✍🏻 #پروین_اعتصامی
عاقلی، دیوانهای را داد پند
کز چه بر خود میپسندی این گزند
میزنند اوباش کویت سنگها
میدوانندت ز پی فرسنگها
کودکان، پیراهنت را میدرند
رهروان، کفش و کلاهت میبرند
یاوه میگوئی، چه میگوئی سخن
کینه میجوئی، چو میبندی دهن
گر بخندی، ور بگریی زار زار
بر تو میخندند اهل روزگار
☘╯\╲
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
#جاریم فقط بلده میوه رو #بشوره_بریزه تو ظرف🤣
دیشب با دیدن اینا داشت #سکته_میزد😆
راستش منم اولش اینجوری بودم
از #اینجا👇🏾کمک گرفتم #هنرمندفامیل شدم😜
منبع دکورهای خاص😍تزیینات عالی وناب ودکوراسیون میخوای بیا😍
http://eitaa.com/joinchat/793968672C8a5947c9c7
هدایت شده از 🍁 تبلیغات موقت🍁
شوهرم میگه: تو #بستنی_کی_بودی😋
میگه ایول به #مادرزنم بااین دخترآوردنش بیشتر از من #قربون_مادرم میره 😂😂مدیون اینجام که شوهرم #رامم شده👇👇
اووووف چه متنا وسیاست هایی بدو بیا👇😍💃
http://eitaa.com/joinchat/4141809689C1782708ba0
✍🏻 #خواجوی_کرمانی
یاران به همتی
مددِ حالِ ما شوید
کزاین دیارِ
بیدل و بی یار میرويم.
☘╯\╲
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
✍🏻 #فاضل_نظری
ازصلح میگویند یا ازجنگ میخوانند؟
دیوانهها آواز بیآهنگ میخوانند
گاهی قناریها اگر در باغ هم باشند
مانند مرغان قفس دلتنگ میخوانند
كنج قفس میمیرم و این خلق بازرگان
چون قصهها مرگ مرا نیرنگ میدانند
☘╯\╲
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
#صائب_تبریزی
حفظ صورت
می توان کردن
به ظاهر در نماز
روی دل را
جانب محراب کردن
مشکل است
☘╯\╲
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
✍🏻 #رهی_معیری
آتشم بر جان
ولی از شکوه
لب خاموش بود
عشق را از اشک حسرت
ترجمانی داشتم
☘╯\╲
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
✍🏻 #سهراب_سپهری
رنگ خاموشـے در طرح لب است
بانگـے از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه اے نیست در این تاریکـے
در و دیوار به هم پیوسته
سایه اے لغزد اگر روی زمین
نقش وهمـــے است ز بندے رسته
نفس آدم ها
سر بسر افسرده است
☘╯\╲
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دخترم ۹ سالشه و عاشق کیک و شیرینی پزی😁
هفته پیش با کمک اینجا 👇🏼باهم #های_بای درست کردیم 😍
شوهرم اومد خونه کلی ذوق کرد و باورش نمیشد کار ماست 😝
آموزش قدم به قدم و نکته به نکته👌
https://eitaa.com/joinchat/3274375212C475de11dfe
📌 ترفند #شهد_زولبیابامیه_رنگی همراه با #عکس و #فیلم_آموزشی 🎥😎
یه چیز بگم،جاهای دیگه همینو پولی یاد میدن اینجا #رایگان گذاشته بدوو🏃♀🏃♀
هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
داستان شنیدنی و واقعی ابو علی سینا
در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و لگنش از جایش درمیرود
پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش میبرد دختر اجازه نمیدهد کسی دست به لگنش بزند
هر چه به دختر می گویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که می کنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمیگذارد کسی دست به او بزند
به ناچار دختر هر روز ضعیف تر وناتوانتر می شود
تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش می کند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به لگن دخترتان او را مداوا کنم
پدر دختر باخوشحالی زیاد قبول می کند و به طبیب یا همان حکیم میگوید شرط شما چیست؟
ادامه داستان باز شود
ادامه داستان باز شود