متواری میگفت "مکانها به اعتبار وجود آدمها تغییر ماهیت میدهند" درسته، مثلا قلب من چون تو داخلشی، شده آلتِ قتاله، شده اشکِ دم مشک، شده بغض گوشهٔ گلو، شده بالشتِ خیس، شده نوشتههای پراکنده، شده تو. تو.
آدم باید امضای خودش رو داشته باشه، خط فکری خودش رو بسازه و دو دو تاش رو با مرام خودش بکنه چهارتا وگرنه که خاکِ زندگی اونقدری روی وجودش میشینه که خودشو لای دو دو تای بقیه گم کنه.
مثل همهیِ وقتایی که چراغ زندگیت خاموش شد و صبر کردی تا چشمت عادت کنه، اطرافت رو ببینی و دوباره راهت رو پیدا کنی، بازم عادت میکنی عزیزم، بازم راهت رو پیدا میکنی صبر کن.
دیر میفهمی که "تو" کافی بودی، چیزی که کافی نبود "دوست داشتنِ یه طرفه از جانب تو" بود.