@khstikerدهه فجر (۴).attheme
91K
#والپیپر📲❣
#دهه_فجر(۴)
🔺بصیرت مثال زدنی سردار قاآنی فرمانده جدید سپاه قدس
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
༻༺༻༺༻༺
🔸ترکش خورده بود به سرش از بس
خونریزی داشت،بی هوش شد.
بعد از مدتی یک دفعه از جا پرید
و گفت : بلند شو باید برویم خط.
❓در طی راه از ایشان پرسیدم چه شد
که یک دفعه از جا بلند شدی؟
ولی او جواب نمی داد قسمش دادم
که چه شده؟ گفت می گویم به شرطی
که تا زنده ام به کسی حرفی نزنی.
💭بعد خیلی آرام ادامه داد:وقتی
خوابیده بودم یک باره دیدم خانم
حضرت زهرا (سلام الله علیها) آمدند
و فرمودند چرا خوابیدی؟
گفتم مجروح شده ام، نمی توانم.
حضرت دستی به سر من کشیدند
و فرمودند: بلند شو،بلند شو،
چیزی نیست برو به کارهایت برس.
.
✅حاج احمد گفت: من تا حالا شکی
نداشتم که در این جنگ ما بر حق
هستیم ولی امروز این موضوع را
با تمام وجود درک کردم.
📚برگرفته: از کتاب «مهرمادر»
#شهید_حاج_احمد_کاظمی🌷
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
[• #آقامونه☝️ •]
•{ هفـت آسمـان🌃
و اوجِ فلـک را☝️
که رد کنی....
•{ قـدت نمی رسد
که سیـدعلـی را💚
رصــد کنـی😅
#سلامتی_امامخامنــهای_صلوات
#اللّهم_صلّ_علی_محمّد_و_آل_محمد_
و_عجّل_فرجهم🌺
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
🍃بسمـ رب الشهدا و الصدیقین🍃
#ۺـہـود_عـۺق ❣✌️🏻
صفحه1⃣2⃣
تقلید مداحی
کلید دار اتاق سیستم صوتی دبیرستان بود. تا جشم مسئولین را دور می دید با همدستی بقیه دوستانش وارد نمازخانه میشد و با روشن کردن سیستم صوتی، مداحی میخواندند و سینهزنی میکردند. ادای مداحان معروف را در می آوردند و حتی از شیطنت مثبتشان فیلم یادگاری هم گرفتند😅😄
نقل از(دوست شهید)
#ابــووصــال ✨📩📚
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
چهار هفته گذشت
از طلوع آن صبح جدایی...
فراق ما امروز یک ماه شد...
#حاج_قاسم_سلیمانی
#انتقام_سخت
#کلنا_قاسم_سلیمانی
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
✍شهید قاسم سلیمانی:
من در آن لحظه آخر که شهید همدانی را دیدم، یک لحظه تکان خوردم فهمیدم که او از شهادتش مطلع بوده است. آنجا با خنده به من گفت که بیا با هم یک عکسی بگیریم؛ شاید این آخرین عکس من و تو باشد....
خیلی اهل این کارها نبود که به چیزی اصرار کند مثلاً بخواهد عکسی بگیرد؛ چه از خودش چه با کسی... من وقتی این حرف را زد تکان خوردم، خواستم بگویم که شما نروید، به همان جایی که او میخواست برود، من داشتم برمیگشتم، ولی یک حسی به من گفت خوب چیزی نیست، خبری نیست، چیزی به او نگفتم. حیف که نگفتم...
#حاج_قاسم_سلیمانی
#انتقام_سخت
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
📸تصویری از مزار شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی. امروز
#حاج_قاسم_سلیمانی
#انتقام_سخت
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شادی روح شهدای اسلام به خـصوص شهید حاج قاسم سلیمانی صلوات!
💠جمعه یادی کنیم از شهید سلیمانی عزیز
🔷 سردار آسمانی دلتنگتیم!
#حاج_قاسم_سلیمانی
#انتقام_سخت
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
هدایت شده از 『استوره ے مقاومت』
#کتاب_دختر_شینا🏴
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🏴
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🏴
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل سیزدهم ..( قسمت ۷)🏴
🏴بسم رب الشهدا و الصدیقین🏴
بلند شدیم و از ساختمان بیرون آمدیم دود و گرد غبار به قدری بود که به زور چند قدمی مان را می دیدیم مانده بودیم حالا کجا برویم یکی از خانم ها گفت: چند روز پیش که نزدیک پادگان بمباران شد حاج آقای ما خانه بودگفت اگر یک موقع اوضاع خراب شد توی خانه نمانید بروید توی دره های اطراف.
بعد از خانه های سازمانی سیم خاردادهای پادگان بود اما در جایی قسمتی از آن کنده بود و هر بار که با صمد یا خانم ها می رفتیم پیاده روی از آنجا عبور می کردیم اما حالا با این همه بچه و این اضطراب و عجله گذشتن از لای سیم خار دار و چاله چوله ها سخت بود بچه ها را نمی امدند نق می زدند و بهانه می گرفتند نیم ساعتی از آخرین بمباران گذشته بود ما کاملا از پادگان دور شده بودیم وبه رودخانه خشکی رسیده بودیم که رویش پلی قدیمی بود کمی روی پل ایستادیم و از آنجا به پادگان و خانه های سازمانی نگاه کردیم که ناگهان چند هواپیما را وسط آسمان دیدیم هواپیماها آن قدر پایین آمده بودند که ما به راحتی می توانستیم خلبان هایشان را ببینیم حتی داشتیم خلبان ها هم را می دیدند. از ترس ندانستیم چطوری از روی پل دویدیم و خودمان را رساندیم زید پل کمی بعد دوباره صدای چند انفجار را شنیدیم یکی از خانم ها ترسیده بود می گفت اگر خلبان ها ما را ببینند.
همین جا فرود می آیند و ما را اسیر می کنند. هر چه برایش توضیح می دادیم که روی این زمین ها هواپیما نمی تواند فرود بیاید قبول نمی کرد و باز حرف خودش را می زد و بقیه را می ترساند ما بیشتر نگران خانمی بودیم که حامله بود سعی می کردیم از خاطرات مان بگوییم یا تعریف هایی بکنیم تا او کمتر بترسد اما هواپیماها ول کن نبودند تقریبا هر نیم ساعت هفت هشت تایی می امدند و پادگان را بمباران می کردند دیگر ظهر شده بود .
نه آبی همراه خودم آورده بودیم نه چیزی برای خوردن داشتیم. بچه ها گرسنه بود بهانه می گرفتنداز طرفی نگران مردها بودیم اینکه اگر بروند سراغمان نمی دانند کجاییم.
#یازهرا...🏴
🏴اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🏴
#ادامه_دارد...
#یـــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🏴
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡