1_35130660.mp3
1.84M
🎵میتونی به همسرت رحم کنی؟
💠 قبل از ازدواج به این موضوع فکر کن!
➕شاخصهای برای انتخاب همسر
#روابط_زوجین(۸)
#استادپناهیان
📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘
─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
@jihadmughniyah 🕊
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
(نقل از مادر بزرگ شهید جهاد)مادری می گفت:« حال ک نوه ام بعد سه فرزندم چهارمین شهید خانواده است من خود را خسارت دیده نمی بینم؛ حال من حال انسانی پیروز است.»
(نقل از مادر شهید جهاد)همسری می گفت:« وقتی که با او ازدواج کردم وضع مالی اش زیر خط فقر بود اما تصمیم گرفتم با او بمانم اکنون که سالها از آن روز می گذرد او و فرزندم را فدای مولایم صاحب الزمان کردم .»
📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘
─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
@jihadmughniyah 🕊
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
عن فاطمة الزهراء عليها السلام:
إذا حُشِرتُ يَومَ القِيامَةِ أشفَعُ عُصاةَ اُمَّةِ النَّبِيِّ صلي الله عليه و آله ؛
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها می فرمایند:
آن گاه كه در روز قيامت برانگيخته شوم ، گناهكاران امّت پيامبر اسلام را شفاعت خواهم كرد .
. إحقاق الحقّ ، ج 19 ، ص 129 .
📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘
─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
@jihadmughniyah 🕊
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#گذری_بر_زندگی_شهدا
#شهید_محمودرضا_بیضائی
قسمت صدویک
انقلاب، سر کارگر جنوبی قرار داشتیم. با پرایدش آمد. سوار شدم و راه افتادیم سمت اسلامشهر. همیشه می نشستم توی ماشین بعد روبوسی می کردیم. موقع روبوسی دیدم چشم هایش خون است و سر و ریشش پر از خاک. از زور خواب به سختی حرف می زد.
گفتم چرا اینطوری هستی؟ گفت چهار روز است خانه نرفتهام. گفتم بیابان بودی؟ گفت آره! گفتم چرا خانه نمیروی؟ گفت چند تا از بچه ها آمدهاند آموزش، خیلی مستضعفند؛ یکیشان کاپشنش را فروخته آمده. به خاطر چنین آدم هایی شب و روز نداشت.
یک بار گفت من یک چیزی فهمیده ام؛ خدا شهادت را همیشه به آدم هایی داده که در کار سختکوش بودهاند.
راوی:برادرشهید
📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘
─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
@jihadmughniyah 🕊
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
10.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شوهران دبیرستانی!!!
#استاد_پناهیان
📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘
─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
@jihadmughniyah 🕊
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
هنوز «روضة الشهیدین» چندان شلوغ نشده بود که خانومی با پوشیه وارد شد و یک راست به سمت مزار «سید ذوالفقار» رفت، کفشهایش را در آورد و وقتی به قبر ذوالفقار رسید، بغضش ترکید. با دست چند مرتبه روی سنگ قبر زد و زیر لب زمزمه ای کرد و رفت سراغ مزار «عماد» و «جهاد».
بالای قبر حاج عماد، تصویر بزرگی از او و فرزندش قرار دارد؛ روی صورت «عماد مغنیه» دست کشید و در حالی که به وضوح گریه می کرد، خودش را روی قبر او و جهاد انداخت.
حدسمان این بود که او باید همسر حاج رضوان باشد یعنی مادر جهاد و خواهر سید ذوالفقار. از یکی از مادران شهدا که با او سلام علیکی کرد، سوال کردیم. حدسمان درست بود.
بعد از چند دقیقه که زیارتش تمام شد، جلو رفتیم و با اینکه شنیده بودیم اصلا اهل مصاحبه نیست، خودمان را معرفی کردیم و از خواستیم چند کلمه برایمان صحبت کند. با خوشرویی پذیرفت. فارسی را هم کمی بلد بود.
فرصتی برای مصاحبه نبود و او هم چند جمله ای کوتاه درباره عماد و جهاد و ذوالفقار گفت.
می گفت بعد از 3 ماه و نیم که بیمار بوده و نتوانسته به «روضة الشهیدین» بیاید، برای اولین بار بعد از این مدت است که به زیارت همسر، فرزند و برادر خود آمده و لابد گریه شدید بر سر مزار شهدا هم برای همین دلتنگی بود.
«بعد از شهادت حاج عماد و ازدواج دو فرزند دیگرم -مصطفی و فاطمه- من با جهاد زندگی میکردم. یک شب قبل از ماموریت سوریه، نیمه های شب دیدم با صدای بلند گریه میکند. به سرعت به اتاقش رفتم و متوجه شدم در حال نماز است. شب جمعه بود و قرار بود فردای آن روز به «قنیطره» سوریه برود. فردای آن روز ازش سوال کردم که چرا گریه می کردی؟ خجالت کشید و گفت: هیچی.
شنبه از سوریه تلفن کرد. پرسیدم کِی برمیگردی؟ جواب داد یا یکشنبه شب و یا دوشنبه. من دوباره پرسیدم که تو آن شب به چه کسی متوسل شده بودی؟ اول حرفی نزد. بعد گفت: من در نمازم خطاب به امام زمان حجت بن الحسن(عج) صحبت میکردم. پرسیدم چه می گفتی؟ سکوت کرد. قسمش دادم که بگو. گفت: به ایشان می گفتم که من بنده گناهکاری هستم و...»
مادر جهاد بقیه حرفها را نگفت و فقط این را گفت که تا وقتی جهاد در این دنیا بود، دل من قرص و آرام بود.
📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘
─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
@jihadmughniyah 🕊
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄