201.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اون پنجثانیه، خاطرات مبهم و تار از جلوی چشمهات رد میشن.
[خاورمیانه]
تو رو نمیدونم کاپیتان ولی من خیلی به خاک اعتقاد دارم، روی این خاک خیلی سرایِ بیتن افتاده، خیلی نگاه منتظر دوخته شده، خیلی خونِ حق و نا حق ریخته شده و حالا؟ حالا خواه یا نا خواه برای اون خونها، خون ریخته میشه و نگاه های منتظر، انتظار میطلبه.
تا بوده و بوده اینجا دایره المعارفِ "تمدن" بوده و تمدن برای ساخته شدن بها میخواد، بهایِ این تمدن چند هزارساله رو با خون و انتظار دادیم و میدیم.
هدایت شده از لبپَر.
[کنکور]
اگه بخوام من باب این کلمه که چند سال توی خواب و بیداری، وسط فیلم دیدن،
زمان خندیدن، موقع تولد و n تا لوکیشن دیگه مثلِ پتک ترس توی سرمون کوبیده میشه حرف بزنم، تمام کلیشه ها و حرفای انگیزشی میره کنار و جاش رو واقع بینی میگیره، جاش رو تلاش و استمرار میگیره، جاش رو امیدِ درست میگیره و حالا اگه تلاشت کافی و مستمر نبوده و امیدت خاک خورده زانوی غم رو بکن اهرمی که بلندت میکنه و بهت یه جرعه امید و نورِ اطمینان به خدا رو میده.
به هر حال اینم یه مرحله از زندگیه، صمیمانه آرزو دارم این پتک ترس برات بشه لبخندِ پهن و روزیِ فراوون.
نوتیف تعطیلی مدارس قابلیت اینو داره که "وای که چه حالیه، همه چی عالیه، خوش میگذره با اینکه جیب من خالیه"
یه روزی بالاخره اون صحنههایِ دعوای خیالی توی ذهنت باهاش تموم میشه و واقعیت صریح تر از اونیه که بتونی توی خیالاتت گم بشی.
هزارمن
[من]
دفتر خاطراتم رو ورق میزدم و این جمله رو دیدم.
یادم اومد برای نوشتن همیشه دستم رو بالا میآوردم تا شاید بتونم خودم رو پشت کلمات پنهان کنم، با ثقیل بودن کلمههام از پوچیِ خودم صرف نظر کنم.
اونقدر نوشتم که کلمهها تکراری و قصه ها قابل پیشبینی شدن، اشک ها خشک و کاغذ ها تَر شدن.
دیگه کلمهای نبود که ازش وام بگیرم و شعری نبود که لبم رو باهاش تر کنم.
حالا فقط من موندم، من، من، من.
اینکه هیچی نمیگم به خاطر این نیست که صبورم، چاره ای ندارم.
وقتی چاره ای نداشته باشی لاجرم همهیِ صفتای خوب دنیا رو داری.