امیری حسین و نعم الامیر ..🌱
سلامِ رو به ضریحم؛ جواب میخواهم
جواب، از لبِ عالیجناب میخواهم
سراب، آمده سیراب، از حرم برود
چقدر، تشنهام از تشنه آب میخواهم
پُر است، از بتِ طاغوت، کعبهی دل من
به دستِ بتشکنت انقلاب میخواهم
اگر چه بیادبم؛ از خجالت آبم کن
غرورِ کوهِ یخم؛ آفتاب میخواهم
به سمتِ دستِ کریمت قنوت، میگیرم
دعایم و نفسی مستجاب میخواهم
حسابِ نوکریام قُربةًاِلیالعشق است
که گفته است، که از تو ثواب میخواهم ؟!
سرِ دوراهِ بهشت و زیارتِ حرمت
من اختیار، در این انتخاب میخواهم
#امیری_حسین_و_نعم_الامیر🌱
#رضا_قاسمی
بیا بیدار و بی تابم، دلم آغوش میخواهد
مرا محصور کن در خود، تنم تن پوش میخواهد
ببین دستان سردم را، بپرس احوال قلبم را
ببوس امشب لبانم را، که او هم نوش میخواهد
نگاهی کن به چشمانم، بکش دستی به موهایم
فدای شانه های تو، سر من دوش میخواهد
دلت را با دل تنگم؛ یکی کن مهربان من
که حسرت های دیرینه کمی پاپوش میخواهد
اگر پرحرف و پر دردم، غم عشق تو سنگین است
نگو ای نازنین این مرد فقط یک گوش میخواهد
من از ابراز احساسم، نباید دست بردارم
اگر چه چشم ظاهربین، مرا خاموش میخواهد
از ميان اشک ها خنديده مي آيد کسي
خواب بيداري ما را ديده مي آيد کسي
با ترنم با ترانه با سروش سبز آب
از گلوي بيشه خشکيده مي آيد کسي
مثل عطر تازه تک جنگل باران زده
در سلام بادها پيچيده مي آيد کسي
کهکشاني از پرستو در پناهش پرفشان
آسمان در آسمان کوچيده مي آيد کسي
خواب ديدم , خواب ديده در خيالي ديده اند
از شب ما روز را پرسيده مي آيد کسي
✿❀🌸❀✿
اگر با این شعر تن تمام شعرا توی گور بلرزه تقصیری ندارد
حافظ و سعدی در مقابل این شعر سجده کنند تعبیری ندارد
تو چه کردی سید شعر گفتی یا چون اژدها آتش ز دهان برون کردی
تا آخر عمر هم هرچه شعر بگویی در ناب بودن این قطعه تاثیری ندارد
پلکی بزن مولا! که ایمان جان بگیرد
تا در زمین، بارانی از قرآن بگیرد
ای مهر عالمتاب خوبی! جلوه گر شو
تا عشق در روی زمین سامان بگیرد
پلکی بزن تا دشتها گندم برقصند
بوی طراوت بشکفد، باران بگیرد
پلکی بزن تا غنچهها شبنم بخندند
باغ از بهار خندهی گل، جان بگیرد
پلکی بزن تا ریشههای شب بخشکد
تا صبح صادق، عمر جاویدان بگیرد
ایمان به فصل سرد؟ هرگز، تا تو هستی
هرگز مبادا فصل یخبندان بگیرد
از دیو و دد، مولا! ملولم، جلوه گر شو
تا زندگی بوی خوش انسان بگیرد
مولا! بهار خندهات را منتشر کن
تا فصل سرما در زمین پایان بگیرد
من دگر حتی نمیدانم که یارم کیست و من کیش میشم؟
قهرمان شطرنج بودم روزگاری اما کنون در بازی کیش میشم
بهتر است پای خود را از حریم برون نبرم حتی اگر راه باز بود
ورنه دیگران خیال خامی بردارند و شاید با خود فکر کنند ک من کیشمیشم
عشق از سرای این دل من پا نمیشود
مجنون دلش بجز سوی لیلا نمیشود
بالای تخت یوسف کنعان نوشته اند
هر یوسفی که یوسف زهرا نمیشود
این زندگی بدون تو تلخ است و بی ثمر
بی روی یار آب گوارا نمیشود
سایه کجا و دیدن تشریف آفتاب
میخواستم ببینمت اما نمیشود
دق مرگ کرد بسکه مرا خواند بر خودم
آیینه از کنار دلم پا نمیشود
تعجیل کن وگرنه که از دست میروم
این کارها به صبر و مدارا نمیشود
هرگز مکن سوال چرا ما نرفته ایم
هر قطره ای که فانی دریا نمیشود
بر من مگیر خُرده که درد فراق دوست
جز با نگاه دوست مداوا نمیشود
حجت الاسلام رضا جعفری
یا بقیة الله ...
حاج غلامرضا سازگار
شب غمم را سحر نیامد
ز آفتابم خبر نیامد
امید دل از سفر نیامد
به دیده ام اشک، به سینه ام آه
بقیة الله، بقیة الله
فراق برده ز دل شکیبم
تویی حبیبم تویی طبیبم
به تنگ آمد، دل غریبم
ز طول غیبت ز عمر کوتاه
بقیة الله، بقیة الله
به لب دعایم، به سینه آمین
منم ضعیف و غم تو سنگین
به دیده دارم سرشک خونین
به سینه دارم شرار جانکاه
بقیة الله، بقیة الله
به زخم دل ها دواست مهدی
به درد جان ها شفاست مهدی
کجاست مهدی کجاست مهدی
که گشته روزم غروب بی ماه
بقیة الله، بقیة الله
شراره خیزد ز بیت داور
بیا که تنهاست هنوز حیدر
بیا که سوز سینۀ مادر
کند دعایت به هر سحرگاه
بقیة الله، بقیة الله
شب مدینه سحر ندارد
دگر مدینه قمر ندارد
مگر که زهرا پسر ندارد
ز حال مادر تو هستی آگاه
بقیة الله، بقیة الله
به مادر بی قرینه بنگر
به زخم مسمار و سینه بنگر
به کوچه های مدینه بنگر
که چشم زهراست، هنوز در راه
بقیة الله، بقیة الله
بقیة الله، بقیة الله
پس مزن یار مسیحا دل بیمار مرا
آنقدر گریه کنم تا بخری بار مرا
قدر یک عمر فقط گریه بدهکارم من
کرمی کن بپذیر عمر بدهکار مرا
پهن کردم سرراه تو بساطی دل شب
تا که رونق دهداحسان تو بازار مرا
پرده پوشی تو پایم به حرم وا کرده
به کناری نزدی پرده اسرار مرا
گردنی کج سر پایین به پناه آمده ام
شود آیا سروسامان بدهی کار مرا
آمدم تا که بگویم به خودم بد کردم
تا که اسباب شفاعت کنی اقرار مرا
آخر کار شده شوق شهادت دارم
پس به تاخیر میانداز تو دیدار مرا
خاک جبهه چقدر بوی وصالت دارد
کاش پاسخ بدهی خواهش و اصرار مرا
ناز دلدار کشیدن تن بی سر خواهد
بین جبهه بنگر شاهد گفتار مرا
حال مهمان شده ای....وقت پذیرایی ماست
بشنو این روضه بین در ودیوار مرا
مادرت پشت در افتاد و صدازد پسرم
باتن سوخته جان داد و صدازد پسرم