28.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔆اجتماع بزرگ میثاق با ولایت
🔅مدرسه فیضیه
💠طلاب جامعة الزهراء سلام الله علیها
کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️
@jz_resane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تولیدگر
#بیات
مدرس: سرکار خانم رضائی پور
🔅دوره محصول محور تدوین با اینشات با محوریت ایثار، مقاومت و شهادت
⭕️ تبلیغ مجازی با رویکرد ایثار، مقاومت و شهادت
کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️
@jz_resane
11.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تولیدگر
#دهقانی
مدرس: سرکار خانم رضائی پور
🔅دوره محصول محور تدوین با اینشات با محوریت ایثار، مقاومت و شهادت
⭕️ تبلیغ مجازی با رویکرد ایثار، مقاومت و شهادت
کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️
@jz_resane
12.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تولیدگر
#عبداللهی
مدرس: سرکار خانم رضائی پور
🔅دوره محصول محور تدوین با اینشات با محوریت ایثار، مقاومت و شهادت
⭕️ تبلیغ مجازی با رویکرد ایثار، مقاومت و شهادت
کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️
@jz_resane
12.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روز_دانشجوی_ضدآمریکایی
#تولیدگر
#ربانی_یکتا
مدرس: سرکار خانم رضائی پور
🔅دوره محصول محور تدوین با اینشات با محوریت ایثار، مقاومت و شهادت
⭕️ تبلیغ مجازی با رویکرد ایثار، مقاومت و شهادت
کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️
@jz_resane
° ﷽ °
•💔•
مَردیِ کِه کَندِه بوُد دَرِ قَلْعِه را زِجا
وا میکُنَد بَعد اَز تُو دَرِ خانِه را بِه زور
#فاطمیه
#تولیدگر
#ف_ملاشفیع
کانال اطلاعرسانی تبلیغنوین جامعةالزهرا سلاماللهعلیها در ایتا ⬇️⬇️
@jz_resane
رمز عاشقی 💛
زمزمههایی در گردان پیچیده است. بچهها به یکدیگر سفارش میکنند، بهتر است فعلاً برای مرخصی نروند. بعد از نماز، کنار علی نشستم. او بیسیمچی فرمانده است و حتماً از خبرها مطلع.
-علی آقا! تازگیها چه خبر؟
علی بچهی کمحرف و سربهزیری است. لبخندی زد و آرام جواب داد:
-سلامتی
-بعد از سلامتی! بین بچهها پِچپِچایی راه افتاده.
محجوبانه گفت:
-هروقت خبری باشه، خبردار میشین.
فهمیدم از علی آبی گرم نمیشود. ترجیح دادم کمی بیشتر صبر کنم. دو سه روز بعد، پس از صبحگاه فرمانده اعلام کرد:
- برادرا امشب مهمونیه، هر کی میاد، یاعلی!
پس پِچپچها الکی نبود. زیاد وقت نداشتم. برای همین بدون معطلی دست به کار شدم. اول از همه باید وصیتنامهام را کامل میکردم، بعد در صف حمام، برای غسل شهادت نوبت میگرفتم، پوتینهایم را واکس میزدم و... .
بعد از نماز، حالوهوای عجیبی بر چادر حاکم شد. هرکسی در عالم خودش بود؛ رازونیاز، نوشتن وصیتنامه، پیغاموسفارش، خواندن نماز؛ خلاصه هر کس به طریقی باروبنه میبست.
پس از وداع راه افتادیم. چیزی به نیمهی شب نمانده بود که عملیات با رمز "یازهرا سلاماللهعلیها" شروع شد. صدای تیر و خمپاره گوش عالم را کر میکرد. همهجا روشن شده بود. با هر شلیکی ندای یازهرا، یاعلی و یاحسین شنیده میشد. حسن، پشت تیربار نشسته بود، ناگهان با تیری بر زمین افتاد. سینهخیز به سمتش رفتم. چشمانش را دیدم که به نقطهای خیره شده است. کمکم آرام شد و لبخند زیبایی روی لبانش نشست.
-حسن، حسن جان!
خدایا! حسن تو این شلوغی چی میبینه که من نمیبینم؟!
با نالهی خفیفی زمزمه کرد:
-اَلسَلامُ عَلَیک یا اباعبدالله
تازه فهمیدم جریان چیست.💔
ما سینه زدیم
اونا میون روضه باریدن
ما حسینحسین گفتیم
اونا حسین رو هم دیدن 😭😭
#یا_حسین_علیهالسلام
✍️🏻بتول اکبریدرجوزی (کارآموز دوره آموزش نویسندگی با رویکرد ایثار، مقاومت و شهادت)
🧕🏻📖مدرس دوره: مریم صادقی
کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️
@jz_resane
🌼لباس رزم، سربند وقار
به خودش نهیب زد:
-دیدی بازم جا موندی و تنها شدی!
دلش از هوای سنگین سنگر، گرفته بود. احساس میکرد؛ ماندن و نرفتن یعنی ترس، یعنی تهی شدن از معنای شهامت!
وقت آن بود تا او هم برود و به دوستانش بپیوندد. لباس رزم پوشید و سربندش را محکم به سرش بست؛ باید همهچیز مرتب و آراسته باشد.
بارها شنیده بود این آراستگی و نجابت در لباس رزم، چشم دشمن را کور میکند.
آینه جیبی را در آورد، نگاهی به خودش انداخت اما لحظهای تردید به دلش افتاد.
-اگه اتفاقی بیفته، اگه بمب گذاری بشه؟!
هنوز هم مثل قدیم، عادت داشت تا عکسی را گوشهی آینه جیبیاش بچسباند.
به یاد زمان مدرسه، این بار شهید ابراهیم هادی، با آن نگاه نافذ و مهربان، مهمان آیینهاش بود.
چشمهایش با نگاه شهید، گره خورد و تردید از دلش رخت بست.
-نه! من اشتباه نمیکنم، به رفیق شهیدم قول دادم پس باید برم حتی اگه بمب گذاری بشه.
حجاب و وقار گمشدههای این روزهای شهر بودند.
گوشه های چادرش را محکم گرفت و سر راست کرد.
لباس رزم این روزها در میدان جنگ هدیهای بود از مادرسادات برای همه افسران وقار.
زهرا و فاطمه، دم سنگر منتظرش بودند. سنگری نه از جنس خاک بلکه از جنس ایمانواعتقاد؛ سنگر خانه، خانواده، میهن و آرمان.
محل قرار، سر خیابان شهدا بود. هر لحظه بر جمعیت افزوده میشد. تابوت شهید روی دستها موجسواری میکرد
و روی عکس بزرگی نوشته شده بود:
(آرمان برادرم شهادتت مبارک).💔
او هم زمزمه کرد.
-برادرم، آرمان! پای آرمانهای انقلاب، مثل تو و همه ابراهیم هادیهای زمان خواهم ایستاد.✋️
در سیل جمعیت رها شد، هرکس چیزی برای تبرک به تابوت میکشید.
چفیهاش را به تابوت متبرک کرد، به صورت مالید و گفت:
-اللهم ارزقنا شهاده فی سبیلک.🤲🤲
✍️🏻مریم دری (کارآموز دوره آموزش نویسندگی با رویکرد ایثار، مقاومت و شهادت)
🧕🏻📖مدرس دوره: مریم صادقی
کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️
@jz_resane