تو را زنانه میخواهم
زیرا تمدن زنانه است، شعر زنانه است، ساقهی گندم، شیشهی عطر، حتی پاریس زنانه است و بیروت –با تمامی زخمهایش –زنانه است.
-نزار قبانی
روزی سه چهار بار زیر لبم زمزمه میکنم "نخواست" و بغضم رو قورت میدم. به خودم میام میبینم زورِ دلم بیشتر از منه و اشکهام روی گونههامه. زمزمه میکنم "اما من نمیخواستم اینطوری بشه"
حکایتِ من و تو، حکایتِ N و S آهنرباست، حکایتِ پروتون و الکترونه، حکایت غشایِ نا تراواست، حکایت ترکیب آرگون و نئونه، حکایت نرسیدنه عزیزم، نرسیدن
اینکه سرمونو میندازیم پایین و چیزی نمیگیم از ندونستن نیست، از نجابتمونم نیست که دست و پا زدن میون خیلِ جهالت، اشتباهه.
"لبِ خاموش، نمودارِ دل پر سخن است"
هم قواره بودن خیلی مهمه، وقتی هم قوارهیِ حرفات نباشی، زندگیت یه ور میره و رویاهات یه ور دیگه.
اگه قرار بود با هر بادی که میخوره به بیدِ وجودم، رنگ عوض کنم و تو یه خاکِ دیگه ریشه بدوونم که دیگه من، من نبودم.
من میشدم مجموعهای آمال و آرزوهای دیگران، سریالی از خشم فروخورده و نفرت فزایندهیِ n نفر آدم.
از من که گذشت ولی تو یادت باشه تا زمانی که منِ تو، منِ بقیه نشده از این همه رنگ عوض کردن فاصله بگیری.