هر آدمی که از کنارش رد میشی یه کوله غمِ گندهی بیرحمِ نامرئی داره که سعی میکنه حملش کنه و تو راهش بهت نخوره، حالا اگه بهت خورد هم چیزی نمیشه که، تو بهش نخور. واقعا "دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی"
تنها راهی که برام مونده اینه که یه بلیط مشهد بگیرم و موقع دیدن طلاییِ گنبد زمزمه کنم "آمدهام تو به دادِ دلم برسی"
بابا ما که اهلِ نوشتن از گوشهٔ چشم و کمونِ ابروی کسی نبودیم، ما که اهل پر پر کردنِ گل و شرطِ "دوستم داره یا دوستم نداره" نبودیم، ما که اهل هزار بار فال گرفتن تا رسیدن به فالِ مطلوب نبودیم.
ما که اهل فکر کردن به معنی آهنگای داریوش و هایده نبودیم. شما ما رو اهلیِ این مرام و مسلک کردی.
شما ما رو اهلی کردی، شما ما رو اهلیِ خودت کردی.
اگه حق با تو نیست قبول کن، شهید سازی نکن، داد و بیداد نکن، نپرس "چرا من؟"، چون تو. حالا قبولش کن و سعی کن از نو بسازیش. آدمیزاد با انکار کردن به جایی نرسیده.