۲۰ آبان ۱۴۰۱
🌸پانزده نوع ثروت واقعی
🍃که داشتن آنها ما را ثروتمند ميکند:
🌸1-ادب
🍃2-یادگیری مادام العمر
🌸3-نگرش مثبت
🍃4-ارتباط موثر
🌸5-انضباط شخصي
🍃6-تندرستي واقعي
🌸7-آرامش خاطر
🍃8-خلاقيت
🌸9-عشق ورزيدن به کار
🍃10-داشتن برنامه و هدف
🌸11-داشتن قلب و زبان شاکر
🍃12-درک ديگران
🌸13-استفاده موثر از زمان
🍃14-بخشندگي
🌸15-اعتماد به نفس
🍃🌸ثروتمند شدن سخت نیست
۲۰ آبان ۱۴۰۱
۲۰ آبان ۱۴۰۱
زندگی رسم خوشاينديست🕊
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
زندگی پرشی دارد اندازه عشق
زندگی چيزی نيست كه 🕊
لب طاقچه عادت از ياد من و تو برود
زندگي حس غريبيست كه
يك مرغ مهاجر دارد 🕊
زندگی زيباست🕊
#سهراب_سپهری
۲۰ آبان ۱۴۰۱
۲۰ آبان ۱۴۰۱
۲۰ آبان ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین پناه...
در گیر و دار دنیا اگر سردرگمی، این روایت کمکت میکنه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚😭
۲۰ آبان ۱۴۰۱
❤️ داستان زیبا
پیرمردی با پسر و عروس و نوه اش زندگی میکرد او دستانش می لرزیدوچشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی رابرزمین انداخت وشکست.
پسروعروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند:باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قراردادند وپدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد .
بعد از این که یک بشقاب از دست پدر بزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را درکاسه چوبی بخورد هروقت هم خانواده او را سرزنش می کردند پدر بزرگ فقط اشک می ریخت وهیچ نمی گفت.
یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی می کرد. پدر روبه او کرد وگفت:پسرم داری چی درست می کنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت:دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست می کنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید!
یادمان بماند که : زمین گرد است..."
۲۰ آبان ۱۴۰۱
🚲دوچرخه
مردی با دوچرخه به خط مرزی می رسد، او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد،
مامور مرزی می پرسد: "در کیسه ها چه داری؟"
او می گوید: "شن."
مامور او را از دوچرخه پیاده می کند و چون به او مشکوک بود، یک شبانه روز او را بازداشت می کند، ولی پس از بازرسی فراوان، واقعاً جز شن چیز دیگری نمی یابد. بنابراین به او اجازه عبور می دهد.
هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا می شود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا...
این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار می شود و پس از آن مرد دیگر در مرز دیده نمی شود.
یک روز آن مامور در شهر او را می بیند و پس از سلام و احوال پرسی، به او می گوید:
من هنوز هم به تو مشکوکم و می دانم که در کار قاچاق بودی، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد می کردی؟
قاچاقچی می گوید: دوچرخه!
۲۰ آبان ۱۴۰۱