🌼از آیت الله بهجت ره پرسیدند
برای زیاد شدن #محبت نسبت به
💗امام زمان عج چه کنیم؟
💠ایشان فرمودن:
گناه نکنید و نماز اول وقت بخوانید.
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🤲
#نذرگل_نرجس_صلوات
🌴💎🌹💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دقتـــــــــــــــــــــــ. کنیــــــــــــــــــــــــد.
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلوده یوسف ندریده...
#سعدی
گم شده ام
و از پنجره خیال
خودم را
در دور دست ها
#کنار_تنهایی_ام_می_بینم...😔
#محمد_بشیری
🌴💙🌴
چشمے ڪه دائم عيبهاے ديگران را ببيند، آن عيب را به ذهن منتقل ميڪند.
و ذهنے ڪه دائما با عيبهاے ديگران درگير است، آرامش ندارد، درونش متلاطم و آشفته است.
در عوض چشمے ڪه ياد گرفته است هميشه زیباییها را ببيند، اول از همه خودش آرامش پيدا مے ڪند.
چون چشم زيبا بين عيبهاے ديگران را نمے بيند و دنياے درونش دنياے قشنگیهاست...
❣گرت عیبجویے بود در سرشت
نبینے ز طاووس جز پاے زشت
#سعدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلیل اینکه آدمها به سختی احساس خوشبختی میکنند این است که:
گذشته را، بهتر از آنچه بوده میبینند ...!
حال را بدتر از آنچه هست ...!
وترس از آینده را
بیشتر از آنچه خواهد بود، میدانند ...!
🎙#دکتر_انوشه
خــــــــدا
چقـــــــدر ڪم طاقت شده ایم...
چقـــــــدر زود از ڪوره در مي رويم...
چقـــــــدر زود دڸ مي بنديم...
چقـــــــدر زود دڸ مي ڪنيم...
چقـــــــدر زود دڸ مي سوزانيم...
چقـــــــدر زود دڸ مرده مي شويم...
اصلأ انگار
دڸ توي دلماڹ نيست...
دائم دڸ دڸ مي ڪنيم براي همہ چيز...
و دڸ بيچاره را بهانہ ڪرده ايم...
براي تمام ڪم ڪاري ها...
برای تمام بي توجهي ها بي مهري ها.
خــــــــــداوندا
بہ ناتواني ما رحم ڪڹ
ڪہ بہ مهـــــرباني تو
سخت محتاجيم...
هرروز ساعت ۱۰ صبح با یک داستان باماهمراه باشید
👇👇👇👇👇👇👇👇
@jomlatzibaa💞
🍃❤️🍃
داستان کوتاه
پیرزنی برای سفید کاری منزلش کارگری را استخدام کرد.
وقتی کارگر وارد منزل پیرزن شد، شوهر پیر و نابینای او را دید و دلش برای این زن و شوهر پیر سوخت.
اما در مدتی که در آن خانه کار می کرد متوجه شد که پیرمرد انسانی بسیار شاد و خوش بین است.
او درحین کار با پیرمرد صحبت می کرد و کم کم با او دوست شد...
در این مدت او به معلولیت جسمی پیرمرد اشاره ای نکرد.
پس از پایان سفید کاری وقتی که کارگر صورت حساب را به همسر او داد، پیرزن متوجه شد که هزینه ای که در آن نوشته شده خیلی کمتر از مبلغی است که قبلا توافق کرده بودند.
پیرزن از کارگر پرسید که شما چرا این همه تخفیف به ما می دهید؟
کارگر جواب داد: من وقتی با شوهر شما صحبت می کردم خیلی خوشحال می شدم و از نحوه برخورد او با زندگی متوجه شدم که وضعیت من آنقدر که فکر می کردم بد نیست.
پس نتیجه گرفتم که کار و زندگی من چندان هم سخت نیست...
به همین خاطر به شما تخفیف دادم تا از او تشکر کنم.
پیرزن از تحسین شوهرش و بزرگواری کارگر منقلب شد و گریه کرد.
زیرا او می دید که کارگر فقط یک دست دارد.