eitaa logo
شهید جهاد مغنیه
90 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
890 ویدیو
15 فایل
آقازاده های مقاومت رابشناسیم☺ به واجبی بپردازیم که فراموشش کردیم.💐🌸🏵 نشر مطالب با ✨سه صلوات براے ظهـور آقا✨ به هر نحوے مجـ☺ـاز است. @ansarion 👈 ڪانال دیگر ما ارتباط باخادم کانال jihadmughnieh
مشاهده در ایتا
دانلود
با توکل به نام اعظمت...❤️ ✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ @jihadmughnieh
بچه ی خسیسه ۲۰ میگیره.😃 . . باباش میزنه پس کلش میگه تو که با ۱۰ قبول میشدی لازم بود انقد خودکار مصرف کنی؟😐😕 @jihadmughnieh
گاهی هست که تذکر دادن شما باعث گناه نمیشه...🙃✨ ولی باعث میشه اون عمل در انجام نشه...🙂☝️ ✅مثلا چند نفر دارن تو پارک قمار بازی میکنند...مطمئنا با تذکر اونهامتحول نمیشوند اما باعث میشه اونکار در خفا انجام بشه. این یک نوع تاثیر💪👌 @jihadmughnieh
شهید جهاد مغنیه
#واجب_فراموش_شده گاهی هست که تذکر دادن شما باعث #حذف گناه نمیشه...🙃✨ ولی باعث میشه اون عمل در #ملا
👈🏻👈🏻نقاط مثبت رو بزرگ کنیم👉🏻👉🏻 امروز صبح جاتون خالی رفته بودیم نماز عید☺️ توی نماز که بودیم متوجه یک دختر خانم ده یازده ساله شدم که. . . چادر سرش‌بود..‌.☺️حجابش عالی☺️نماز عیدهم‌اومده بود😀 فقط جورابش از اینایی بود که پشت پا دیده میشه🙁 رفتم کنارش واستادم بعد دعا آروم بهش گفتم: دختر خانوم چقدر چادرت خوشگله بهت میاد اینجوری شد😚😙ممنون گفتم خیلی خانوم شدی اینجوری شد😆😁 گفتم روسریتم خیلی خوبه بابالایک اینجوری شد😅😅 بعد گفتم راستی نمازت قبول باشه گفت از شماهم همینطور😇😇 گفتم فقط دیگه از این جورابهانپوش😊پشت ومچ پات دیده میشه😊😊 اونم گفت باشه چشم☺️😊 و رفت... ولی انصافا خیلی ذوق زد خوشش اومد😁👌 همیشه نقاط مثبتو بزرگ کنیم😁👌
تادقایقی دیگر... معنی این دعای قشنگ: خدایا بلا برما بزرگ شدو آنچه پنهان بود آشکار شد‌وپرده برافتادوزمین تنگ شد و آسمان خودداری کرد...😩 واز تودرخواست یاری میشود... و شکایت به سمت توست...و درسختی وآسانی تکیه برتوست،🙏🏻 خدادرود فرست برمحمدوآل محمد صاحبان امرولایت کسانی که بر ما اطاعت از آنهارا واجب کردی و اینطور منزلت آنهارا به ما نشان دادی...😇 پس اینطور برماگشایشی بفرست... گشایشی سریع ونزدیک مانند چشم برهم زدن یانزدیک تر از آن... ای محمد(ص)و ای علی(ع) ای علی(ع)و ای محمد(ص) مراکفایت کنید که شماکفایتم میکنید ویاری ام کنید که شمایاری کننده ام هستید❤️❤️ ای مولای ما ای صاحب الزمان(عج) فریاد...فریاد...فریاد... مرادرک کن...مرادرک کن...مرادرک کن... الان...الان...الان... سریع تر...سریعتر...سریعتر... ای مهربان ترین مهربانان بحق محمد(ص)وآل پاکش☺️❤️ آمین @jihadmughnieh
شهید جهاد مغنیه
❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛💛 ❤️ #کتابخونی_در_قرنطینه #تنها_میان_داعش #قسمت_چهلو_هفتم از نگاه نحسش نجاست می
❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛💛 ❤️ چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشورههای عمو، غیرتشان برای من میتپید و حالا همه شهید شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم. چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، سر بریده حیدر را میدیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین میکشید و باچشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد میکرد : 《برو اون پشت! زود باش!》 دوباره اسلحه رابه سمتم گرفته بود،فرصت انفجار نارنجک از دستم رفته و نمیفهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده وحتی نمیتوانست چند قدم مانده‌خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :《برو پشت اون بشکه ها!نمیخوام تو رو با این بی پدرها تقسیم کنم!》 قدمهایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار میلرزید، همهمه ای را از بیرون خانه میشنیدم و از حرف تقسیم غنائم میفهمیدم داعشیها به خانه نزدیک میشوند و عدنان این دختر زیبای شیعه را تنها برای خود میخواهد. نارنجک را با هر دودستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمیداد که گلنگدن را کشید و نعره زد : 《میری یا بزنم؟》 و دیوار کنار سرم را با گلولهای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه تهدیدم میکرد تا پنهان شوم. کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار میکردم که بدن لرزانم را روی زمین میکشیدم تا پشت بشکه ها رسیدم وهنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم. ساکم هنوز کنار دیوار مانده ومیترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین میشد، فقط این نارنجک میتوانست نجاتم دهد. با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم رامحکم گرفته بودم تا صدای نفسهای وحشتزده ام را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد : 《از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!》 و صدایی غریبه میآمد که با زبانی مضطرب خبر داد : 《دارن میرسن، باید عقب بکشیم!》 انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکه ها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی خنجری دستش بود. عدنان اسلحه اش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش میکرد تا او را هم با خود ببرند. یعنی ارتش و نیروهای مردمی بهقدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط میخواست جان جهنمی اش را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای نجابتم از خدا میخواستم نجاتم دهد. در دلم دامن حضرت زهرا (س)چنگ میزدم و با رؤیای رسیدن نیروه مردمی همچنان از ترس میلرزیدم لرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد. عدنان مثل حیوانی زوزه میکشید،ذلیالنه دست و پامیزد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. 😖 تمام تنم از ترس میتپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگهایم نبود. موی عدنان در چنگ هم پیاله اش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و داعشیها دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند... @jihadmughnieh
راستی... رسیدن نفتکش هامون رو به نزدیکی آمریکا(ونزوئلا)تبریک میگیم😎💪 آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند...😉 @jihadmughnieh
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 لوح | سَنُصَلّي في القدس 🔻رهبر انقلاب: ان‌شاءالله شما جوانها در بیت‌المقدّس نماز خواهید خواند. ۹۸/۱۱/۱۶ 💻 @Khamenei_ir
خدایا مرا از یاران و☺️ نصرت دهندگان و😊 مدافعان و🙃 شتابندگان به سمت خواسته اش 🏃 قرار بده✨ آمین🙂 🌿دعای عهد🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین مصاحبه ی با سردار سلیمانی❤️ در روز عیدفطر... چقدر زیبا سخن میگویی سردار من💖 @jihadmughnieh
بار اولی که رفت سوریه ، سال ۹۴ بر اثر اصابت تیر مستقیم به کتفش مجروح شد  از جراحی کتفش چند وقت که گذشت زخمش چرک کرده بود مجبور شدیم بریم بیمارستان  اما علی آقا اینقدر روحیه بالایی داشت حاضر نمیشد ببریمش بیمارستان. کتفی که از یک طرف تیر خورده بود و از آن طرف تیر خارج شده بود رو، یک زخم سطحی میدونست آنقدر شوق رفتن دوباره به دفاع از حرم رو داشت که جراحت عمیقش به چشمش نمی اومد.  با اصرار فراوان علی رو بردیم بیمارستان  جوری رفتار میکرد که انگار نه انگار بیماره، با همون دست مجروح کار می کرد، می نوشت ، حرکت میداد ...وقتی پرونده پزشکیش رو به دکتر نشون دادیم، دکتر باورش نمی شد این پروند برای علی باشه. به علی آقا میگفت وضعیت نامساعدی داری ، تعجب میکنم حرکاتت شبیه معجزه است.  اسکن کتفت چیز دیگری رو نشون میده راوی : پدر شهید 🕊 @jihadmughnieh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا ازدواج نمیکنی؟😂 چقدر زیبا سخن میگویی سردار من💖 صحبت سردار سلیمانی با مجری #بدون_تعارف 😁 @jihadmughnieh
رفقا امشب قرارمون دیر شد😔 ازتون میخوایم هر وقت دیدین این پست رو حتما دعارو بخونید🙏🏻 التماس دعا شرمنده...🙏🏻 @ jihadmughnieh
تادقایقی دیگر... معنی این دعای قشنگ: خدایا بلا برما بزرگ شدو آنچه پنهان بود آشکار شد‌وپرده برافتادوزمین تنگ شد و آسمان خودداری کرد...😩 واز تودرخواست یاری میشود... و شکایت به سمت توست...و درسختی وآسانی تکیه برتوست،🙏🏻 خدادرود فرست برمحمدوآل محمد صاحبان امرولایت کسانی که بر ما اطاعت از آنهارا واجب کردی و اینطور منزلت آنهارا به ما نشان دادی...😇 پس اینطور برماگشایشی بفرست... گشایشی سریع ونزدیک مانند چشم برهم زدن یانزدیک تر از آن... ای محمد(ص)و ای علی(ع) ای علی(ع)و ای محمد(ص) مراکفایت کنید که شماکفایتم میکنید ویاری ام کنید که شمایاری کننده ام هستید❤️❤️ ای مولای ما ای صاحب الزمان(عج) فریاد...فریاد...فریاد... مرادرک کن...مرادرک کن...مرادرک کن... الان...الان...الان... سریع تر...سریعتر...سریعتر... ای مهربان ترین مهربانان بحق محمد(ص)وآل پاکش☺️❤️ آمین @jihadmughnieh
چهل گناهی که با درست استفاده نکردن از #یک_عضو انجام میشود...👆🏻 ✅عکس باز شود... @jihadmughnieh
شهید جهاد مغنیه
❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛💛 ❤️ #تنها_میان_داعش #قسمت_چهلو_هشتم چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر
❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛💛 ❤️ حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بی سر عدنان تنها بودم که چشمانم ازوحشت خشکشان زده و حس میکردم بشکه ها از تکان های بدنم به لرزه افتاده اند. رگبار گلوله همچنان در گوشم بودوچشمم به عدنانی که دیگر به دوزخ رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را میزد. جرأت نمیکردم از پشت این بشکه هابیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجه ام سقف این سیاه چال را شکافت. دلم درآتش دلتنگی حیدر پَرپَر میزد و پس از هشتاد روز فراق دیگر از چشمانم به جای اشک، خون میبارید. میدانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمیترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیزدیگرزندگی برایم ارزش نداشت. موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان ازدستم رفته و تنها از گرمای هوا میفهمیدم نزدیک ظهر شده و میترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر شیطانی داعشی شوم. پشت بشکه ها سرم را روی زانوگذاشته،خاطرات حیدر از خیالم رد میشد و عطش عشقش با اشکم فروکش نمیکرد که هر لحظه تشنه تر میشدم. شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و اینها باید قسمت حیدرم میشد که در این تنگنای تشنگی وگرسنگی چیزی از گلویم پایین نمیرفت و فقط از درد دلتنگی زار میزدم. دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم راگرفته و وحشت این جسد نجس قاتل جانم شده بودکه هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض داعشیها دوباره انگشتم سمت ضامن رفت. در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم میخواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر درخودم مچاله میشدم مبادا مرا ببینند و شنیدم میگفتند: 《حرومزادهها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!》 و دیگری هشدار داد : 《حواست باشه زیر جنازه بمبگذاری نشده باشه!》 از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای مردمی سر رسیده اند که مقاومتم شکست وقامت شکسته ترم را از پشت بشکهها بیرون کشیدم. زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره رزمندگان فقط خودم را به سمتشان میکشیدم. یکی اسلحه راسمتم گرفت و دیگری فریاد زد : 《تکون نخور!》 نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید میترسیدند داعشی باشم و من نفسی برای دفاع از خودنداشتم که نارنجک را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه تسلیم بالا بردم و نمیدانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم میچکید... @jihadmughnieh
❤️ با منزلت ترین مردم در قیامت...🙃✨💖 @jihadmughnieh
هدایت شده از  شهید جهاد مغنیه
کمیت برای ما مهم نیست🤔 ✅کیفیت مهمه شاید کانالهای مذهبی باجذابیت های زیاد فراوون باشن اما...🙃 امتیاز کانال ما این هست👇 که سعی داریم واجب مهمی رو احیا کنیم🙂 کمکمون کنید و کانال مارو تبلیغ کنید 😊🌹 @jihadmughnieh
تادقایقی دیگر... معنی این دعای قشنگ: خدایا بلا برما بزرگ شدو آنچه پنهان بود آشکار شد‌وپرده برافتادوزمین تنگ شد و آسمان خودداری کرد...😩 واز تودرخواست یاری میشود... و شکایت به سمت توست...و درسختی وآسانی تکیه برتوست،🙏🏻 خدادرود فرست برمحمدوآل محمد صاحبان امرولایت کسانی که بر ما اطاعت از آنهارا واجب کردی و اینطور منزلت آنهارا به ما نشان دادی...😇 پس اینطور برماگشایشی بفرست... گشایشی سریع ونزدیک مانند چشم برهم زدن یانزدیک تر از آن... ای محمد(ص)و ای علی(ع) ای علی(ع)و ای محمد(ص) مراکفایت کنید که شماکفایتم میکنید ویاری ام کنید که شمایاری کننده ام هستید❤️❤️ ای مولای ما ای صاحب الزمان(عج) فریاد...فریاد...فریاد... مرادرک کن...مرادرک کن...مرادرک کن... الان...الان...الان... سریع تر...سریعتر...سریعتر... ای مهربان ترین مهربانان بحق محمد(ص)وآل پاکش☺️❤️ آمین @jihadmughnieh
#سخن_پدر چیزی را که از عهده انجامش برنمیآیی... @jihadmughnieh
🙂🌿 باعشق حسین صبحت را شروع کن☺️ السلام علیک یا اباعبدلله✨❤️ @jihadmughnieh
#سخن_پدر بعدایمان به خدا چه نعمتی بالاتره؟‌😍🤓 @jihadmughnieh
😁 شرایط استخدام در ایران😐😑😂 ما دنبال فردی ۲۲ تا ۲۶ ساله هستیم که ۳۰ سال سابقه کار داشته باشد 😐🙄
همه اسلحه هایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :《انتحاری نباشه!》 زیبایی و آرامش صورتشان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست. با اسلحه ای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجه هایم شده و فهمیدند از این پیکر بیجان کاری برنمیآید که اشاره کردند از خانه خارج شوم. دیگر قدمهایم را دنبال خودم روی زمین میکشیدم و میدیدم هنوز از پشت بااسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :《من اهل آمرلی هستم.》 و هنوز کلامم به آخر نرسیده، باعصبانیت پرسیدند :《پس اینجا چیکار میکنی؟》😡 قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم‌دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد : 《با داعش بودی؟》😡😭😓 و من میدانستم حیدر روزی همرزمشان بوده که به سمتشان چرخیدم و مظلومانه شهادت دادم : 《من زن حیدرم، همونکه داعشیهاشهیدش کردن!》 ناباورانه نگاهم میکردند و یکی پرسید : 《کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!》🤔 و دیگری دوباره بازخواستم کرد : 《اینجا چی کار میکردی؟》 با کف هر دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم : 《همون که اول اسیر شد و بعد...》 😭و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بسته اش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم. کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی میدادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :《ببرش سمت ماشین.》 و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، رزمندهای خم شد و با مهربانی خواهش کرد : 《بلند شو خواهرم!》😊 با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم ودنبالش جنازه ام رامیکشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمیدانستم برایم چه حکمی کردهاند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم. در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست محاصره آمرلی را هلهله میکردند، از شرم در خودم فرو رفته و میدیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه میکنند که حتی جرأت نمیکردم سرم را بالا بیاورم. از پشت شیشه ماشین تابش خورشیدآتشم میزد و این جشن آزادی بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم رامیسوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست : 《نرجس!》😍 @jihadmughnieh
با توکل به نام اعظمت❤️ ✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ با سلام به دو فرمانده شهید شروع میکنیم☺️✋ @jihadmughnieh
❤️💛❤️💛❤️✨✨✨✨✨✨ معنی این دعای قشنگ: خدایا بلا برما بزرگ شدو آنچه پنهان بود آشکار شد‌وپرده برافتادوزمین تنگ شد و آسمان خودداری کرد...😩 واز تودرخواست یاری میشود... و شکایت به سمت توست...و درسختی وآسانی تکیه برتوست،🙏🏻 خدادرود فرست برمحمدوآل محمد صاحبان امرولایت کسانی که بر ما اطاعت از آنهارا واجب کردی و اینطور منزلت آنهارا به ما نشان دادی...😇 پس اینطور برماگشایشی بفرست... گشایشی سریع ونزدیک مانند چشم برهم زدن یانزدیک تر از آن... ای محمد(ص)و ای علی(ع) ای علی(ع)و ای محمد(ص) مراکفایت کنید که شماکفایتم میکنید ویاری ام کنید که شمایاری کننده ام هستید❤️❤️ ای مولای ما ای صاحب الزمان(عج) فریاد...فریاد...فریاد... مرادرک کن...مرادرک کن...مرادرک کن... الان...الان...الان... سریع تر...سریعتر...سریعتر... ای مهربان ترین مهربانان بحق محمد(ص)وآل پاکش☺️❤️ آمین @jihadmughnieh