اصلا دوست دارم ناخونای کوتاهمو نا مرتب لاک بزنم، یهو برم جلوی آینه و موهام رو کوتاه کنم، موقع دوچرخهسواری بلند بلند آهنگ بخونم، غذاهای مندرآوردی درست کنم، جملات کتاب رو هایلایت کنم و گوشه صفحات رو تا بزنم، هر جا آینه دیدم عکس بگیرم و به آدمای رندوم لبخند بزنم.
زندگی چیه جز همین بودنها، ناقص بودنها و پر رنگ بودنها؟
وجود آدمایی در زندگی که خیلی "رنج تو بر جانِ ما بادا، مبادا بر تنت" هستن هم خیلی شانسیه، ما که شانس آشنایی با چنین آدمایی رو نداشتیم. خوشبهحال اونکه داشت.
ما که فرض کردیم اون موشکها ستارهن، این مکانیسم ماشه رو هم فکر میکنیم یه غذاست با ماش. کار که نشد نداره.