[تقلید]
قبلتر ها که خاک فضای مجازی روی زندگیها ننشسته بود شاید آدمای متفاوت تری داشتیم، یک نفر از ارکست لذت میبرد یکی از آهنگهای گوگوش، یکی کتاب میخوند یکی دیگه با مکتوبات آبش تو یه جوب نمیرفت. یکی سرخ بود، یکی سفید، یکی سینه چاکِ تئاتر بود و یکی دیگه میگفت این مطربی و اَدا بازی چیه؟
اما حالا عزیزِ من! امان از حالا! فغان از الان و اشک از فردا.
الان تهِ کلماتت رو مزین میکنی به علائم نگارشی، علایقت رو وصل میکنی به فلان بلاگر، نگاهت رو میدوزی به رفتار فلان چنل نویس و قلبت رو پر میکنی از چیزهایی که یا اونقدر کوچیکن که گم میشن و یا اونقدر بزرگن که قلبِ تو رو گم میکنن. خاک مجازی رو پاک کن، جارو رو بردار و بیوفت به جونِ قلبت.
نذاری دو صباحی هم که به خودت حق انتخاب و ساختن دادن "دنباله رو چیزی باشی که دوستش نداری"
نجات دهنده نه درون آینهست نه درونِ من، نجات دهنده توی میوه فروشیه مردمِ عادی بهش میگن "گیلاس"
بودن یا موندن فرقی نداره، دست و پا زدن برای هیچکدومشون فایدهای نداره عزیزم. یه وقتایی هم باید دستِ رختبستن و پایِ رفتن داشته باشی برای اونی که فرق بینِ بودن و موندنت رو نمیفهمه.
آدمهای خوب زیاد هستن، آدمهایی که محترمن، منظمن و میفهمن.
تنهای شریف و کلامِ لطیف زیاده اما چیکار کنم که تهِ هر قصه میرسم به این رشته که "گلرُخان برگ و گیاهند، تو باغ اِرَمی"