◾️#حـواسټبـاشہ🖇♥️
________________________
میگفت به کوچیکیِ گنآه
نگاه نَکن...!
به بزرگیِ کسی نگآه کن که
ازش نافرمانی کردی(:💔
ⓙⓞⓘⓝ↯
🕊|→❥• @shohada139⃟💛
◾️#شهیدانہ🖇💛
◾️#شهادت....🌱🌸
_______________________
برای شهادت و رفتن تلاش نکنید
برای رضای خدا کار کنید و بگویید:
خداوندا نه برای بهشت ونه برای شهادت...
اگر تو مارا در جهنمت بیندازی
ولی از ما راضی باشی
برای ماکافیست...♥
#شهید_علی_چیتسازیان
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━
🖤
هدایت شده از 『استوره ے مقاومت』
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان
#دمشق_شهرِ_عشق
#پارت_بیست_ونهم
📚 طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با اشکهایم به مصطفی التماس میکردم :«تورو خدا پیداش کنید!»
بیقراریهایم صبرش را تمام کرده و تماسهایش به جایی نمیرسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم :«کجا میرید؟»
📚 دستش به طرف دستگیره رفت و با لحنی گرفته حال خرابش را نشانم داد :«اینجا موندنم فایده نداره.» مادرش مات رفتنش مانده و من دو بار قامت غرق خونش را دیده بودم و دیگر نمیخواستم پیکر پَرپَرش را ببینم که قلبم به تپش افتاد.
دل مادرش بزرگتر از آن بود که مانع رفتنش شود، اشکش را با چند بار پلک زدن مهار کرد و دل کوچک من بال بال میزد :«اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟»
📚 از صدایم تنهایی میبارید و خبر زینبیه رگ غیرتش را بریده بود که از من هم دل برید :«من سُنیام، اما یه عمر همسایه سیده زینب بودم، نمیتونم اینجا بشینم تا حرم بیفته دست اون کافرا!»
در را گشود و دلش پیش اشکهایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند. نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت و با همان نگاه نگران سفارش این دختر شیعه را کرد :«مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه شیعهاس یا ایرانیه!» و میترسید این اشکها پای رفتنش را بلرزاند که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد.
📚 او رفت و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد و من میترسیدم دیگر نه ابوالفضل نه او را ببینم که از همین فاصله دخیل ضریح حضرت زینب (علیهاالسلام) شدم.
تلوزیون سوریه فقط از نبرد حمص و حلب میگفت، ولی از دمشق و زینبیه حرفی نمیزد و از همین سکوت مطلق حس میکردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته که از ترس سقوط داریا تب کردم.
📚 اگر پای تروریستها به داریا میرسید، من با این زن سالخورده در این تنهایی چه میکردم و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود که صدای تیراندازی هم به تنهاییمان اضافه شد.
باورمان نمیشد به این سرعت به داریا رسیده باشند و مادرش میدانست این خانه با تمام خانههای شهر تفاوت دارد که در و پنجرهها را از داخل قفل کرد.
📚 در این خانه دختری شیعه پنهان شده و امانت پسرش بودم که مرتب دور سرم آیت الکرسی میخواند و یک نفس نجوا میکرد :«فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين.» و من هنوز نمیدانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند که دوباره در این خانه پنهانم کرد.
حالا نه ابوالفضل بود و نه مصطفی که از ترس اسارت به دست تروریستهای ارتش آزاد جانم به لبم رسیده و با اشکم به دامن همه ائمه (علیهمالسلام) چنگ میزدم تا معجزهای شود که درِ خانه به رویمان گشوده شد.
📚 مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود.
خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم، حس کرد تا چه اندازه وحشت کردیم که نگاهش در هم شکست و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بیپاسخم آتشش زدم :«پیداش کردید؟»
همچنان صدای تیراندازی شنیده میشد و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاریام نداشت که با شرمندگی همین تیرها را بهانه کرد :«خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.»
📚 این بیخبری دیگر داشت جانم را میگرفت و امانت ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که لحنش هم مثل نگاهش به زیر افتاد :«اگه براتون اتفاقی میافتاد نمیتونستم جواب برادرتون رو بدم!»
مادرش با دلواپسی پرسید :«وارد داریا شدن؟» پایش پیش نمیرفت جلوتر بیاید و دلش پیش زینبیه مانده بود که همانجا روی زمین نشست و یک کلمه پاسخ داد :«نه هنوز!»
📚 و حکایت به همینجا ختم نمیشد که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم :«خونه شیعههای اطراف دمشق رو آتیش میزنن تا مجبور شن فرار کنن!»
سپس سرش به سمتم چرخید و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم :«نمیذارم کسی بفهمه من شیعهام!» و او حرف دیگری روی دلش سنگینی میکرد و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود که کلماتش به هم پیچید :«شما ژنرال سلیمانی رو میشناسید؟»
📚 نام او را چند بار از ابوالفضل شنیده و میدانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد :«میگن تو انفجار دمشق شهید شده!»
قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت. میدانستم از فرماندهان سپاه است و میترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند که به نفسنفس افتادم :«بقیه ایرانیها چی؟» و خبر مصطفی فقط همین بود که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#ما_ملت_امام_حسینیم🏴
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━
🖤
♦️ #چند_خبر_کوتاه
🔹وزیر دفاع: هر تهدید #اسرائیل از سمت #خلیج_فارس را مستقیماً پاسخ میدهیم.
🔹معاون وزیر امور خارجه: ایران درباره سانحه #هواپیمای_اوکراینی چیزی برای پنهان کردن ندارد.
🔹پرویز مظلومی با دریافت حکم، به صورت رسمی سرپرست تیم #فوتبال #استقلال شد.
🔹قیمت #ماءالشعیر و#مالت ۵۰ درصد افزایش یافت./ ایسنا
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━
🖤
♦️رئیس #قوه_قضائیه: کسانیکه به بیت المال دست اندازی کردهاند بدانند آرام نخواهند بود و اموال به یغما رفته را بازخواهیم گرداند
رئیسی:
🔹کسانی که تصور میکنند میتوانند مرتکب جرم شوند و با فرار از کشور از چنگال عدالت بگریزند سخت در اشتباهند.
🔹دولتهای غربی پناهگاه مفسدان اقتصادی و دزدان بیت المال نشوند.
🔹پول اینها برای شما برکتی ایجاد نمیکند؛ باید به مردم و خزانه کشور برگردد.
🔹کسانیکه به #بیت_المال دست اندازی کرده اند بدانند آرام نخواهند بود و اموال به یغما رفته را بازخواهیم گرداند/ میزان
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━
🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸موج ترس بالاتر از موج اتفاق
🎥کارشناس رسانه: #مومو یک دروغ بود.
#Momo
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━
🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لسانی: کودکان و نوجوانان بزرگترین قربانیان آنی چالش #مومو هستند.
#Momo
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━
🖤
او در طول سال های جنگ سوریه ، همراه با مدافعان حرم ، راهی این کشور شد و از سوی حزب الله توانست زیر ساخت های «جولان » را به دست گیرد و پایگاه مهمی در آنجا دایرکند. مسئول اول این پایگاه جهاد مغنیه بود. او مسئول نیروهای ضربتی حزب الله لبنان بود که در سال 2015 در بازدید میدانی از شهرک الامل در قنطریه ی سوریه مورد حمله تروریستی اسرائیل قرار گرفت و به همراه سردار الله دادی شهید شد.......
#شهید_جهاد_عماد_مغنیه_
#شهید_حسین_همدانی
#سردارقلبم 💜
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━
🖤
❇️ سردار شهید قاسم سلیمانے:
با شهدا بودن سخت نیست
با شهدا ماندن سختہ🕊
مثل شهدا بودن سخت نیست
مثل شهدا ماندن سختہ🌹
راه شهدا یعنے...🌷
نگہداشتن آتش در دستانت...🥀
#مخلصیم_سردار
#خاطره_شهید
#ما_ملت_امام_حسینیم
#سردارقلبم 💜
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━
🖤