گاه گاهى با خودم نامهربانى ميكنم
با خودم لج مى كنم با غم تبانى ميكنم
مى نشينم چاى مى نوشم كنار پنجره
بى كسى هاى خودم را ديدبانى مى كنم
اب مى ريزم به روى خاك گلدان هاى خشك
آب پاش خانه را دارم روانى مى كنم
چشم مى دوزم به دستانى كه در دست تو بود
خاطرات رفته ام را بازخوانى مى كنم
بى نشانى رفتى و دلتنگ ماندم چاره چيست
نامه ها را مى نويسم بايگانى مى كنم
آه حالا كه خودت اينجا كنارم نيستى
در كنار عكس تو شيرين زبانى ميكنم
#سید_تقی_سیدی
🆔 @jomlax
شهید سجاد زبرجدی:
🔹 #نمازهای_واجب خود را دقیق و اول وقت بخوانید، خواهید دید که چگونه درهای خداوند مقابل شما باز خواهد شد.😍
🔹 #سوره_واقعه را هر شب یک مرتبه بخوانید، خواهید دید که چگونه فقر از شما روی برمی گرداند.😍
🔹#انسان اگر می خواهد به جایی برسد، #با_نماز_شب می رسد
#شهدایی
.
🆔 @jomlax
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافی ست
تو مرا باز رساندی به یقینم ،کافی ست
قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو؟
گاه گاهی که کنارت بنشینم،کافی ست
گله ای نیست،من وفاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست
آسمانی!تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست
من همین قدر که با حال وهوایت –گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست
#محمدعلیبهمنی ♥️
🆔 @jomlax
⭕️حاج احمد اومد طرف بچهها. از دور پرسيد: "چی شده؟"
يک نفر اومد جلو و گفت: "هر چی بهش گفتيم مرگ بر صدام بگه، نگفت. به امام توهين کرد، من هم زدم توی صورتش."
حاجي يک سيلی خوابوند زير گوشش و گفت:
"کجای اسلام داريم که میتونيد اسير رو بزنيد؟! اگه به امام توهين کرد، يه بحث ديگهس. تو حق نداشتی بزنيش."
#حاج_احمد_متوسلیان
#درس_اخلاق
#شهدایی
🆔 @jomlax
#آقاے_بے_حرم 💚
همیشہ داغ دلم قبر خلوٺ حسن اسٺ
بہ سر هواے بقیع و زیارٺ #حسن اسٺ
تمام هفتہ براے حسین مےسوزم
ولے #دوشنبہے من وقف غربٺ حسن اسٺ
#دوشنبه_های_امام_حسنی
🆔 @jomlax
دلبرا قیمت وصل تو کنون دانستم
که فراوان طلبت کردم و نتوانستم
#اوحدی_مراغه_ای
🆔 @jomlax
•°
#طعمپرواز
ڪلام شهید: #شهیدابراهیمهادے
رفیق!
حتے اگر احساس بےنیازے
داشتے، دستت رابه سوی اهلبیت بگیر...
اگر مشکل نداشتے همیشه وصل باش...
مخصوصا به مادرت زهرا{س}
فرزند نباید بےخیال مادر باشد...
#شهدایی
#چقدربودنتراندارمآقـا... #آمدنتدارددیـرمےشودآقـا...
🆔 @jomlax
ساعت پنج غروب در ایستگاه هفت تیر
یک نفر مانند تو دیدم به ناگه در مسیر
برف می بارید و او پوشیده بودش صورتش
چشم او بودش ولی مانند چشمت بی نظیر
خیره شد بر چشم من لرزید قلبم آن زمان
وه که با چشمان او حال دلم شد دلپذیر
ناگهان آمد قطار، او رفت و من هم در پی اش
او نشست یه گوشه و من هم کنارش ناگزیر
شال را از صورتش وا کرد و دیدم صورتش
ای خدا لعنت به من، لعنت به آن شال و حریر
جز همان چشمان ناب، اصلا به مانندت نبود
می روم با درد خود ،تنها و حالا سر به زیر
#ارسالی_از_طرف_دوستان
🆔 @jomlax