هیچکس دوستِ تو نیست و صرفا تا یه جایی با هم اهداف مشترک داشتید و کنار هم بودید و در ادامه قطعا راهتون جدا میشه، همین.
روزی که شهامت اینو داشته باشی آهنگی که پر از خاطراته رو دوباره گوش بدی و غفلت اینو داشته باشی که چیزی یادت نیاد، باید به خودت تبریک بگی.
میدونم میگذره، میدونم بعدا میفهمم چقدر نمیارزید، اما "الان" بابتش غمگینم، میتونیم کاریش بکنیم؟ نه. بعدا، بعدا میاد.
این روزا دایرة المعارف زندگی آدما شده "غم، تنهایی، رخوت" هر نویسنده ای هم باشه نمیتونه خوب بنویسه، ایراد نداره عزیزم، بعضی چیزا دست ما نیست.
هیچوقت از سیاست خوشم نیامده.
از هیچکدام از این ایسمها و مرامها و مسلکها هم سر در نمیآورم. عوض این حرفها دوست دارم کتاب بخوانم. دنیا اگر قرار است دنیایِ بهتری شود، که من یکی شک دارم، با سیاست بازی نیست، ها؟ تو چی فکر میکنی؟
-زویا پیرزاد
طی شد ایام برومندی ما در سختی
همچو آن دانه که در زیرِ "جنگ، تحریم، قطعی آب و برق" سبز شود
چیزی که تو رو زنده نگه میداره نه اکسیژنه نه آرزو. "ذوق" هست، ذوقِ کارای رندوم، ذوق کیک درست کردن ساعت سه نصفهشب، ذوقِ پاک نکردن رد بوسهٔ روی گونه، ذوق گذاشتن عکس بچگی بکگراندت، ذوق نامه نوشتن، ذوق گل خریدن برای خودت، ذوق پوشیدن اون لباس زرد ته کمدت.
ذوق عزیزم، ذوقِ زندگی.
کاش میشد بشینم لب دریاچه ارومیه و اونقدر گریه کنم تا بازم دریاچه احیا بشه.
هم من راضی، هم طبیعت راضی.