که شماکفایتم میکنید
ویاری ام کنید که شمایاری کننده ام هستید❤️❤️
ای مولای ما ای صاحب الزمان(عج)
فریاد...فریاد...فریاد...
مرادرک کن...مرادرک کن...مرادرک کن...
الان...الان...الان...
سریع تر...سریعتر...سریعتر...
ای مهربان ترین مهربانان
بحق محمد(ص)وآل پاکش☺️❤️
آمین
@jihadmughnieh
شهید جهاد مغنیه🇮🇷
❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛💛 ❤️ #کتابخونی_در_قرنطینه #تنها_میان_داعش #قسمت_چهلو_هفتم از نگاه نحسش نجاست می
❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛💛
❤️
#تنها_میان_داعش
#قسمت_چهلو_هشتم
چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشورههای عمو، غیرتشان برای من میتپید و حالا همه شهید شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم.
چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، سر بریده حیدر را میدیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد.
خودش را روی زمین میکشید و باچشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد میکرد :
《برو اون پشت! زود باش!》
دوباره اسلحه رابه سمتم گرفته بود،فرصت انفجار نارنجک از دستم رفته و نمیفهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است.
از شدت خونریزی جانش تمام شده وحتی نمیتوانست چند قدم ماندهخودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :《برو پشت اون بشکه ها!نمیخوام تو رو با این بی پدرها تقسیم کنم!》
قدمهایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار میلرزید، همهمه ای را از بیرون خانه میشنیدم و از حرف تقسیم غنائم میفهمیدم داعشیها به خانه نزدیک میشوند و عدنان این دختر زیبای شیعه را تنها برای خود میخواهد.
نارنجک را با هر دودستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمیداد که گلنگدن را کشید و نعره زد :
《میری یا بزنم؟》
و دیوار کنار سرم را با گلولهای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه تهدیدم میکرد تا پنهان شوم.
کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار میکردم که بدن لرزانم را روی زمین میکشیدم تا پشت بشکه ها رسیدم وهنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم.
ساکم هنوز کنار دیوار مانده ومیترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین میشد، فقط این نارنجک میتوانست نجاتم دهد.
با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم رامحکم گرفته بودم تا صدای نفسهای وحشتزده ام را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :
《از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!》
و صدایی غریبه میآمد که با زبانی مضطرب خبر داد :
《دارن میرسن، باید عقب بکشیم!》
انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکه ها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی خنجری دستش بود. عدنان اسلحه اش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش میکرد تا او را هم با خود ببرند.
یعنی ارتش و نیروهای مردمی بهقدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال
من گذشته و فقط میخواست جان جهنمی اش را نجات دهد؟
هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای نجابتم از خدا میخواستم نجاتم دهد. در دلم دامن حضرت زهرا (س)چنگ میزدم و با رؤیای رسیدن نیروه مردمی همچنان از ترس میلرزیدم
لرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد.
عدنان مثل حیوانی زوزه میکشید،ذلیالنه دست و پامیزد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. 😖
تمام تنم از ترس میتپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگهایم نبود. موی عدنان در چنگ هم پیاله اش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و داعشیها دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند...
@jihadmughnieh
راستی...
رسیدن نفتکش هامون رو به نزدیکی آمریکا(ونزوئلا)تبریک میگیم😎💪
آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند...😉
@jihadmughnieh
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 لوح | سَنُصَلّي في القدس
🔻رهبر انقلاب: انشاءالله شما جوانها در بیتالمقدّس نماز خواهید خواند. ۹۸/۱۱/۱۶
💻 @Khamenei_ir
خدایا مرا از یاران و☺️
نصرت دهندگان و😊
مدافعان و🙃
شتابندگان به سمت خواسته اش 🏃
قرار بده✨
آمین🙂
🌿دعای عهد🌿